گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
گفتار «13» درآمدن شاهزاده نامدار و والده خیرمدار به جانب دار السلطنة قزوین و آوردن عادل‌گرای «14» تاتار







چون باعث توجه و استعجال نواب بیگم بر امرای نامدار و خانان عالم مدار «15» ظاهر شد، همه اطاعت نموده در ركاب ظفر انتساب آن حضرت، عادل‌گرای خان تاتار را برداشته متوجه دار السلطنه شدند و در روز دوشنبه هفتم شهر ذی قعدة الحرام سنه مذكوره، كه آفتاب عالمتاب در اواخر برج جدی بود و تاراجگر زمستان درختان باغ و بستان را مثل «16» عاصیان صحرای محشر عریان ساخته بود، اما فرمان فرمای دی و بهمن «17» همه را پوستین قاقم عنایت [511] فرمود «18» و قلل جبال «19» از كثرت برف چون دشت و هامون در نظر یكسان می‌نمود، چمن را كه چندین اطفال
______________________________
(1)- م، ن: دانسته
(2)- ن: «با» ندارد
(3)- م، ن: همراه
(4)- ن: عمقتش
(5)- ب. م: ندارد. ن: بیت
(6)- مز: سكندرش توامان
(7)- م، ن: آمدی
(8)- ن: «رعنا» ندارد
(9)- ن: و ستیز
(10)- ن: خوندگار
(11)- ب، م، ن: نموده
(12)- ن: نموده
(13)- ن: ذكر رسیدن نواب بیگم و شاه كامیاب از روی اضطراب استقبال رفتن و خبر خیر اثر فتح امرای مظفر از جانب مازندران رسیدن و فرستادن غازیان شمس الدین دیو پرمكر غریو را به درگاه عرش اشتباه و مشار الیه را جهت نسق مقنعه بر سر كرده و كوچه و میدان و بازار گردانیدن و وقایعایی كه در آن اوان روی نمود
(14)- ب: عادل‌گرای خان
(15)- مز: عالمدار
(16)- ب، م، مز: «را مثل» ندارد
(17)- ب: وی بهمن
(18)- ب، م، ن: فرموده
(19)- م، ن: خیال
ص: 688
ریاحین در مهد زمین بود بجز «1» نرگس قرة العین ازو نماند، و همگی چون عارض گل پژمرده «2» و چون شمع لاله دل مرده شدند، شعر «3»:
بجز مردن آتش تمنا نداشت‌كه در زندگی «4»تاب سرما نداشت
ز برف اندر آن «5»وادی جان گسل‌زمین و فلك شد بهم متصل
به سوی شفق دید «6»ها سر گران‌كه می‌داد رنگش ز آتش نشان در چنین روزگاری «7» بی‌گمان خبر به شاه همایون رسید كه اینك نواب بیگم رسیدند.
شاه كامیاب از روی اضطراب سوار شده به استقبال شتافت و شاهزاده و والده را برداشته به مقر سلطنت درآورد «8». قرب «9» دو هفته از عقب لشگر و اردوی ظفر اثر افتان «10» و خیزان خود را می‌رسانیدند.
بعد از چند روز كه شاه «11» و شاهزاده و والده ماجده اوقات به عیش و نشاط گذرانید، شروع در مهمات نموده، ایالت «12» و بگلربیگی «13» شروان را به محمد سلطان حاجیلر «14» ذو القدر قوم ابراهیم خان- كه در آن اوان از استرآباد آمده بود- شفقت كرده، او را به مرتبه خانی سرافراز ساختند و مهمات آن ولایات «15» را ساخته او را روانه الكا گردانیدند و قبل از این، ولی سلطان چرخچی استاجلو كه از جانب خراسان آمده بود، ایالت استراباد «16» را نامزد او گردانیده «17»، او را روانه ساختند «18».
و هم در این ایام، امرای «19» تركمان و تكلو كه به حوالی همدان رفته بودند، بالتمام به دار السلطنه آمده، نواب ابراهیم بیك ولد حیدر سلطان تركمان حاكم قم كه به سركردگی لشگر والد «20» خود در آن یساق همراه امرای تركمان و تكلو رفته به دار السلطنه آمده، نواب بیگم او را مقرر كرد كه از عقب شاهزاده سپهر اعتلای ظفر لوای قمرلقا، عباس میرزا كه- در دار السلطنه هرات نزد ایالت‌پناه علیقلی خان شاملو بود- رفته شاهزاده را به دار السلطنه آورده «21» ضروریات شاهزاده را به احكام و خلاع فاخره داده ابراهیم بیك را روانه خراسان گردانیدند. وی امتثالا لامره العالیه، با جمعی از ملازمان به سرعت تمام روانه شد.
و هم در این سال، ولی خلیفه شاملو را حكومت قائین داده او را روانه خراسان گردانیدند و فولاد خلیفه شاملو حاكم آنجا را معزول ساختند و بعضی دیگر از امرای استاجلو را «22» مثل مصطفی بیك ولد شاهوردی بیك «23» كچل و محمد سلطان كوشك و شاهقلی سلطان قارنجه
______________________________
(1)- م، ن: تحریر كس
(2)- ن: افسروه
(3)- ن: تبت. م: ندارد
(4)- ب: زنده‌گی
(5)- م، ن: اندرون
(6)- ب، م: دیده‌ها گران
(7)- ب، م، ن: روزی
(8)- م، ن: درآوردند
(9)- ب: و قرب
(10)- م: افتادن
(11)- ب، م، ن: شاهزاده و شاه
(12)- م، ن: «ایالت و» ندارد
(13)- م، ن: بیگلربیگی
(14)- ن: حاجیلو
(15)- ن: ولایت
(16)- ن: «را» ندارد
(17)- م، ن: گردانیدند
(18)- م: «ساختند» ندارد
(19)- ب، م: امرای تركمان و حاكم قم كه بسركردگی والده خود در آن یساق همراه امرای تركمان كه بحوالی همدان رفته. ن: امرای تكلو و تركمان حاكم قم كه ... رفته
(20)- ب: ولد
(21)- ب، م: آورد
(22)- ب، ن: «را» ندارد
(23)- م، ن: «بیك» ندارد
ص: 689
را «1» در خراسان الكا داده بدان صوب فرستادند. چون بعضی مهمات ضروری ساخته شد، بقیه زمستان را «2» به شادكامی گذرانیدند.
و هم در این سال، خان احمد والی گیلان لاهیجان بنابر آنكه امیره «3» خسرو ولد سرفراز سلطان را كه از جانب خود سپه‌سالار لسثتنه «4» شاه نموده بود، مردم «5» جمشید خان او را از آنجا بیرون كرده بعضی از مردم او را به قتل آورده بودند، لشگر گران جمع آورده «6»، متوجه كوچسفان «7» كه از الكای جمشیدخان است شد و جمشید خان امرا و لشگر خود را به سركردگی قرابهادر سپه‌سالار رشت جهت دفع شر «8» خان به كوچسفهان «9» فرستاد و سه هزار نفر پیاده و سوار «10» [512] از مردم قومی قبل از آمدن مشار الیه به كوچسفان آمده به اتفاق سپه‌سالار آنجا كه مجموع پنجهزار كس بودند، خود را بر لشگر خان احمد زده، جنگ عظیم در میان ایشان واقع شد و شكست بر لشگر جمشید خان افتاده پانصد نفر از ایشان به قتل درآمدند و از جانب لشگر خان احمد امیر خسرو سپه سالار لشتنه شاه و میرسید هراش با سی نفر مقتول شدند و خان احمد مظفر و منصور گشته در چمنی كه در قرب كوچسفان واقع است، فرود آمده، آن شب به عیش و طرب مشغول شد و صباح ملك اویس داماد خود را حاكم و سپه‌سالار كوچسفان نموده، اراده نمود كه بر سر جمشید خان رفته رشت را مسخر سازد.
درین اثنا خبر آمدن قرابهادر با لشگر گران رسید و آخر همان روز مشار الیه در كنار رودخانه سفیدرود نزول نموده، روز دیگر از آب گذشته، آهنگ حرب نمود. هشتصد نفر از قزلباش- از شاملو و استاجلو و ذو القدر- كه ملازم خان احمد شده بودند به جنگ مبادرت نموده، جنگ عظیم دست داد و برنج‌زاری محل عبور غازیان شده، تمامی اسپان ایشان در آن مكان به گل فرو رفت و پیادگان مردم قرابهادر در آن میان درآمده چهارصد كس از قزلباش را كه اكثر میرزاها بودند به قتل درآوردند و قرابهادر خود با فوجی از جوانان كارآمدنی خود را بر سپاه لاهجان زده، جمعی كثیر را به قتل درآورد و چون مردم لاهجان ملاحظه نمودند كه لشگر مخالف قوت تمام دارد، اكثر روی به هزیمت نهادند و چون خان احمد مشاهده آن حال نمود، تازیانه بر مركب زده روی به گریز نهاد و مردم رشت او را با سپاه شكسته‌اش تعاقب نموده، سیصد نفر از مردم لاهجان با ملك ویس داماد خان احمد به قتل درآوردند، و هفتاد نفر زنده اسیر به رشت فرستادند. و چون خان احمد با بعضی از سپه‌سالاران لشگر خود كه نسبت به او غدری در خاطر داشتند، بدگمان بود از
______________________________
(1)- ن: «را» ندارد
(2)- ب، م، ن: «را» ندارد
(3)- ب، م، ن: امیر
(4)- ن: «لشتنه شاه» ندارد
(5)- ن: و مردم
(6)- ن: نموده
(7)- ن: كوجیفهان
(8)- ن: سر
(9)- كوجیقهان
(10)- ب، ن، م: سواره و پیاده (ب: پیاده و سواره) با شاهرخ خلیفه كه با یكدیگر همزیان بودند در میان نهاده بعد از آن متوجه مقصد گردید و هم درین ایام كه اوایل بهار بود و جهان از آرایش گلزار نمودار باغ فردوس گشته اطراف صحرا از سبزه و لاله چون قبه خضرا پر از كواكب شد
ص: 690
لشگر جدا شده، برادر طالشه كولی او را برداشته از آن معركه بدر برد، چنانچه اكثر مردم خان احمد كه در اول شكست فرار نموده بوده تصور نمودند كه مگر خان احمد كشته شده و مشار الیه سه چهار روز در میان جنگل با سه چهار نفر بسر برد و چون مشخص نمود كه مردم رشت به لاهیجان نیامده‌اند، وی از همانجا بازگشته از جنگل بیرون آمد، خود را به لاهجان رسانید.

گفتار در وقایع سنه سبع و ثمان و تسعمائه، موافق به سال توشقان‌ئیل‌

روز چهارشنبه سیزدهم شهر محرم الحرام كه اول سال توشقان‌ئیل و روز نوروز بود، در دار السلطنه قزوین شاه كامیاب به ایوان چهل ستون آمده، امرای نامدار و وزرای عالیمقدار و جمیع اركان و اعیان دولت قاهره به پایبوس اشرف و شاهزاده كامكار ظفرلوا- ابو الغالب سلطان حمزه میرزا- سرافراز گشته، بعد از آن یگان یگان به باغچه حرم رفته، از پس پنجره نواب بیگم تهنیت نوروز و دعا كرده به مجلس بهشت آیین آمدند و آن روز را به عیش و سرور گذرانیدند.
سابقا ذكر رفت كه نواب بیگم را در سفر قراآغاج از میرزا خان ذخیره خاطری بهم رسیده همچنان در [513] كوفت آن بودند و در خیال و اندیشه دفع و رفع ایشان و پاك ساختن معاندان و دشمنان از ولایات مازندران كه مملكت موروثی ایشان بود درآمده، قرار داد كه اول حاكم و لشگر بدان مملكت فرستاده آن الكا را از وجود جمعی كه صاحب خطه آن حدوداند پاك سازد.
مجملی از تفصیل احوال ولایت مازندران آنكه چون سلطنت و دارایی آن مملكت به مرحمت‌پناه امیر عبد اللّه خان والد نواب علیه عالیه بیگم تعلق می‌داشت، و وی نسبت به شاه جمجاه رضوان بارگاه خدمات پسندیده بجای نمی‌آورد، لهذا مزاج اشرف از وی منحرف شده میر مراد خان را كه ابن عم وی بود و بدو نیز حكومت آن ولایت می‌رسید، به سلطنت آن مملكت تعیین نمودند.
بعد از رحلت او خلفش میرزا خان به حكومت آنجا اشتغال داشت و در این ایام نصرت فرجام كه اقتدار مهام ممالك ایران بدست آن مریم زمان افتاد و مستقل و مطلق العنان گشت، امیر علیخان كه از اقربای نزدیك وی بود، او را به دار السلطنه قزوین طلب فرموده بعد از اعزاز و احترام و رعایت و انعامات از تاج و كمر و زین مرصع و چارقب و آیات سلطنت و سایر ضروریات، ایالت آن مملكت را به وی عنایت فرموده، پیره محمد خان استاجلو كه خود را از فدویان و یكجهتان نواب بیگمی می‌دانست، مقرر نمود كه به اتفاق مشار الیه به مازندران رفته، او را بر سر ایالت و دارایی آنجا متمكن گرداند و به اتفاق میرزا خان را بدست درآورده، به پایه سریر اعلی فرستند. میرعلیخان و پیره محمد خان چون داخل الكای مازندران شدند، میرزا خان و جماعت دیوان كه از جانب ایشان بودند، به قلعه‌ها متخصن شدند. امرا بعد از یكچند روز كه در آن مملكت بودند، چون كاری پیش نتوانست برد و نواب بیگمی تعجیل تمام در تسخیر آن دیار می‌فرمودند، ایالت‌پناه شاهرخ
ص: 691
خلیفه ذو القدر مهردار را با جماعت غازیان ذو القدر به مدد پیره محمد خان روانه مملكت مازندران گردانیدند. خلیفه اطاعت حكم علیه كرده از روی صدق و اخلاص متوجه شد.
و هم در این ایام از جانب خراسان خبر رسید كه ایالت‌پناه علیقلی خان شاملو در دادن شاهزاده عالمیان عباس میرزا تأمل دارد. باعثش آنكه از اوایل سلطنت این دودمان خلافت و هدایت تا حال، هرگز دار السلطنه هرات كه از معظم بلاد اقالیم سبعه است، بی‌شاهزاده نبوده، هر گاه كه شاهزاده را به عراق برند، غازیان بی‌شاهزاده چون در این مكان توقف توانند كرد؟ اطراف و جوانب از مخالفان مملو، هر كدام داعیه‌ای و هر یك اراده‌ای به خاطر می‌آورند. نواب بیگمی از استماع این اخبار حمل بر نفاق امرا و تسلط ایشان نمود، در مقام قهر و غضب درآمده، سلطان حسین خان والد علیقلی خان كه حاكم دار السلطنه قزوین بود از این معامله هراسان شده، رخصت خراسان طلبید و تعهد نمود كه خود رفته شاهزاده را به درگاه معلی حاضر سازد و منع علیقلی خان نموده او را از ممانعت بازآرد. سلطان حسین خان به سرعت و استعجال تمام روانه خراسان شد و چون به حوالی خوار و سمنان رسید، خود را به حوالی مازندران رسانیده، بعضی حكایات [514] با شاهرخ خلیفه كه با یكدیگر همزبان بودند در میان نهاده، بعد از آن متوجه مقصد گردید) «1» و هم درین ایام كه اوایل بهار بود و جهان از آرایش گلزار نمودار باغ فردوس گشته، اطراف صحرا از سبزه و لاله چون قبه خضرا پر از كواكب شده، فراش صبا بسیط «2» زمین را به فرشهای رنگارنگ آراسته و باغبان صنع چمن جهان را به گلهای گوناگون پیراسته. نظم «3»:
چمن از نسیم صبا مشكبارسمن از لطافت چو رخسار یار
ز باد سحر گل دهن كرده بازچو معشوق خندان «4»عاشق نواز شاه و شاهزاده و نواب بیگم هوای سیر در یاوك و زیارت سلطان اویس قرنی «5» علیه الرحمه نموده روز پنجشنبه سیم شهر ربیع الاول سنه مذكوره بارگاه جاه و جلال و خیمه و خرگاه به حوالی آن جبال «6» و قلال فرستاده خود به عبادت متوجه شد اركان «7» دولت و اعیان مملكت از ترك و تاجیك همه اسباب سیر و فراغت همراه برداشته در آنجا سه روز به سیر و فراغت اقدام نموده روز دوشنبه نزول اجلال به شهر فرمودند. در این اثنا خبر فتح امرای نامدار كه به مازندران رفته بودند رسید كه شمس الدین «8» دیو كه از اعیان ولایت بود به قلعه متحصن شده و «9» بعد از قتال و جدال قلعه را بدست درآوردند چون مطلب از فرستادن امرا بدان صوب بدست آوردن میرزا خان ولد مراد «10» خان حاكم آنجا بود، امرای نامدار گرفتاری او را «11» وجهه همت ساخته در آن باب جهد «12» و جد را به اعلی مرتبه رسانیدند.
______________________________
(1)- ب، م، ن: بین الهلالین را ندارد
(2)- م ن: بساط
(3)- ن: بیت. م: ندارد
(4)- ب: خندان و
(5)- ن: قرنی نموده روز پنجشنبه
(6)- م: جلال
(7)- م: و اركان
(8)- ن: شمسالدین
(9)- ن: «و» ندارد
(10)- م: ولد سلطان مراد حاكم آنجا. ن:
ولد مرادخان بود كه حكام آن ولایت است
(11)- ن: او را وجه. م: آورد جهت
(12)- ن: جد و جهد
ص: 692
میرزا خان چون كثرت «1» لشكر ظفر اثر «2» مشاهده كرد خود را به قلعه فیروزجاه كه آن قلعه‌ای است بر قله كوه رفیع واقع و استحكام آن در اطراف عالم شایع. بیت «3»:
بنایش چو دلهای سنگین دلان‌درش بسته چون خانه مدخلان
فصیلش گذشته ز هفت آسمان‌به تحت الثری خندقش توامان
لب خندقش آسمان عدم‌ازو تا به ملك عدم یك قدم
ز بسیاری عمق او از سپهرنیفتد درو پرتو ماه و مهر، متحصن شده لوازم حصارداری به جای آورده، ذخیره بسیار در آن «4» جمع نموده «5» در مقام مدافعه درآمد. امرای نامدار از تسخیر آن قلعه عاجز آمده و ایام محاصره امتداد یافت «6» و آثار فتح و ظفر از هیچ جانب روی نمی‌نمود و صورت نصرت از هیچ طرف چهره نمی‌گشود و تأخیر این معنی باعث انحراف مزاج نواب علیه عالیه می‌شد. پیره محمد خان و شاهرخ خان كه سرداران لشگر ظفر كردار بود «7» حقیقت حال معروض بارگاه فلك اشتباه نمودند نواب بیگم مقرر فرمود «8» كه شمس الدین «9» دیو را كه بدست درآورده‌اند روانه اردوی معلی گردانیده در تسخیر قلعه فیروزجاه خواه به صلح و خواه به جنگ سعی نموده، بی‌آنكه تسخیر آن قلعه نمایند فكری دیگر نكنند و از غضب خسروانه اندیشه نمایند. پیره محمد خان و شاهرخ خان امتثالا لامره العالبه، شمس الدین دیو را همراه جمعی از معتمدان خود نموده روانه درگاه ساخت. چون به حوالی دار السلطنه قزوین رسیدند، نواب بیگمی مقرر فرمود كه او را پیراهن زنانه از كرباس و مقنعه به دستور بر سر كرده ریشش را تراشیدند و سرخی و سفیداب بر روی «10» او مالیده، جوال دوزی از زبانش گذرانیدند و بعضی اوقات تخته كلاه‌داران احتساب بر سرش نهاده، «11» بر شتری برهنه او را سوار كرده ساربانی در عقبش او را در بغل گرفته بدان وضع او را از بیدستان تا انتهای خیابان آوردند (و مقرر نمودند كه) «12» جماعت مسخره و اوباش در جلوی او بوده باشند «13».
چه داند كه این پرده نیلگون‌ز بازیچه فردا چه آرد برون چون صباح روز سه‌شنبه بیست و نهم شهر ربیع الاول سنه مذكوره «14» بود و آفتاب عالمتاب از جانب مشرق طالع شد، نواب بیگمی امر فرمودند كه امرا و اركان دولت قاهره به استقبال رفته خود با نواب شاه كامیاب و شاهزاده عالمیان «15» مآب بر تالار سر در «16» درگاه میدان اسب درآمده چپقها كشیدند و منتظر نظاره آن هیأت كریه المنظر بودند. سایر امرا و اركان دولت قاهره و عادل گرای خان تاتار بر تالارها و درهای باغ سعادت «17» به تماشا برآمده، شمس الدین دیو را با آن «18» وضع از خیابان گذرانیده
______________________________
(1)- م: از كثرت
(2)- ب، ن: اثر را
(3)- م: ندارد
(4)- ب، ن: در آنجا
(5)- ن: نموده. ب. نموده و
(6)- م، ن: «یافت» ندارد
(7)- مز: بود
(8)- م، ن: فرمودند
(9)- ب، م: شمس الدین كه وی را. ن: شمس الدین را كه
(10)- ب، ن: بروی
(11)- ب، ن: نهاده و
(12)- مز، ب، م: بین الهلالین را ندارد
(13)- ن: بیت
(14)- مز: مذكور
(15)- م، ن: عالم
(16)- ب: سر درگاه
(17)- ب، م، ن: سعادت‌آباد
(18)- ب، م: به آن
ص: 693
و آخر به منزل عصمت‌پناه خیر النسا خانم والده بیگم كه «1» در جنب دولتخانه مباركه بود و سابقا منازل «2» مرحمت‌پناه شاهقلی خلیفه مهردار ذو القدر بود درآورده قلقچیان «3» و كنیزان او را بواسطه بی‌ادبی كه سابقا نسبت به سلسله علیه غفران‌پناه میر عبد اللّه بعد از فوت او نموده بودند، به سزا و جزای هرچه تمام‌تر هلاك گردانیدند و در خاشاك ملامت او را سوزانیدند. شمس الدین دیو به شومی دشمنی كه با آن دودمان عالیشان نموده بود، باعث استیصال سلسله خود و سلسله مرحوم میرمراد خان گشت.
آنگاه پیره «4» محمد خان كه «5» دید از تسخیر قلعه اولاد عاجز است و از بیم نواب بیگمی قادر «6» بر معذرت هم نیست، تدبیر و اندیشه در فریب و وعد «7» وعید نهاده جمعی از مصلحان خیر اندیش را به درون قلعه فرستاده، اولا از تهدید و تخویف سخنان پیغام داده، آخر مدعا را بر آن قرار داد كه چون اخلاص و صوفی‌گری غازیان نسبت به منتسبان سلسله نبی و ولی زیاده از آنست كه او را توهمی به خاطر رسد، ضامن و متعهدم كه در «8» خواه گناه او از نواب بیگم «9» كرده به طریق سایر سادات ممالك محروسه سیورغال و ادراری جهت او گرفته در هر كدام از بلاد كه اختیار نماید در آنجا به فراغت بوده باشد و از این سركشی و قلعه‌داری سودی بعه خسران نمی‌بیند چرا كه قدرت عساكر ظفرماثر زیاده از آنست كه كسی تحصن «10» به قلاع و جبال تواند جست و چون آن حضرت را نسبت سیادت هست ملاحظه و مساهله از اینجهت است «11».
میرزا خان بعد از استماع این اقوال، چون دانست كه چاره‌ای بعد تسلیم به درگاه واجب التكریم نیست، جواب داد كه هرگاه پیره «12» محمد خان قسم یاد نماید كه قصد این بیچاره نكند و نگذارد كه دیگری از امرا و «13» اركان دولت قاهره حتی نواب بیگم و منتسبان آن سلسله علیه هم قصد بنده نمایند اطاعت امر كرده به ملازمت می‌رسم. پیره «14» محمد خان از استماع این خبر مسرور و خوشحال شده، قبول قسم خوردن و سایر تعهدات نمود «15» و خود به حوالی قلعه رفته معتمدان میرزاخان را طلب كرده بهر صیغه و عبارتی كه ایشان القا كردند «16» قسم بذات اللّه «17» و صفاته العلیا یاد نمود «18».
چون میرزا خان خاطر از ممرقتل جمع نمود، به رضا و رغبت متوجه شده نزد خان آمد. خان «19» عالیشان «20» در برابر مراسم خدمتكاری به تقدیم رسانیده قلاع الكای مازندران را به میرعلیخان
______________________________
(1)- ن: «كه» ندارد
(2)- ب، ن: منزل
(3)- مز، ب: قلچیان
(4)- ب: پره
(5)- ب، م، ن: دید كه از
(6)- ب، م: قادر معذرت. ن: قادر بمغدرت
(7)- م: وعده وعید
(8)- ن: عذر. م: ندارد
(9)- ب، م، ن: بیگمی
(10)- م: تحصین
(11)- مز، م:
«است» ندارد
(12)- مز: پیر. ب: پره
(13)- مز، ب، ن: «و» ندارد
(14)- ب: پره
(15)- ن: نموده
(16)- ن: كرده‌اند
(17)- ن: ندات اللّه نموده
(18)- ب: یا نمود
(19)- ن: احمد خان. ب: احمد خان ابدخان
(20)- ن: «خان عالیشان» ندارد
ص: 694
مازندرانی كه از اقوام نزدیك مرحومی میر عبد اللّه خان مازندرانی والی آن ولایت بود سپرده میرزاخان را با عورات و اقوام برداشته روانه درگاه معلی گردید «1». قاصدان تیزرو و مرغان باتك «2» و دو مژده این خبر را در ساعت به درگاه عرش اشتباه آورده نقاره «3» های فتح زدند و نواب بیگم «4» پیره محمد خان را مشمول عواطف بیكران گردانیده، خلاع فاخره با اسب و زین و كمر و تاج به استقبال فرستاده «5» قدر او را در میانه خوانین زیاده بر همه نهاد «6». پیره محمد خان چون به حوالی بیدستان قزوین رسید، نواب بیگمی بواسطه قتل پدر بدون كشته شدن او به چیزی دیگر راضی نمی‌شد. هر چند امرای عظام معروض داشتند كه ما با «7» او قسم خورده‌ایم «8» كه «9» نگذاریم كه آسیبی بدو رسد، امیدواریم كه نواب كامیاب از سر خون او گذشته به هر قلعه از قلاع ممالك محروسه كه رای صوابنمای «10» قرار گیرد او را حبس فرمائیم، ملتمس ایشان درجه «11» قبول نیافته، حكم قتل آن «12» سیدزاده بی‌گناه فرمودند و بعضی از قورچیان را به سركردگی مخلص بیك گرجی به بیدستان فرستاده «13»، حكم عالیه شد كه میرزا خان را بدیشان سپارند كه محافظه نمایند.
پیره «14» محمد خان چون یافت كه نواب بیگم در قتل وی «15» وی مبالغه تمام دارد، نتوانست «16» كه عهد و میثاق خود را به عمل آورد. مخلص بیك با قورچیان در روز چهارشنبه سیزدهم شهر جمادی الاول سنه مذكوره «17» آن سید زاده بی‌گناه را كه به تقوی و صلاح و سلامت نفس آراسته بود به قتل آوردند و عورات و مردم او را به طریق «18» اسیران به شهر درآورده در خانه «19» امرا سپردند. بعد از آن به اصفهان بردند. این عمل بر بیگم و والده‌اش كه باعث او بود مبارك نیفتاد و هفده «20» روز فاصله بعد از قتل میرزا خان و «21» قتل بیگم و مادر اتفاق افتاد.
میرزا خان «22» را در گورستان «23» بیدستان دفن كردند وی در كمال شجاعت و صلاحیت بود اكثر نوافل را به عمل آوردی و نماز تهجد «24» ازو فوت نگشتی و با وجود جوانی پیرامون ملاهی و مناهی نمی‌شد.
______________________________
(1)- م، ن: گردانیدند
(2)- مز: تابك. ب، م: بادیك
(3)- ن: نقارهای
(4)- ب: پره
(5)- ن: فرستاد
(6)- مز، م: نهاده
(7)- م: به او
(8)- م: خورده‌ام
(9)- ن: «كه» ندارد
(10)- ب، م: ثواب‌نمای. ن: صواب‌نما
(11)- م: بدرجه
(12)- م، ن: «آن» ندارد
(13)- ن: فرستاده
(14)- ن، ب: پره
(15)- م: او
(16)- ب، ن: و نتوانست
(17)- مز، ب: سنه اول
(18)- م، ن: چون
(19)- م: بخانه امرا سپردند و
(20)- ن: هفت
(21)- ب، ن: «و» ندارد
(22)- ب، ن:
و میرزا خان
(23)- مز: كوهستان
(24)- ب: نهجد. ن: تهجد
ص: 695

خون «1» فشانی قلم سریع السیر در بیان واقعه نواب بیگم و تسلط و غلبه امرا و پیدا شدن آشوب و تلاطم در میانه مردم‌

شعر
سخن مختصر گردش روزگارسر فتنه دارد چو گیسوی یار
ز دیوار و در فتنه سر بر زده‌ز هر سو بلای دگر «2»سر زده چون «3» نواب بیگم در باب تسخیر مازندران و استیصال اولاد میرمراد خان خاطرجمع نمود، انحراف مزاجی كه «4» از اقبال‌پناه اعتماد الدوله میرزا عماد الدین سلمان و خلیل خان افشار حاكم كوه گیلویه و قلی سلطان «5» قورچی‌باشی افشار و شاهرخ خلیفه مهردار ذو القدر و سلطان حسین خان «6» شاملو و حسین قلی سلطان ایشك آقاسی باشی شاملو و امیر حمزه خان استاجلو و محمد خان مصاحب تركمان و جماعت ایشان داشت، در اكثر مهمات «7» مالی و ملكی ممالك محروسه رای و مصلحت ایشان را منظور نداشته به صوایدید خود عمل می‌فرمود، در فكر و تهیه دفع و رفع ایشان درآمده، اراده مصروف آن می‌فرمود كه جمعی دیگر از امرا را «8» تربیت نموده در برابر آن جماعت درآرد.
از جمله اسكندر بیك برادرزاده خلیل خان افشار را «9» در برابر وی و اقوام شاهرخ «10» خلیفه را در محاذی او و اسكندر بیك دانه را در برابر قورچی‌باشی و مسیب خان را در مقابل جمعی «11» دیگر در آورده وزارت دیوان اعلی را به میر قوام الدین حسین داده، اعتماد الدوله میرزا سلمان «12» و امرای عالیشان را رفع «13» نمایند. چون اعتماد الدوله العلیة العالیه «14» و امرای ذوی الاقتدار از این اسرار آگاه گشتند، شبها با یكدیگر تردد «15» نموده در فكر «16» و اندیشه درآمدند و با خود گفتند كه اگر در تدبیر این معامله سعی ننمایند «17»، نواب بیگم ایشان و سلسله ایشان را برمی‌اندازد «18». آنگاه «19» با یكدیگر قسم یاد نموده قرار بر این «20» دادند كه چون شاه جمجاه كه صاحب تاج و تخت و نگین است، چرا اینچنین بی‌دخل بوده، مدار مهمات ممالك محروسه بر عورات بوده باشد. این حكایت را مطلب كرده هر یك از امرا مردم اویماقات خود را از مقربان و یوزباشیان و ایشك آقاسیان و قورچیان طلب نموده «21» قرعه این مشورت با ایشان در میان انداختند «22» و همه یكدل «23» و یكزبان شده قرار بر دفع نواب بیگم و سلسله مازندرانیان دادند و نواب بیگم «24» از غایت قدرت غافل افتاده، مقربان بارگاه وی مثل میر
______________________________
(1)- ن گفتار در باب اعتماد الدوله و امرای ذوی الاقتدار كه از كید و اسرار نواب عالیه بیگم آگاه گشته و امرا با هم قسم یاد نموده یكدل و یكرو شده بی‌فرموده شاه والاجاه آن قوم ستم پیشه نواب بیگم و والده‌اش را از حرم محترم بیرون آورده به قتل رسانیدند
(2)- م: دیگر
(3)- م «چون» ندارد
(4)- ب، م: كه ازو. ن: كه ازو میرزا عماد الدین سلمان اعتماد و الدوله و خلیل خان افشار
(5)- م: خان
(6)- ب، م، ن: «خان» ندارد
(7)- ب: مهماتی
(8)- ب، م، ن: «را» ندارد
(9)- ن: «را» ندارد
(10)- ن: شاهقلی
(11)- م، ن: جمعی كثیر
(12)- ب، م: سلمان را
(13)- ن: دفع
(14)- ن: «العالیه» ندارد
(15)- م: ترد
(16)- ب، م، ن: از در مكر
(17)- م: نمایند
(18)- ب، م: اندازند
(19)- ب: و آنگاه
(20)- م: برین
(21)- م: نمود
(22)- ب، م، ن: «و» ندارد
(23)- ب، ن: یكدل و یكرو. م: یكدل یكرو
(24)- ن: «بیگم» ندارد
ص: 696
قوام الدین حسین وزیر، ملا افضل منجم و «1» آقا جمالی در نهایت غرور و بی‌عقلی در مقام مدافعه و رفع این معامله نشدند «2». بالاخره كار بجایی انجامید كه «3» هجوم عام به جایی رسید كه اصلاح «4» در آن مدخلی نمی‌افتاد
مجملی «5» از تفصیل این حادثه نازله آنكه چون شاهرخ خان مهردار و «6» پیره محمد خان استاجلو و امرای رفیق كه فتح مازندران نموده به پایه سریر «7» اعلی آمدند، تمامی اركان دولت را با خود متفق ساخته مكررا همگی درخواست خون میرزا خان نمودند و دوم مرتبه نواب بیگم دست رد بر سینه ملتمس ایشان نهاده درجه قبول نیافت، این مقدمات باعث انحراف امرا گشته همگی به خانه «8» آصف‌زمان میرزا سلمان رفته در باب دفع نواب علیه هم‌سوگند شدند. در خلال این احوال نواب‌بیگمی «9» خطه قاخره كاشان كه به تیول محمد خان مصاحب تركمان مقرر «10» بود بواسطه شكایت اهل كاشان از تیول وی تغییر داده رقم اشرف در باب خاصگی آنجا عز اصدار یافت.
محمد خان كه ملاحظه این حال كرد با امرا همداستان شده شروع در فتنه و فساد نمودند.
اتفاقا جمعی كثیر از قورچیان تحصیلداران شروان «11» كه به تحصیل آنجا رفته چیزی وصول نشده بود و هر یك مبلغ ده تومان دو شلك صدتومان تحصیل به ارباب مناصب در خانه شاهی داده بودند، به دیوان آمده طلب عوض تحصیل خود یا طلب وجه دوشلك می‌نمودند و مقدمه از نواب میرشاه غازی كه مستوفی الممالك بود كردند و مكررا به منزل وی آمده صحبت را به خشونت رسانیدند. تا آنكه روز شنبه سلخ شهر جمادی الاول سنه مذكوره مستوفی الممالك مذكور «12» قریب به ظهر از دفترخانه همایون برخاسته به ایوان چهل ستون آمد كه روز دیوان بود. بعد از ساعتی كه مشار الیه از مجلس برخاسته جهت تجدید وضو بیرون آمد، قورچیان به تحریك بعضی از امرا بر سر راه وی آمده طلب عوض تحصیل نمودند. در آن اثنا بر مشار الیه شمشیر انداخته «13» وی را در میان گرفتند. میرشاه غازی چون صحبت را غلیظ یافت، خود را به درون منازل ایوان انداخته جمعی از هواخواهان او را در میان گرفته از دست آن جماعت نجات یافت. این خبر چون به مسامع نواب كامیاب و نواب بیگم «14» رسید، شاهزاده سلطان «15» حمزه میرزا را با جمعی از امرا نزد یوزباشیان و قورچیان فرستاده ایشان را به وعده تحصیل «16» و انعام امیدوار ساخته «17» از اقدام به امثال این اعمال منع نموده بازآوردند و روز چون به عصر رسید و امرا از در خانه میل به منازل خود كردند به هیأت مجموعی و صحبت اتفاقی به باغ سعادت‌آباد رفته جانقی و مشوره را در باب قتل بیگم یكی ساخته خبیه و اجلاف و اوباش خود را تحریك نموده، اول مقرر نمودند كه به دولتخانه همایون «18» رفته عادل گرای خان را كه در یكی از منازل متصل به دیوان خانه همایون می‌بود او
______________________________
(1)- مز، م: «و» ندارد
(2)- م: شدند
(3)- م، ن: و
(4)- ن: اصلاح را
(5)- ب، ن: و مجملی
(6)- ب، ن: پره
(7)- م، ن: سریر خلافت مصیر اعلی آمدند و
(8)- م: بخان
(9)- ن: بیگم
(10)- م، ن: «مقرر» ندارد
(11)- ن: شیروان
(12)- ب، ن: مذكوره
(13)- م، ن: انداختند میرشاه غاری
(14)- ب م، ن: «و نواب بیگم» ندارد
(15)- ب، م، ن: «سلطان» ندارد
(16)- م: و تحصیل
(17)- ن: ساخت
(18)- م، ن: «همایون» ندارد
ص: 697
را به قتل رسانند «1» و از آنجا بدر حرم محترم رفته كار سراپردگان عصمت و طهارت را بسازند. آن جماعت بی‌مروت سورن اللّه اللّه كشیده، از باغ سعادت به دولتخانه مبارك ریختند و در طرفة العینی عادل گرای خان را به قتل آورده سر او را نزد امرا بردند و از آنجا هجوم بر در حرم آورده چون قورچیان و ایشك آتاسیان و خدمتكاران اهل حرم واقف شدند، درها بر روی آن جماعت بسته از آن جرأت و اراده «2» مانع شدند. آن قوم بی‌ترحم دیدند كه بدان عنوان كار از پیش نمی‌رود و بعضی از امرا مانع آمدند و شب بسر دست درآمد مایوس بازگشتند. شعر «3»:
شبی كان شب سیه‌تر بود از قار «4»شبی تیره چو روز دوری یار
جهان تاریكتر از روی زنگی‌چو چشم مور بر عاشق ز تنگی چون بمؤدای «5» حقیقت انتمای اذا اراد اللّه شیئا هیاء اسبابه «6»، مقدر چنان بود كه در آن معركه پرسیتز نواب بیگم را راه گریزی میسر نشود «7»، بموجب «اذا جاء القضا عمی البصر»، اقبال‌پناه اعتماد- الدوله- كه در آن زمان در در حرم «8» بود و متعهد می‌شد كه اگر نواب بیگمی یك مبلغی از جهت امرا و مقربان و یوزباشیان بدهد رفع این حادثه می‌توانم كرد- نواب بیگم اصلا تنزل ننموده همچنان در مقام دشنام امرا بود. اعتماد الدوله و مقربان درگاه بیگمی تا نصف شب در در حرم بسر برده، دیدند كه قضیه از اصلاح و مهم از رستگاری و فلاح در گذشت، هر كدام به عنوانی خود را پنهانی «9» از دولتخانه بیرون انداخته به گوشه‌ای گریختند و منتظر بودند كه آخر معامله بعضی به كجا منتهی می‌شود.
آن شب نواب بیگم در خدمت نواب اعلی و شاهزاده سلطان حمزه میرزا و برادران، ابو طالب [519] میرزا و طهماسب میرزا و همشیره «10» شاهزاده بیگم و والده، فخر النسا خانم به محنت و كلفت هرچه تمامتر مترصد فرجی می‌بودند و از كارخانه غیب و درگاه لا ریب رفتن بیگم مقدر شده بود، «11» تدبیر سودمند نمی‌افتاد و به مضمون «12» «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» «13» نظم «14»:
سحرگاه كاین مهر چرخ انتقام‌برآورد تیغ ستم از نیام
علمهای والا سر افراختندبعرش برین سایه انداختند امرا آن جماعت را مقرر داشته «15» با جمعی دیگر از ریش‌سفیدان اویماقات از یوزباشیان و علمداران (نزد شاه جمجاه فرستادند كه به خودش «16» خاطرنشان كرده مانع قتل بیگم و والده‌اش نشود. یوزباشیان و علمداران) «17» بدر حرم آمده، امرا و قورچیان در دولتخانه جمع آمده «18» معروض «19» رای انور داشتند كه
______________________________
(1)- ن: رسانید
(2)- ن: ارادت
(3)- ن: بیت. م: ندارد
(4)- م، ن: ازمار
(5)- م، ن: مؤدای
(6)- ن: «اسبابه» ندارد
(7)- ب، م، ن: شود
(8)- ب: حرم متحرم
(9)- ب، ن: پنهان
(10)- ب: همشیر
(11)- م: بودند
(12)- به مضمونی
(13)- سوره 7 آیه 34
(14)- ب: ندارد
(15)- ن: داشتند
(16)- مز، ب: به خوش
(17)- م: داخل پرانتز را ندارد
(18)- ب، ن آمدند
(19)- م، ن: معروض داشتند
ص: 698
ما دام رفع «1» بیگم و والده‌اش «2» نشود، مهمات سلطنت و معاملات دولت پیش نمی‌رود، اولی «3» و انسب آنست كه مانع نشوند. چون یوزباشیان و علمداران آن سخنان را به مسامع عز و جلال رسانیدند نواب «4» اعلی استغاثه «5» و در خواه بیشتری كرده، گفت كه اگر غرض «6» دخل او در مهمات است، من بعد او را به مازندران فرستاده در این حدود نباشد. هرچند حكایات مشتمل بر شفاعت به آن جماعت گفت اثری نكرد تا آنكه آن قوم ستم‌پیشه نهیب داده، نواب بیگم و والده‌اش را گرفته به قتل رسانیدند و این واقعه در چاشت روز یكشنبه «7» غره شهر جمادی الثانی سنه مذكوره در دار السلطنه به وقوع انجامید. فی الفور نواب بیگم و والده را به مزار «8» فایض الانوار خواتون كوهك برده، بعد از تجهیز و تكفین كه در خانه پریخان خانم به عمل آورده بودند، در آنجا دفن كردند و روز دوشنبه 2 ماه، حسب الامر اعلی از آنجا نقل كرده، به مزار كثیر الانوار امامزاده شاهزاده «9» حسین- علیه و آبائه التحیة و الثنا- دفن نمودند. شعر «10»:
چنین است آیین چرخ «11»بلندكه زهرت دهد بعد جلاب «12» قند آنگاه كه بر مردم ظاهر شد كه نواب بیگم را به قتل آوردند «13»، غازیان و قلغچیان سر برآورده شروع در نهب و غارت خانهای ارباب مناصب نمودند. از جمله خانه میر قوم الدین حسین را آنچه از صنادیق و نفایس وی بود، مردم پیره «14» محمد خان استاجلو برده، سایر متروكات او را به نوعی نهب كردند كه خانه او با تحت الثری برابر شد و مصداق این مقال مذكور خاطر اهل حال گشت.
رباعی «15»:
آن میر كه از كبر هلاكو می‌گفت‌با خلق سخن به چشم و ابرو می‌گفت
بر كنگره سرای او فاخته‌ای‌دیدم «16»كه نشسته بود و «17»كوكو می‌گفت و همچنین خانه والده بیگم و جماعت مازندرانیان «18» و خانه ملا افضل منجم كه اعتبار تمام و تقرب ما لا كلام یافته، كلانتر قزوین بود و جمعیت بسیار بهم رسانیده بود، تالان كردند و «19» همچنین خانه اكثر تاجیكان را تالان كردند «20» و در كوچه و بازار بهر كس از این جماعت می‌رسیدند، مزاحمت می‌رسانیدند. نواب اقبال‌پناه «21» اعتماد الدوله [520] میرزا سلمان به خانه خلیل خان رفته نواب میرشاه غازی توسل به محمد خان تركمان جسته وی به منزل او آمده او را برداشته به منزل خود برد و جمعی از ملازمان خود را مقرر كرد كه كشیك منزل او بدارند و ملا افضل، پناه به قورچی‌باشی و میر قوام الدین «22» حسین به شاهرخ خان برد و «23» نواب كامیاب اشرف اعلی چون مشاهده كرد كه در فتنه
______________________________
(1)- ن: دفع
(2)- م، ن: والده نشود
(3)- ب: و اولی
(4)- ب: و نواب
(5)- ب، م: استعانت
(6)- ن: غرض ایشان مهمات است
(7)- م: شنبه
(8)- مز: فایض انوار
(9)- ب: شاه حسین
(10)- ن: بیت. م: ندارد
(11)- م: حرح
(12)- م: جلات
(13)- م، ن: آورده‌اند
(14)- ن: پره
(15)- ن: بیت. م: ندارد
(16)- م: نشسته‌ام بود
(17)- ب، م، ن: «و» ندارد
(18)- ن: مازندرانی
(19)- ن: و اكثر تاجیكان را. م: و همچنین اكثر تاجیكان را
(20)- ن: نموده
(21)- ن:
«اقبال‌پناه» ندارد
(22)- مز، ب، ن: قوام الدین
(23)- ب، ن: «و» ندارد
ص: 699
بازگشته، به ملاحظه آنكه مبادا تشویشی به سلسله علیه نواب سیادت و صدارت‌پناه، شمس «1» الاسلامی می‌رسد، عالیجاه تیمورخان استاجلو را مقرر كردند كه منزل وی رفته لوازم كشیك و خدمتكاری به تقدیم رساند و قرب پنج شش روز در شهر و بازار فتنه و فساد و آشوب بود. روز دوشنبه دوم ماه امرای «2» صاحب قدرت و اختیار در خانه آمده پرسش شاه و شاهزاده نموده وقوع این حادثه را «3» بنابر دولتخواهی و خیرخواهی معروض داشتند. شاه جمجاه در برابر فرمودند «4» كه بیگم در باب تغییر كاشان خوب نكرد «5» و التماس امرا را در آن باب قبول نفرمود. آنگاه محمد خان را پیش طلبیده مجددا پابوس ایالت كاشان فرمودند و طالقان را كه بیگم از تیول امیر حمزه خان تغییر داده بود «6» به دستور «7» بدو عنایت نمودند. بعد از آن احوال اعتماد الدوله میرزا سلمان پرسیدند. امرا عرض كردند كه در منزل خلیل خان است و چون مهم تاجیكان در میان است بهرچه نواب اعلی امر فرمایند عمل نماید. شاه جمجاه از روی عاطفت بر زبان الهام بیان گذرانیدند «8» كه مهمات بی‌وزیر نمی‌شود وی همان وزیر باشد. چون تسلط و استیلای امرای ترك «9» زیاده از حد شد، وی جهت تراضی خاطر همگنان مدت شش «10» روز در منزل خلیل خان ماند، روز دوشنبه «11» هفتم، خلعتهای فاخره جهت وی رفته او را بدر خانه آوردند. و همچنین در روز سه‌شنبه دهم «12» خلعتها جهت میرشاه غازی مستوفی الممالك آورده، امرای تركمان و تكلو و سایر اویماقات جمع شده او را از خانه محمد خان بدرخانه بردند.
و هم در این «13» ایام الكای سمنان را به سید بیك كمونه داده مهر «شرف نفاد یافت» را «14» به دستوری كه در زمان شاه جنت مكان داشت بدو شفقت كردند و حسین بیك وزیر چون همشیره‌اش خانجان «15» خانم دایه نواب شاهزاده «16» سلطان سلطان حمزه میرزا همشیره «17» نواب علیقلی خان شاملو بود به حمایت امرای شاملو محفوظ ماند و به دستور در وزارت مستقل گشت و میر قوام الدین حسین شیرازی كه وزیر نواب بیگم بود و خانه او را تالان كرده بودند، و به منزل شاهرخ خان «18» متحصن شده، بعد از استشفاع «19» و التماس بسیار مهم خود را قرار «20» داده مبلغی جریمه داد و «21» مرخص گشته به شیراز رفت و همچنین «22» ملا افضل منجم كه از «23» اعیان دولت بیگمی بود به خانه قلی سلطان قورچی‌باشی، متحصن
______________________________
(1)- ن: میر شمس الدین محمد صدر
(2)- م: امرا و صاحب. ب، ن: امرا نامدار
(3)- م: «را» ندارد
(4)- ن: نمودند
(5)- م: «نكرد» ندارد
(6)- ن: بودند
(7)- ب، م: بدستور و عنایت
(8)- ب: گذرانیده‌اند. ن: گذرانیده
(9)- ن: «ترك» ندارد
(10)- ب، م، ن: شش ماه و شش روز
(11)- ب، م، ن: دوشنبه هفتم شهر مذكور
(12)- ن: دهم شهر مذكور
(13)- ب، ن: درین
(14)- م، ن: «را» ندارد
(15)- ن: خانخان
(16)- ب، م، ن: «شاهزاده» ندارد
(17)- ب: همشیر
(18)- م: «خان» ندارد
(19)- مز: استشفاء. م: ندارد
(20)- ن: قرار مبلغی جریمه داده
(21)- ن: «و» ندارد
(22)- ب، ن: «و همچنین» ندارد
(23)- م، ن: «از» ندارد
ص: 700
شده، بوسیله مشار الیه «1» ترجمان مومی الیه مقطع یافته [به] شهر روان گردید «2»
بعد از این قضایا، رای امرای عالم‌آرای و وزیر روشن‌ضمیر دانا بر این قرار گرفت كه [521] اردوی همایون به آذربایجان رفته مهمات آن بلاد و شروانات و گرجستان را قرار داده، از دغدغه آمدن رومیه بیرون آیند. «3» چند روز قرعه این مشورت در میان انداخته «4»، در روز جمعه چهارم شهر رجب المرجب پیشخانه بیرون زده، در آسیا رود «5» دار السلطنه قزوین نزول اجلال واقع شد و از آنجا روز سه‌شنبه 22 به شرف‌آباد فرموده و از آنجا بعد از اجتماع لشگر و تهیه یراق و اسباب سفر، در چهارم شهر شعبان سنه مذكوره كوچ بر كوچ متوجه آذربایجان گشته، در اوجان، ایالت‌پناه امیر خان تركمان- كه بگلربیگی آذربایجان بود «6»- استقبال نموده در چمن «7» مذكور چتر و اوتاق و خیمه و سایبان«8» به تقطیع و طمطراق زده نواب كامیاب اشرف اعلی و نواب شاهزاده عالم‌آرای «9» مهمانی فرمودند و از آنجا به طالع سعد و ساعت نیكو، روز پنجشنبه بیست و هفتم شهر شعبان سنه مذكوره به دار السلطنه تبریز داخل شده، هر یك از امرا و اعیان در منازل مرغوب فرود آمده، ماه رمضان قصد اقامت كرده روزه داشتند.
مقارن این ایام، امیر خان اراده وصلتی به سلسله شاهیه نموده، به خاطر آورد كه شاهزاده «10» دوران فاطمه سلطان كه از بنات شاه غفران‌پناه بود و در ایام حیات و زندگانی شاه جنت‌مكانی نامزد شاهزاده سلطان حسین میرزا ابن «11» بهرام میرزا، ابن شاه اسمعیل بود در حباله نكاح خود درآورد و این اراده با اعتماد الدوله میرزا سلمان و جمعی از امرای «12» هواخواهان خود در میان نهاده حقیقت به مسامع عز و جلال آن خسرو صاحبقران رسانیدند و درجه قبول یافت و مقرر شد كه در این «13» ایام عقد واقع شود. بعضی از امرای «14» استاجلو (و شاملو مثل حسین قلی سلطان شاملو ایشك آقاسی باشی و پیر محمد خان) «15» استاجلو و اتباع ایشان به این معامله راضی نبودند و سلسله فتنه و نزاع را در حركت آورده مانع می‌شدند. چند روزی بنابر استرضای خاطر ایشان موقوف شده، در اواخر شهر رمضان این اراده از حیز «16» قوت به فعل آمد و عقد واقع شد چون ماه رمضان به طاعت و عبادت انقضا یافت، شاهزاده عالم‌آرا روز عید به مسجد شاهی كه در صاحیاباد واقع است آمده، به اتفاق نواب صدارت‌پناه میرشمس الدین محمد صدر و سایر علمای حقایق دستگاه و امرا و اعیان و مقربان به نماز عید اقدام نموده، به دولتخانه همایون رفته، همگنان به شرف پای‌بوس شاه عالمیان مشرف گشتند.
چون توقف بواسطه اتمام صیام بود، اعتماد الدوله با امرای علیه در باب رفتن حدود «17» و اطراف ممالك محروسه كه از آن صاحب دغدغه بودند صلاح و مصلحت دیدند، به رای صوابنمایشان «18»
______________________________
(1)- م: «الیه» ندارد
(2)- م، ن: كردند
(3)- ب، ن: آید
(4)- ن: انداخت
(5)- م، ن: استارود
(6)- مز، ب، م: «بود» ندارد
(7)- ن: خمس
(8)- م، ن: سایه‌بان
(9)- م، ن: آرا
(10)- ب: شاهزاد
(11)- ب، ن: شاه اسمعیل
(12)- ب، ن: و هواخواهان
(13)- م، ن: درین عقد
(14)- ن: امرا و استاجلو
(15)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(16)- م: خبر
(17)- مز، م: حدود در
(18)- ب، م، ن: صوابنمای ایشان
ص: 701
این قرار گرفت كه شاه و شاهزاده را در دار السلطنه تبریز كه تختگاه آذربایجان و ایروان و شروان «1» است گذاشته بعضی از امرا به كردستان رفته، آن حوالی را نهب و غارت كرده، قلاع ایشان را بدست درآورند و بعضی دیگر در ملازمت اقبال‌پناه اعتماد الدوله، به طرف شروان «2» روان گشته آن بلاد را از وجود [522] خبیث «3» مخالفان رومی و شروانی پاك ساخته، اندیشه آبادانی به واجبی نمایند و مقرر شد كه امیر خان با امرای تركمان و تكلو و تابین به جانب كردستان روند و نواب اعتماد الدوله با سایر امرا و لشگریان و مقربان و یوزباشیان و ایشك آقاسیان و یساولان به جانب قراباغ و شروان «4».
و در روز سه‌شنبه هفتم شهر شوال سنه مذكوره از شهر بیرون رفته هر كدام بر ضلع «5» راه آن محال قرار گرفتند. دو روزی «6» كه از این «7» قرار گذشت، باز رای «8» بدین قرار دادند كه امرا بالتمام یكی شده به اتفاق به جانب شروان رفته، مهمات آن بلاد و گرجستان را ساخته و «9» حسب المرام پرداخته متوجه صوب دیگر گردند. امرای عالیمقام همه یكدل و یكجهت به رفاقت اعتماد الدوله متوجه قراباغ شده، كوچ بر كوچ در اواخر پائیز و زمستان متوجه آن صوب گشتند و شاهزاده عالم‌آرا در ملازمت نواب كامیاب در تبریز مانده، خلیل خان افشار حاكم كوه‌گیلویه رامیر «10» اردو ساخته با نواب صدارت پناه میرشمس الدین محمد و میرشاه غازی مستوفی و حسین بیك وزیر و قلیلی از تركمان و تاجیكان را گذاشته، دفاتر و مهر بزرگ را همراه بردند و در این زمستان در تبریز قحط «11» و گرانی به مثابه‌ای شد كه یكمن نان به سیصد دینار «12» شد و خروار «13» گندم صدمنی به بیست و پنجهزار دینار خرید و فروخت می‌شد وجوهم به دستور و علی هذا القیاس تسعیر سایر اجناس. و اكثر مردم نواحی و ولایات از كرس و «14» افلاق رو به شهر نهاده در شهر و بازارها و آتشگاه طباخان جا گرفته هیچ روزی نبود كه جمعی كثیر قریب به پنجاه و شصت «15» از كوچك و بزرگ به راه آخرت «16» سرعت ننمایند و كمیابی نان بدان «17» كشید كه كلانتر و وزیر تبریز بعد از سعی بسیار مقرر دارند كه هر روز مقدار سی من آرد در شهر تبریزی «18» كه از معظم بلاد است در سه دكان «19» هر كدام در بازار و محله نان پخته در دكان «20» را به گل برآورده سوراخی كنند كه از آنجا بیرون داده یساولی «21» مضبوط و موكل باشد كه به مشتری رسانیده در میانه میل و «22» حیفی واقع نشود و اجزای نان مذكور سوای آرد از هر جنس و متاعی كه دل می‌خواست در آن به عمل می‌آوردند. از صحیح القولی استماع افتاد كه شخصی از آن نان لقمه‌ای تناول نمود (دفعة جان تسلیم نمود) «23» و از بعضی مسموع شد كه كبابیان گوشت عورات مرده را كباب نموده
______________________________
(1)- ن: شیروان
(2)- ن: شیروان
(3)- م، ن: جیب
(4)- ب: شروان در. م: شروان روز. ن: شیروان و در
(5)- ن: راهی
(6)- ن: و روز
(7)- ب: ازین
(8)- ن: بازرانی
(9)- ب، ن: «و» ندارد
(10)- ن: راهبر
(11)- م، ن: قحط و
(12)- ب: نیار
(13)- ب، ن: خرواری
(14)- ن: «و» ندارد
(15)- ب، ن: شصت كس
(16)- م، ن: آخرة
(17)- ن: «بدان» ندارد
(18)- ب، ن: تبریز
(19)- ب، ن: و در
(20)- ب: دكانها را
(21)- ن: یساول
(22)- مز، م: «و» ندارد
(23)- ب، م: بین الهلالین را ندارد
ص: 702
صرف می‌كردند. در ایام زمستان و بعضی از بهار احوال بر این منوال گذشت چون مروت و عدالت شاه كامیاب خبر این اوضاع می‌كرد «1». نظم «2»:
شه چو عادل بود ز قحط منال‌عدل شاهان به از فراخی سال این حالت گرانی به حسب وضع مقتضای فلكی در بلاد ایران خصوصا شروان «3» و آذربایجان و عراق و خراسان و فارس و كرمان شیوع تمام یافت و مردم بسیار تلف «4» شدند. چون بهار گشت و علف «5» در صحرا پیدا شد، مردم متفرقه كه از نواحی و ولایات جمع شده بودند رو به صحرا نهاده شروع در خوردن علف كردند و اكثر از «6» [523] آنها مستسقی شده در همانحال فوت شدند.

ذكر رفتن امرای عالیشان در ملازمت آصف زمان میرزا سلمان به جانب شروان «7»

چون اعتماد الدوله به اتفاق امرا از حوالی تبریز كوچ كرده با مردم دول رفت آنجا جهت اجتماع لشگر ظفر اثر چند روز توقف نمود «8» هر كس از امرا و خادمان «9» سان لشگر خود دیده در آن دشت و بیابان عسكری «10» زیاده از صنوف «11» یأحوج و كواكب بروج به نظر درآمد. شعر: «12»
زیاده ز امواج بحر محیطفزونتر ز باران فصل بهار
چو برگ درختان فزون از عددچو ریگ بیابان برون از شمار بعضی بسان «13» دریا زره‌پوش و گروهی به شكل ماهی جوشن «14» ور، همه «15» به شكل اژدها در زمین پیچا پیچان و بسان سمندر بر آتش و غاغلطان. به صفت نهنگ زود آهنگ «16» تیر حركت و همتای پلنگ شكار دوست بلند همت، و شبیه «17» شیر شورانگیز رزمخواه، بر مثال ببر «18» خونریز «19» تندخوی، مانند كرگدن با سطوت و آتش جوش، به كردار پیل برق زخم رعد خروش، از آن منزل كوج بر كوج «20» متوجه ارسبار و قراباغ شدند. شدت سرما و كمی «21» خورش الاغان و اسبان در آن سفر به نوعی شد كه خرواری جو به سه تومان رسید و بعضی از «22» شبها در سر كار آصف زمان و خاقان عالیشان به هفت تومان رسید اكثر لشگریان از اسب و شنر عاری شدند. با وجود این حالت در آن زمستان از آب كر عبور كرده به الكای شروان «23» داخل شدند.
______________________________
(1)- م: میگیرد
(2)- ن: بیت. م: ندارد
(3)- ن: شیروان
(4)- ن: طلف
(5)- م: «علف» ندارد
(6)- ن: اكثر آنها در همان محال فوت شد. ب:
اكثر آنها مستغنی شد در همان محال فوت شدم: اكثر آنها مستقی شده در همان حال فوت شد
(7)- ن: توجه نمودن اعتماد الدوله و غازیان ظفرنشان و امرای عالیشان به الكای شیروان و فتح نمودن قلعه شماخی و غازیان را پریشانی و ناتوانی از ممر قحطی و گرانی
(8)- ب: نموده. ن:
نموده و
(9)- ن: خانان
(10)- م، ن: عسكر
(11)- ب، ن: صیوف
(12)- ن: بیت. م: ندارد
(13)- ن: نشان
(14)- ن: جوش
(15)- ن: «ور همه» ندارد
(16)- ب، ن: تیز. حركت. م: «زود آهنگ» ندارد
(17)- ب: شبه. م: سینه. ن: سیه
(18)- ن: شیر
(19)- مز، ب، م: و تندخوی
(20)- م: كوچ ارسبار و قراباغ شدند. ن: كوچ شدند
(21)- ب، م، ن: یكی
(22)- ن: «از» ندارد
(23)- ن: شیروان
ص: 703
چون از استماع آمدن امرا و كثرت لشگر «1» ظفر اثر مردم آن ولایت «2» و نواحی پراكنده شده سپاهیان خود را به كوهستان كشیده بقیه‌ای از رعایا به قلاع آنجا متحصن شدند، آصف زمان و امرای عالیشان مشاهده كردند كه از بودن ایشان در آنجا آن زمستان فایده بر آن نیست و كوهستان را برف چنان گرفته كه راه آمد «3» شد سوار مسدود است «4». بالاخره قرعه مشورت در میان انداختند كه فتح قلعه شماخی نموده بعد از آن از آب گذشته به جانب آذربایجان معاودت فرمایند، آنگاه به اتفاق با عسكر «5» و سپاه به جانب قلعه شماخی روان شدند و لشگریان رایات «6» اقتدار برافراخته روی همت به تسخیر حصار درآوردند. شعر «7»:
دگرباره تركان سرها به كف‌كشیدند بر گرد آن قلعه صف و آن قلعه‌ایست كه باره آن در رفعت از ایوان كیوان «8» گذشته و دیده انجم و «9» افلاك از مشاهده آن خیره و حیران شده. كوه راسخ در كمال رفعت و سپهر شامخ در «10» غایت حصانت. نظم «11»
عجب قلعه‌ای برده دست از فلك‌فرازش سماك و نشیبش سمك
سر كنگرش خنجر فرق مهرزده رخنها در حصار سپهر
(ز بس كز فلك تا به او راه بودازو فتنه را دست كوتاه بود
ز نظاره آن هراسان سپاه‌چونادار از دیدن قرضخواه) «12» بعد از چند روز «13»، امرا سیبه‌ها پیش برده آغاز قتال و جدال نمودند و با تیر مردانكن و تفنگ خصم شكن آن گروه بی‌سامان كه در درون قلعه بودند متلاشی ساختند. شعر «14»:
تفگ رخنه در تن چو پیكان زده‌هزاران گره بر رگ جان زد
تفگ آتش افشان چو نخل كریم «15»ز آتش یلان [524] در عذاب الیم
برون جست تیر از كمان برق وارگریزان شد از اژدها تیر مار
كشیده كمان تیرباران رسیدمه از هاله پیچید «16»و باران رسید
ز گردی كه بر چرخ «17»افلاك شدخلا و ملا عالم خاك شد آن جماعت چون دیدند كه تاب مقاومت ندارند، از درامان درآمده قلعه را دادند. امرا و خانان به اتفاق آصف زمان به قلعه درآمده رعایا را مستمال «18» ساختند و آن قلعه را غازیان تصرف نموده امرا از آب كر معاودت نموده خود را به قراباغ «19» كشانیدند و آن زمستان را آنجا تمام «20» كرده نوروز را در قراباغ نمودند. اما قحطی و گرانی و مردن شتران و الاغان «21» به مثابه‌ای رسید كه اكثر غازیان
______________________________
(1)- ب، م، ن: و لشكریان
(2)- م: ولایات
(3)- ب: آمد و
(4)- ب، م، ن: داشت
(5)- ن: عساكر
(6)- ب، ن: رایت
(7)- ب، م: ندارد
(8)- م، ن: «كیوان» ندارد
(9)- م: «و» ندارد
(10)- م: و رعایت حضانت
(11)- ن: بیت. م: ندارد
(12)- ن: دو بیت بین الهلالین را ندارد
(13)- مز: روز كه
(14)- ب، م: ندارد. ن: بیت
(15)- ن: حكیم
(16)- ن: پچیده
(17)- ن: برج
(18)- م: احتمال
(19)- ب: بفراغ بال
(20)- م، ن: «تمام» ندارد
(21)- ن: اولاغان
ص: 704
چارقها بسته پیاده روانه درگاه شدند و بعضی دیگر گاوها بهم رسانیده رخوت ویرتال خود را بر «1» گاو بار كرده خود از عقب گاو «2» را میرانیدند و ملازم و نوكر نداشتند. امرای عالیشان و آصف زمان دیگر صلاح در توقف ندیده احكام مطاعه جابه‌جا، به امرای ایروان و گرجستان نوشته مقرر نمودند كه چون رایات عز و جلال در آینده سال بدان حوالی جهت دفع و رفع اعادی در حركت خواهد آمد، مهیا و مستعد بوده، لشگر خود را معمور گردانند. آصف زمان و خانان «3» عالیشان و مقربان بارگاه همایون كه به آن سفر «4» رفته بودند، بالتمام از رفاقت یكدیگر جدا شده هر جمعی افتان و خیزان كه دو ماه و كسری «5» از نوروز آن سال گذشته بود به «6» ارسبار آمده از ارسبار به حوالی دار السلطنه تبریز آمده همه توقف نموده به اتفاق به دار السلطنه داخل شدند. «7»

ذكر شمه‌ای از احوال امرای خراسان و بعضی از ایشان كه به عراق آمدند

تفصیل این اجمال آنكه، بعد از آنكه واقعه هایله مرحومه بیگم واقع شد «8» و این خبر به خراسان رسید، سلطان حسین خان شاملو پسرزاده دورمیش خان كه به سرعت و قدغن تمام از جانب بیگم به هرات رفته بود كه شاهزاده خوش‌لقا عباس میرزا را بیاورد، خاطر «9» از ممر آوردن شاهزاده جمع كرده از هرات ولد خود علیقلی خان را وداع كرده متوجه درگاه معلی گردید. چون به دار السلطنه قزوین رسید و الكای مذكور به تیول او بود، توقف كرده جرأت در «10» آمدن به دار السلطنه تبریز نتوانست نمود، با آنكه در خدمت شاه و شاهزاده از امرا كسی نبود و «11» تمامی امرا و اعیان به صوب شروان «12» رفته بودند. چون نفاق و نزاع میانه امرا «13» به اعلی مراتب رسیده بود، سلطان حسین خان توهمات به خاطر خود راه داده در فكر آن «14» شد كه جمعی از امرا را «15» با خود متفق ساخته با جمعیت بسیار و لشكر بی‌شمار خود را به درگاه عالمپناه رساند. اكثر امرا و مقربان كه در عراق بودند جمعیت بر سر مشار الیه كرده احمد قلی خلیفه (ذو القدر نبیره شاهقلی خلیفه) «16» مهردار كه حاكم سلطانیه و آن حدود بود، از سلطانیه به قزوین آمده با سلطان حسین خان اتفاق نمود و همگی اخبار ناملایم از جانب آن جماعت به درگاه معلی می‌رسید. [525]
و هم در این سال، چون عداوت فیما بین امرای شاملو و استاجلو و تركمان و تكلو استحكام تمام یافت و امرای تركمان و تكلو هواخواه و فدوی شاهزاده سلطان حمزه «17» بودند، و همگی او را در نظر داشتند «18» به سلطنت برداشته در سایه لوای او زندگانی نمایند، امرای شاملو و استاجلو كه در «19» خراسان بودند قرار به سلطنت شاهزاده عباس میرزا كه در دار السلطنه هرات بود داده «20» و امرای
______________________________
(1)- ن: به گاو
(2)- م، ن: گاو میراند. ب: گاو میراند
(3)- م: خاقان
(4)- م، ن: صفر
(5)- ن: كثری
(6)- ن: باسبار
(7)- ن: گفتار در وقایع سنه سبع و ثمانین و تسعمایه
(8)- م: شود
(9)- ب، ن: و خاطر
(10)- ن: «در» ندارد خلاصة التواریخ ج‌2 704 ذكر شمه‌ای از احوال امرای خراسان و بعضی از ایشان كه به عراق آمدند ..... ص : 704
(11)- ب، ن: «و» ندارد
(12)- ن: شیروان
(13)- م، ن: «امرا» ندارد
(14)- ب «آن» ندارد
(15)- ن: «را» ندارد
(16)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(17)- ن: حمزه میرزا
(18)- ن: داشتند كه
(19)- ب: «در» ندارد
(20)- ن: دادند و امرا: داده امرا
ص: 705
استاجلو و شاملویی «1» كه در پای تخت و «2» عراق و آذربایجان بودند، آن جانب «3» را مرعی داشته تعصب اویماقیت «4» را از دست نمی‌دادند الاقلیلی از شاملویان خصوصا اسمعیل قلی بیك ولد ولی خلیفه شاملو كه در آن اوان از مقربان درگاه شاهزاده سلطان حمزه «5» بود و ولی خلیفه را الكای قائین داده بودند «6» علیقلی خان تمكین او نكرده فولاد خلیفه شاملو و «7» برادرزاده سلطان علی بیك را تقویت نموده ولی خلیفه را به قتل رسانیدند و نزاع میانه این جماعت شاملو و آن جماعت بهم رسیده «8» و این خبر مخالفت به پایه سریر خلافت مصیر «9» آمد و اعتماد الدوله «10» میرزا سلمان علی‌رغم «11» دشمنان، او را در تربیت داشته و نفاق «12» عجیبی در میانه امرا پیدا شد.
و هم در این سال، امیرزاده ابراهیم بیك ولد حیدر سلطان كه به دار السلطنه هرات از عقب شاهزاده عباس میرزا رفته بود، «13» از آنجا متوجه عراق شده به قم نزد والدش حیدر سلطان آمد. چون حیدر سلطان كه از امرای قدیمی زمان «14» شاه جنت مكان بود و كبرسن او را دریافته، ضعف و ناتوانی تمام داشت، حسب الحكم در قم توقف كرده، مقرر شد كه ولد «15» او ادهم بیك كه میر گرمرود بود لشگر او را برداشته به جارو «16» یساق «17» حاضر گردد «18». وی در زمستان این سال از قم به دار الارشاد اردبیل آمده، حقیقت معروض امرای نامدار و وزیر عالیقدر گردانید. مقرر شد كه چون لشگر از شروان «19» به آذربایجان مراجعت می‌نماید به دار السلطنه تبریز رفته در اردوی معلی باشد. و هم در اواخر این سال خدام ملكی خصال شاه «20» ابو الولی انجو از دار السلطنه قزوین به اردوی همایون تشریف آورده بوسیله سیادت و صدارت‌پناه میرشمس الدین صدر شیخ الاسلامی اردوی همایون به وی مفوض شد با تولیت اوقاف غازانی و مبلغ یكصد تومان مواجب از خزانه عامره مقرر گشت.
و هم در این سال در روز سه‌شنبه هجدهم «21» شهر شوال میرهاشم قمی كه از اعیان و اكابر سادات عراق بود و به كثرت «22» ملك و زراعت مشهور بود در قم فوت شد.

گفتار در وقایع سنه ثمان و ثمانین و تسعمایه‌

روز پنجشنبه بیست و سیوم «23» شهر محرم الحرام سنه ثمان و ثمانین و تسعمائه، نوروز لوی‌ئیل. «24»
در این سال فرخ فال، شاه نیكو خصال و شاهزاده مرضی الافعال در دولتخانه صاحباباد دار السلطنه تبریز به عیش و عشرت و فراغت و صحبت گذرانیده «25» جشنی عظیم فرمودند و امرا و اعیان و اكابر دار السلطنه به پای‌بوس و تهنیت سرافراز گشته شاهزاده [526] آفتاب لقا ایام بهار را به سیر
______________________________
(1)- ب، ن: «یی» ندارد
(2)- ب، م، ن: «و» ندارد
(3)- ب: و آنجانب. م: و آن جماعت
(4)- م: یماقیت
(5)- ن: حمزه میرزا
(6)- ن: بودند و
(7)- ن: «و» ندارد
(8)- ن: بهم رسید
(9)- ن: مسیر
(10)- ن: میرزا سلمان اعتماد الدوله
(11)- ن: علی الرقم
(12)- مز، م: نفاقی
(13)- ب، ن: بود و
(14)- ن: «زمان» ندارد
(15)- ن: والد
(16)- م: «و» ندارد
(17)- ب، ن: یساق شاهی
(18)- ب، م:
گردد و
(19)- ن: شیروان
(20)- م: «شاه» ندارد
(21)- ب، م، ن: «هجد» ندارد
(22)- م، ن: بكرت
(23)- ب، م، ن: سیم
(24)- م: لوئیل
(25)- ب، م، ن: گذرانید
ص: 706
و چوگان‌بازی گذرانید «1». در خلال این احوال امرای عظام و عساكر نصرت فرجام كه به صوب شروان «2» رفته بودند مراجعت «3» نموده متوجه پایه سریر خلافت مصیر «4» گشتند. امیر خان بیگلربیگی آذربایجان در ارسبار از امرای رفیق جدا گشته، پیشتر به حوالی دار السلطنه آمده توقف نمود «5» تا آمدن اعتماد الدوله و امرای ذوی الاحترام، كه به اتفاق یكدیگر به شرف پای‌بوس نواب كامیاب اشرف اعلی و نواب شاهزاده خورشید لقا سرافراز گردند. قرب یكدو هفته كه از این گذشت، اقبال‌پناه «6» میرزا سلمان به اتفاق امرای عالیشان به حوالی شهر آمده امرا و جماعتی كه در شهر بودند از مقربان و نزدیكان و تمامی شهریان و بازاریان، تا فهوسنج «7» به استقبال آمده، خلعتهای فاخره «8»جهت امرای عظام و اقبال‌پناه و علم و نقاره جهت مشار الیه به جایزه سرداری لشگر و رفتن به جانب شروان و بازگشتن بدان عنوان ارسال داشتند و به نوازش و تعظیم تمام اقبال پناه «9» اعتماد الدوله با امرای عظام مذكوره مثل پیره محمد خان استاجلو و امیر خان تركمان و قلی سلطان افشار قورچی‌باشی و حسین قلی سلطان ایشك آقاسی‌باشی شاملو و شاهرخ خان ذو القدر مهردار و مسیب خان شرف الدین اغلی تكلو و محمد خان تركمان مصاحب واردوغدی خلیفه تكلو و سایر امرا و طوایف اویماقات در روز سه‌شنبه هجدهم شهر ربیع الاول سنه مذكوره به ساعت سعد به شهر از راه خیابان داخل شده به دولتخانه مباركه رفته به پای‌بوس (شاه و شاهزاده سرافراز گشته، بعد از عرض حالات، به منزل و مقام خود رفته قرار گرفتند.

ذكر شمه‌ای از حوادث روزگار غدار بواسطه مزاحمت اشرار و تغییر و تبدیل مناصب بعضی از ارباب عزت و اختیار «10»

چنانچه خواجه حافظ شیرازی می‌فرماید. نظم: «11»
دل منه بردنیی و اسباب اوزانكه از وی كس وفاداری ندید
كس عسل بی‌نیش ازین دكان نخورد «12»كس رطب بی‌خار ازین بستان نچید در وقتی كه اقبال‌پناه اعتماد الذوله میرزا سلمان «13» در سفر شروان «14» با امرای عالیشان بود، سیادت پناه «15» میرشاه غازی مستوفی الممالك در دار السلطنه تبریز در ملازمت ركاب ظفر انتساب همایون بود و رتق و فتق مهمات كلی «16» و جزئی در قبضه اختیار و اقتدار مشار الیه بود. اگرچه سیادت «17» پناه مشار الیه طریق حزم و احتیاط مرعی داشته مهمی كه موقوف به مصلحت اعتماد الدوله بود معروض می‌گردانید، اما از تبریز اخبار ناملایم نزد ایشان رفته كه نواب اعلی میرشاه غازی را وزیر كرده، بواسطه مظنه این اراده كه از قوت به فعل نیامد، و جمعی از تاجیكان خوش‌آمدگوی كه در خدمت نواب كامیاب اعلی بودند) «18» همیشه سخنان موحش نوشته می‌فرستادند تا آنكه اعتماد الدوله
______________________________
(1)- ن: گذرانیده
(2)- ن: شیروان
(3)- م: «مراجعت نموده» ندارد
(4)- ن: مسیر
(5)- م، ن: نمودند
(6)- ن: «اقبال‌پناه» ندارد
(7)- م: فهو شیخ
(8)- مز، م: فاخر
(9)- ن: «اقبال‌پناه» ندارد
(10)- ن: اعتبار. ب: اخبار
(11)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(12)- ب: كس عسل بی‌نیش زنبوری ندید
(13)- ن: كه میرزا سلئان
(14)- ن: شیروان
(15)- ن: «سیادت‌پناه» ندارد
(16)- ب: جزوی و كلی. ن: جزوی بالكلیه
(17)- ن: «سیادت‌پناه مشار الیه» ندارد. ب: «مشار الیه» ندارد
(18)- م: بین الهلالین را ندارد
ص: 707
آزرده گشته گرفتن میر مشار الیه را با سایر تاجیكان از صدر و «1» و ناظر و غیرهما در میان نهاده [527] با امرای عظام در این باب قسم می‌خورد و طیب خلیفه ذو القدر علمدار- كه یكی از اعیان قزلباش و مقربان درگاه عرش اشتباه بود- به تحصیل وجوه ترجمان و گرفتن میرمستوفی مومی الیه مقرر نموده میرشاه غازی مذكور چون از استماع این اخبار «2» آگاه شده، در مقام تدارك و تلافی خاطر اقبال‌پناه و امرا درنیامده مدار بر تغافل نهاد «3» و چون میانه او و اقبال‌پناه عهد و پیمانی «4» مؤكد به قسم قرار یافته، اعتماد بر آن نمود.
بعد از آنكه «5» اقبال‌پناه و امرا به شهر آمدند، بعضی حكایات به مسامع عز و جلال رسانیده نواب اعلی را كه مدار بر تصدیق قول و رضای خاطر ایشان قبول كرده فرمود كه طیب خلیفه میر شاه غازی را گرفته به منزل آورد و ضبط اموال و اسباب او نماید. روز پنجشنبه بیستم شهر مذكور، طیب خلیفه مشار الیه را به منزل آورده شروع در ضبط اموال او نمود «6» و معامله ترجمان مشار الیه به مبلغ پنجهزار تومان با اصل «7» و فرع و خدمات مقطع یافت و استیفا به خواجه محمد باقر خراسانی كه در زمان شاه جنت مكان «8» بعضی اوقات ناظر و بعضی ایام «9» وزیر شروان بود، حسب الامر شاه والاگهر مفوض شد و خواجه فتح اللّه اصفهانی كه مستوفی قورچیان بود، او نیز معزول شده، مبلغی ترجمان از او «10» گرفتند و سایر تاجیكان اصلاح مهمات خود كرده، از این معركه به عزت رهایی یافتند. و هم در این اثنا، مسرعان به سرعت تمام از كوه‌گیلویه آمده، خبر دادند كه قلندری به شكل و هیأت شاه اسمعیل ثانی در كوه‌گیلویه خروج كرده، می‌نماید «11» كه شاه اسمعیل است و بعضی سخنان آشنا و اخبار مقرون به كذب و ریا مذكور می‌سازد و مردم به گمان و دغدغه افتاده اكثر اذعان قول او نموده‌اند و «12» جمعی كثیر از اكراد آن حدود و ولایات بر سر او جمع شده با مردم و اقوام خلیل خان افشار كه ابا عنجد، حاكم و تیولدار آن ولایات است «13» یكرو شده، بعضی از اقوام و پسر او را به قتل آورده‌اند.
چون این حقیقت به سمع اشرف رسید، امر اصلاح در این «14» دیدند كه خلیل خان متوجه آن صوب شده، تمامی لشگر افشاریه «15» از كرمان و بوانات و كوه‌گیلویه با امرای «16» فارس بر سر او جمعیت كرده رفع و دفع قلندر نمایند. خلیل خان «17» به دغدغه و اضطراب تمام متوجه شده روانه آن صوب گردید.
سابقا مذكور شد كه سلطان حسین خان شاملو كه از خراسان آمده بود در قزوین كه الكای او بود توقف كرده جمعی «18» از امرا را بر سر خود گرد نموده بود و اراده آمدن به درگاه معلی داشت.
______________________________
(1)- ب، ن: صدور
(2)- ن: خبر
(3)- م: نهاده
(4)- ب، م: پیمان
(5)- ن: انكه اعتماد الدوله
(6)- م، ن: نموده
(7)- م، ن: باصل
(8)- ب: مكانی
(9)- م، ن: «ایام» ندارد
(10)- م، ن: «از او» ندارد
(11)- ن: می‌نمایند
(12)- ب، م، ن: «و» ندارد
(13)- ب م: ولایت است
(14)- ن: در آن
(15)- ب، م، ن: افشار
(16)- م: بامرا
(17)- ن: خلیل جان
(18)- ن: جمع در مقام شتند
ص: 708
اقبال‌پناه اعتماد الدوله میرزا سلمان چون از امرای شاملو هراسان بود، همگی در دفع و رفع ایشان شده با دیگر امرا قرعه مشورت این اندیشه در میان داشت «1». چون حسین قلی سلطان شاملو- كه از اعاظم امرای شاملو بود و به كثرت خیل و حشم از همه ممتاز و در درخانه بسر می‌برد و همت بر دفع او گماشته‌اند شاملو بود- [اسمعیل قلی بیگ] را «2» در مقام تربیت داشتند، او را ریش‌سفید شاملو ساخته موسوم به یولداش «3» گردانیدند- مشار الیه با اویماق «4» همزبان شده در مقام [528] قصد حسین قلی سلطان درآمد و مشار الیه را در شب چهارشنبه 2 شهر جمادی الاول سنه مذكوره به قتل آوردند. چون مشار الیه به مرض نقرس و مفاصل گرفتار بود و حركت و قیام نمی‌توانست كرد، ملازمان از سر او پراكنده شده كنیزی «5» در آن حالت به قدر تاب و طاقت حفظ او می‌كرد و تفنگ را پر كرده بدست او می‌داد. تا آخر الامر شاملویان «6» زور آورده، سر او را از تن برداشتند و این رباعی بدیهه، از نتایج طبع و قاد بعضی «7» از افاضل زمان سر زده «8». شعر:
چون بود سرش ز فتنه پر باد فسادبا شاه نمك حرامی آغاز نهاد
تا تجربه نمك حرامان گردددوران سر فتنه‌جوی «9»او داد به باد و جماعت شاملو و مهدیقلی «10» بیك ولد او كه ایشك آقاسی‌باشی شاهزاده بود فرار كرده از هم پاشیدند.
و هم درین ایام حسین بیك وزیر- كه خالوی علیقلی خان بود- روز چهارشنبه 26 شهر ربیع الثانی سنه مذكوره او را از وزارت عزل كردند مدتی متواری و بعضی ایام در صندوق بود، در آخر روز جمعه 2 شهر جمادی الثانی سنه مذكوره در حوالی تكیه «11» میر مقتول شد. بعد از فرار كه بدست درآمده بود «12» به قتل رسید و خواهرش «13» خانیجان خانم كه مادر علیقلی خان بود و دایه نواب شاهزادگی «14»، در روز شنبه 23 شهر مذكور «15» به قتل آمد و جماعت شاملو و اعوان و انصار ایشان متفرق شد. این اخبار چون به سلطان حسین خان «16» شاملو رسید و از اینجانب چون همگی خبر دفع و رفع خود می‌شنید، یكباره جرأت آمدن نمی‌توانست، تا آنكه این حقیقت بر همگنان ظاهر شده اكثر مردم از او برگشتند و او خود چون از دار السلطنه قزوین بیرون آمده خود را به اردبیل انداخت و به خطیره «17» متحصن شد «18». اسكندر بیك شاملو كه مشهور به خوش‌خبر خان بود، از دار السلطنه تبریز به قصد او متوجه حظیره مقدسه شد. بعد از وصول بدانجا او را در آنجا به قتل رسانید «19» و میرزا محمد كرمانی كه وزیر او بود به گیلان گریخت. چون خبر قتل سلطان حسین خان به دار السلطنه تبریز رسید، جای او و الكای او را به اسمعیل قلی بیك شاملو شفقت فرموده به اسمعیل قلی سلطان موسوم گشت و جای حسین قلی سلطان ایشك آقاسی‌باشی (را به قور خمس سلطان عنایت فرموده او را) «20»
______________________________
(1)- ن: نهاده. م: ندارد
(2)- ن: او را در مقام داشتند م: تر داشتند
(3)- ب، ن: یلداش
(4)- م، ن: بایماق
(5)- ن: كنیری. م: كثیر
(6)- ن: «برو» ندارد
(7)- م، ن: و بعضی
(8)- مز: سر زد
(9)- م: خوی
(10)- م: مهد قلی
(11)- ن: مله‌گیر. م: مكه متبر منقول شد
(12)- مز: آمد
(13)- ن: مادرش
(14)- م: شاهزاده‌گی
(15)- مز: منه
(16)- ب، م، ن: «خان» ندارد
(17)- ب، م، ن: بحظر
(18)- ب، م، ن: شدند
(19)- م، ن: رسانیده
(20)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
ص: 709
ایشك آقاسی‌باشی گردانیدند و جای مهدیقلی بیك ولد حسین قلی سلطان «1» كه ایشك آقاسی‌باشی شاهزاده سلطان حمزه میرزا بود به طهماسب قلی بیك «2» ولد قورخمس سلطان دادند و مناصب شاملو را به اویماق «3» دیگر ندادند.
و هم در این ایام، معامله كار خیر امیر خان تركمان با شاهزاده «4» فاطمه سلطان خانم كه سابقا مذكور شده بود اتمام یافت. چه «5» بعضی از امرای شاملو و استاجلو مانع بودند، تركمانان و تكلویان اتفاق «6» و جمعیت تمام كرده پیره «7» محمد خان استاجلو را كه در آن اوان «8» بزرگ و ریش‌سفید طایفه استاجلو بود، به جانب خود آورده، منصب للگی شاهزاده «9» سلطان حمزه به او نامزد فرمودند و او دل به همان سمت خوش داشت و [529] پیره محمد خان و مسیب خان هر دو ساقدوش مجلس عروسی «10» شدند و قرب یكهفته در منازل امیر خان كه در تبریز ترتیب و اتمام داده، طوی و جشن «11» عظیمی شد و گمان فتنه و نزاعی «12» كه متصور بود به خیر مبدل شد و بی‌مانع و مزاحمی شاهزاده فاطمه سلطان خانم را در روز شنبه 14 شهر ربیع الثانی سنه مذكوره به خانه ایالت‌پناه امیر خان برده شب یكشنبه زفاف واقع شد و خان «13» به مطلب و مدعا فایز «14» گشت.
بعد «15» از این طوی، محمد خان تركمان را نیز اراده دامادی به خاطر آمده، دختر عیسی خان ولد لوند خان پادشاه گرجی كه در نهایت حسن و جمال بود و مرتضی قلی خان پرناك تركمان اراده خواستگاری او داشت و واسطه محمد خان مشار الیه بود، به جهت خود خواستگاری نموده «16» به عقد نكاح «17» و تصرف خود درآورد. چون بعضی مهمات طوی و تغیر و تبدیل در الكای جمعی به اتمام رسید، رای ملك آرای امرا و وزرا به این قرار یافت كه چون اوایل تابستان است، به ییلاق اشكنبر كه از آنجا تا دار السلطنه تبریز ده دوازده فرسخ است بیرون رفته در آنجا قرار گیرند و مصلحت وقت و جانقی در آنجا بهرچه قرار گیرد به عمل آورند. و هم در این ایام «18» اخبار مخالفت و یاغیگری امرای شاملو و استاجلو و قاجار از خراسان رسید و الكای سبزوار كه به اردوغدی «19» خلیفه تكلو «20» بعد از فرار شروان به مشار الیه «21» عنایت شده بود، قباد سلطان قاجار ولد بوداق خان كه قبل از آن حاكم آنجا بود به تحریك امرای شاملو بدانجا آمده سبزوار را تصرف نموده «22» و ملازمان اردوغدی «23» خلیفه از آنجا گریخته بیرون آمدند. در عوض سبزوار، قصبه ورامین «24» ری كه عبارت از بلوك بهنام و سیور فرح ری است بدو عنایت نموده احمد سلطان یازر را عزل فرمودند و سبزوار را «25» نامزد او
______________________________
(1)- ن: «سلطان» ندارد
(2)- ب، م، ن: «بیك» ندارد
(3)- ب: ایماق
(4)- ب: شزاده
(5)- ب، م، ن: «چه» ندارد
(6)- ب: اتفاقا
(7)- ب، ن: پره
(8)- مز: «اوان» ندارد
(9)- م، ن: شاهزاده‌گی
(10)- ب: مجلسی عروس
(11)- ب، م، ن: جشنی
(12)- م، ن: «و نزاعی» ندارد
(13)- ن: خایص
(14)- ب، م: فایض
(15)- ب: و بعد
(16)- م: نمود. ن: بوند
(17)- ب، ن: به نكاح و به تصرف
(18)- ب، ن: سال
(19)- ب: اردوغدی
(20)- ن: تكلو نسبت داشت
(21)- ن: بدو
(22)- ب: نمود
(23)- ب: اردغدی
(24)- ب: وارمین
(25)- ب، م، ن: «را» ندارد
ص: 710
گردانیدند. در روز چهارشنبه چهارم شهر ربیع الثانی سنه مذكوره، مؤلف این نسخه را كه از وزارت شاه غازی مستوفی الممالك معزول شده «1» بود وزارت اردوغدی خلیفه و ممیزی بلوكات «2» مذكوره عنایت فرمودند. در روز دوشنبه دوازدهم شهر جمادی الثانی سنه مذكوره، نواب اعلی و نواب شاهزاده با جمیع امرا و اركان دولت قاهره، از دار السلطنه بیرون رفته در پل شوراب فرود آمدند و تا اواخر شهر مذكور در آنجا توقف كرده، اوایل شهر رجب به موضع اشكنبر نزول اجلال واقع شد و قرب ده پانزده روز در آنجا مانده، اول آرای «3» امرای عظام بدین قرار گرفت كه نواب كامیاب اعلی سلطان محمد پادشاه «4»، در همین موضع با خانه كوچ توقف كرده، امرای نامدار شاهزاده «5» ظفرلوا سلطان حمزه «6» را برداشته از راه ییلاق بازار «7» چاپی به حوالی نخجوان و ایروان برده مهمات آنجای را سامان داده، از گنجه و گرجستان و قراباغ بیرون آیند. چون این مشورت به مسامع عز و جلال خسرو صاحب اقبال رسید، قبول این معنی ننموده فرمود كه مهاجرت فرزند اعز ارجمند [530] از من از «8» قبیل محالات بلكه از ممتنعاتست، او را نیز باید گذاشت. چون امرا دیدند كه در آن مرتبه‌یی پادشاه و پادشاه‌زاده كاری از «9» پیش نبردند «10» و لشگری هم چندان فرمان برداری و اطاعت ننمودند و در این مرتبه نیز كاری پیش نخواهند برد، رای ایشان بدین «11» قرار گرفت كه اردوی «12» خانه كوج را در اشكنبر و كلیبر گذاشته، شاه «13» و شاهزاده را برداشته متوجه ییلاقات «14» بازار چاپی گردند. و در اواسط شهر رجب مذكور خانه كوچ را گذاشته متوجه گشتند.
و هم در اوایل این سال، در روز سه‌شنبه بیستم شهر صفر سنه مذكوره، حیدر سلطان تركمان كه نزدیك به نود سالگی بود، در قم به عالم آخرت رحلت نمود. مشار الیه در شهور سنه عشرین و تسعمائه «15» كه نواب شاه جمجاه غفران‌پناه در دار السلطنه هرات میرزا بوده‌اند «16» و امیر خان موسیلو لله بوده، وی در سن بیست سالگی قورچی تیر و كمان نواب شاهی بوده‌اند. او را در جوار حضرت معصومه علیها السلام «17» و التحیه دفن كردند. چون خبر فوت او در دار السلطنه تبریز به مسامع عز و جلال رسید، بیشتر از الكای او را كه قم و نواحی و توابع باشد، با محلات «18» به ولد بزرگ او ابراهیم بیك شفقت فرمودند و «19» به سلطانی موسوم گشت و منصب ترخانی «20» با الكای «21» فراهان اضافه الكای ادهم بیك پسر «22» خورد او نمودند و حكم مطاع به نفاد پیوست كه ابراهیم سلطان لشگر پدر را برداشته به جارویساق «23» شاهی كه متوجه الكای ایروان است حاضر گردد. چون قوت و استیلای
______________________________
(1)- ن: نموده
(2)- م: بعضی بلوكات
(3)- ب، م، ن: رای
(4)- ب، م: پاشا
(5)- ن: و شاهزاده
(6)- م، ن: حمزه میرزا
(7)- م: تارار
(8)- ن: در
(9)- ن: «از» ندارد
(10)- ب، م، ن: نخواهند برد و نبردند
(11)- ن: برین
(12)- م: اردوی و خانه. ن: اردوخانه
(13)- م، ن: «شاه» ندارد
(14)- ب، م، ن: ییلاق
(15)- م، ن: 906
(16)- م: بودند
(17)- م: «علیها السلام» ندارد
(18)- م: محالات
(19)- ن: «و» نقرد
(20)- م: پرخانی
(21)- ب، م: بالكا
(22)- ن: پسر كوچك او بود
(23)- م: بخار
ص: 711
امرای نامدار تركمان و تكلو در درخانه به اعلی مرتبه رسید، احكام مطاعه به بگلربیگی تمام ولایات خراسان به اسم مرتضی قلیخان عز ورود و شرف صدور یافت «1». مشار الیه در همان اوقات از مشهد مقدسه به ایلغار تمام بر سر سبزوار آمده سبزوار را «2» گرفته به تصرف ملازمان احمد سلطان یازرتكلو «3» داد و قباد سلطان قاجار را «4» دست و گردن بسته به مشهد مقدس آورد «5». و «6» هم در این سال بعضی از امرای استاجلو كه در خراسان الكا بدیشان عنایت شده بود، بعد از واقعه ولی خلیفه «7» چون دانستند كه كسی مدد ایشان نمی‌نماید، بالضروره راه مراجعت پیش گرفته بازگشتند. امت بیك كوشك استاجلو در سمنان توقف كرده شاهقلی سلطان قارنجه اغلی استاجلو تا ورامین آمده میانه مردم او و تكلویان نزاع واقع شد و مست علی بیك تكلو كه خواهرزاده اردوغدی خلیفه تكلو بود در آن قضیه به قتل رسید و شاهقلی سلطان افتان و خیزان خود را به دار السلطنه تبریز به موكب همایون رسانید و بعضی «8» از اهل صلاح به میان درآمده میانه این دو طایفه صلح واقع شد و در این محل صلاح احوال خود را از جابنین در آن دیدند.
و هم در این سال، روز چهارشنبه 2 شهر جمادی الاول، اغلان پاشا خانم دختر مرحومی سلطان حسین میرزا ولد بهرام میرزا كه به دستور شاهزادگان و دختران «9» در حرم محترم می‌بود جهت نواب [531] شاهزاده سلطان «10» حمزه میرزا عقد بستند. و هم در این سال، منصب جلیل القدر قضای معسكر ظفر اثر را به حضرت شاه ابو الولی انجو كه اعلم علما بود تفویض فرمودند و شاه حیدر شریفی را «11» معزول ساخته وی رخصت تبریز یافت.

گفتار در قضایایی كه در خراسان واقع شده «12» بر سبیل اجمال‌

در این سال چون اخبار ناملایم در باب قتل امرای عظام شاملو و قتل پدر و مادر و خالوی علیقلی خان شاملو كه در دار السلطنه هرات بود «13» از عراق به خراسان رسید، مشار الیه چاره‌ای بعد «14» مخالفت و انتقام ندیده شاهزاده ظفرلوا عباس میرزا را كه در سن یازده سالگی بود و «15» از تاریخ ولادت تا آن زمان در هرات بود برداشته به قصد سلطنت و ملك‌گیری از هرات بیرون آورد و كس به اطراف و جوانب نزد امرای تابع و موافق مثل فولاد خلیفه شاملو «16» حاكم سر كار قایین فرستاده اراده توجه بر سر «17» مشهد مقدس نمود. چون از غوریان و خواف و جام و با خرز و سنجاق به ولایت زاوه و محولات رسید، مرشد قلی سلطان چاوشلو كه از اعیان امرای استاجلو بود و به كثرت خیل و حشم و شجاعت و تدبر از تمامی امرا ممتاز بود، با علیقلی خان «18» پیوسته اراده خاطر را در باب سلطنت شاهزاده
______________________________
(1)- ن: اصدار یافت
(2)- مز، م، ن: «را» ندارد
(3)- ن: كانلو
(4)- مزه «را» ندارد
(5)- ب، م، ن: آوردند
(6)- ب: «و» ندارد
(7)- ن: علی خلیفه چو
(8)- م، ن: بعضی صلاح
(9)- ب، م. ن: «و دختران» ندارد
(10)- ب، م، ن: «سلطان» ندارد
(11)- ب: «را» ندارد
(12)- ب، ن: شد
(13)- م: «بود» ندارد
(14)- ن: بغیر
(15)- ب، م: «و» ندارد
(16)- ن: شاملو و
(17)- م: «سر» ندارد
(18)- ن: قلی خان
ص: 712
با او در میان نهاده «1»، مشار الیه در این امر با او موافقت و مصادقت مسلوك داشته، این رای را پسندید «2» و خود این امر «3» را پیش گرفته حلقه یكرنگی و جانسپاری در گوش هوش كشید و شاهزاده عباس میرزا «4» را در همان ولایت بر تخت سلطنت نشانده میر سید علی جبلعاملی كه از سادات صلحا و فضلای زمان بود و از مشهد مقدسه بیرون آمده متوجه عراق بود به اتفاق بعضی از صلحا قالیچه سلطنت و پادشاهی آن شاه عالمیان را بدست خود انداخته «5»، شاه عباس بر آنجا نشست «6» و خطبه و «7» سكه به نام نامی «8» او خوانده صلحا و اتقیا در همان موضع به دعا اقدام نموده مضمون این ابیات ادا نمودند. نظم «9»:
خدایا به شاه ولایت پناه‌كه این شاه را دار از بدنگاه
هر كار توفیق بادش دلیل‌بود مصلحت بین او جبرئیل
فزون مدت عمرش از هر چه هست‌كلید در فتح بادش بدست
بكامش فلك باد گردون مدام‌زمانش بدام «10»و جهانش بكام
زمان باد یار و زمینش رهین‌زهی چون من او را زمان و زمین در روز سعید «11» از شهور منتصف سنه مذكوره «12» بر جلوس سلطنت قرار گرفت و احكام و مناشیر «13» به ولایات خراسان نوشته از آنجا به سعادت و اقبال به جانب مشهد مقدسه منوره در حركت آمدند. بعد از وصول بدان ولایت عرش مكان، احكام و رسل و رسایل نزد مرتضی قلیخان فرستاده او را دلالت «14» نمودند «15» كه اطاعت امر پادشاه نموده «16» به دستور در سلك خانان و امرای عالیشان منخرط باشد. مرتضی قلیخان از اطاعت ایشان ابا نموده در مقام مقاتله «17» و مجادله درآمده ابواب جنگ و جدال را مفتوح [532] گردانید و «18» مدت «19» سه چهار ماه تمام نواب شاه عباس با امر او لشگر بی‌حد و قیاس در حوالی طرق و حوض تونی «20» كه از باغات و مرزوعات توابع بلده است نشسته، جنگ و جدل و یورش بسیار واقع شد نتوانستند ظفری بر شهر بند نمود «21». بالاخره از فتح آن مأیوس گشته به حوالی نشابور «22» آمدند. مدتی به «23» تسخیر نشابور «24» اقدام نموده جماعتی از روملویان «25» به سرداری درویش محمد خان ولد ارس خان روملو كه حاكم آنجا بود مقاومت نموده قلعه نیشابور را ندیدند. چون مقارن محاصره مشهد مقدسه «26» قباد سلطان قاجار در میانه لشگر تركمان به جنگ امرای شاملوی «27» شاه جوان بیرون آمده بود، از معسكر ایشان گریخته به لشگر شاملویان پیوست و در ركاب ظفر انتساب شاهی به حوالی سبزوار
______________________________
(1)- م، ن: نهاد
(2)- ب، م: پسندیده خود ن: پسندیده این امر
(3)- م: امرا
(4)- ب، ن: میرزا را بر تخت. م: میرزا بر تخت
(5)- ب: انداخت
(6)- ن: نظم شاه عباس چون به تخت نشست نقش ایران نشست و سخت نشست
(7)- م: «و» ندارد
(8)- م: و نامی
(9)- ن: بیت
(10)- ن: مدام
(11)- م: سعد
(12)- مز، م: مذكور
(13)- ن: مباشیر
(14)- ن: و اطاعت امر
(15)- م: «نمودند» ندارد
(16)- ن: نموده كه
(17)- م: مقابله
(18)- م، ن: «و» ندارد
(19)- ب، م، ن: «مدت» ندارد
(20)- ب: تونی و تحمیدم: تونی و تحمید
(21)- م: نموده
(22)- م، ن: نیشابور
(23)- مز: «به» ندارد
(24)- م، ن: نیشابور
(25)- ب: رمویان
(26)- ن: مقدس
(27)- مز: «شاملو» ندارد
ص: 713
آمده باز سبزوار را از تكلویان گرفت و در آنجا رحل اقامت انداخت.
چون «1» سبزوار و اسفرایین و ترشیز و سایر ولایات خراسان، سوای مشهد و نیشابور مسخر اولیای دولت قاهره عباسیه «2» شده از آن حدود كوچ بر كوچ متوجه هرات شدند، مرتضی قلی [خان] مسرعان رونده از پی ایصال این خبر به درگاه معلی فرستاد. این اخبار وحشت آثار در ییلاقات «3» بر كشاط و بازارچایی «4» به اردوی كیوان پوی رسید. حكم قضا جریان عز اصدار یافت كه امرای تركمان و تكلو «5» به سركردگی محمد خان متوجه خراسان شوند و در مشهد مقدس به مرتضی قلی خان و امرای شاهی سیون «6» پیوسته در دفع و رفع آن جماعت كوشند. محمد خان تركمان و اسمعیل قلی سلطان شاملو و قور خمس سلطان «7» و اردوغدی خلیفه و اكثر از تركمانان و تكلویان از اردوی همایون جدا شده، هر یك به الكای خود آمده زمستان را در الكای خود نمودند و ترتیب قشون و لشگرهای خود داده بعد از نوروزئیلان‌ئیل، بالتمام «8» در حوالی ورامین جمعیت نموده متوجه خراسان گشتند و اردوی همایون كه «9» در ییلاقات بازارچایی و گوگجه «10» دنگیز بود به حوالی گنجه و گرجستان آمده، آن «11» زمستان را در آن حوالی گذرانیدند.
و هم در این سال، میرزا شكر اللّه كه وزیر خراسان بود، چون بواسطه «12» مخالفتها در خراسان تمكنی «13» نیافت، در «14» ییلاق اشكنبر به اردوی معلی آمد و تولیت مشهد مقدس به او شفقت شده متوجه عراق گشت و از عراق چون به دامغان رسید، در آنجا توقف كرد و از بیم غوغای امرا پیشتر «15» نتوانست رفت و هم در آنجا به عالم بقا رحلت نمود. و هم «16» در این سال، ابراهیم سلطان از قم با لشگر آراسته به درگاه معلی آمد و در حوالی گوگجه دنگیز «17» به اردوی همایون ملحق شد. و هم در این سال، حكومت گیلان را به سلمان خان پسرزاده عبد اللّه خان استاجلو داده، سید حسن فراهانی «18» را وزیر او ساختند.
ایشان به گیلان رفته، چیزی «19» نساختند. و هم در اواسط این سال طاعون و وبا در بلاد آذربایجان و بعضی از ایروان شایع شد چنانچه روزی در دار السلطنه قرب دویست سیصد «20» نفر می‌رفتند [533] و در این سال قریب به شش هزار كس از تبریز و متفرقه ولایات «21» آذربایجان در تبریز رحلت نمودند.
و هم در اواخر این سال به طریق معهود لشگر تاتار از دشت قبچاق و راه دربند به الكای شروان
______________________________
(1)- م، ن: چون اسفراین ب: چون و اسفراین
(2)- ب: عباس. ن: شاه عباس
(3)- ن: ییلاق
(4)- ب. جاهی. م: چاهی. ن: جای
(5)- م، ن: تكلویان
(6)- م، ن: «سیون» ندارد
(7)- م: «سلطان و» ندارد
(8)- مز: با تمام
(9)- ن: «كه» ندارد
(10)- م: كوكنجه نكیر ن: گوگچه تنكر
(11)- م: «آن» ندارد
(12)- م؛ ب، ن: «بواسطه» ندارد
(13)- ن: تمكینی
(14)- ن: از آنجا بدامغان رسیده در آنجا توقف كردم: و از آنجا بدامغان رسید
(15)- ب: پیشتر
(16)- ن: و قریب به شش هزار كس از تبریز متفرقه ولایت آذربایجان در تبریز رحلت نمود
(17)- م: بكتر
(18)- م: فرهانی
(19)- م، ب: «چیزی» ندارد
(20)- ب، م: و سیصید
(21)- ب: ولایت
ص: 714
آمده شروع در نهب و غارت واسر «1» مردم آن ولایت نمودند، چون اردوی معلی در حوالی گنجه و گرجستان بود، بعضی امرا به مدد امرای شروان و قراباغ فرستاده «2» از آب كر عبور نموده در شهر ذی حجه میانه لشگر تاتار و امرا در حوالی شماخی محاربه عظیمی دست داد و لشگر ظفر اثر غالب آمده، لشگر تاتار شكست یافت و غازی گرای خان كه برادر عادل گرای خان- كه سابقا گرفتار شده بود- «3» گرفتار شده، بدست غازیان درآمد و بقیة السیف لشگر تاتار خایفا خاسرا از ولایت شروان گریخته بدشت قبچاق و مقام خود مراجعت نمودند. امرای ظفر شعار كه این فتح نامدار كرده، غازی گرای خان را برداشته از شروان در میدانجك به اردوی همایون ملحق شدند و غازی گرای خان را به سجده اشرف آورده، مقرر شد كه او را به قلعه الموت برده نگاه دارند در این باب فتحنا مجات نوشته به اقصا و اكناف «4» ممالك محروسه فرستادند.
و هم در این سال خلیل خان افشار حاكم «5» كوه‌گیلویه كه از دار السلطنه تبریز به قصد و دفع قلندر شبیه و نظیر شاه اسمعیل كه دعوی سلطنت می‌نمود به كوه‌گیلویه رفته تاب مقاومت او نداشت رعیت «6» و لشگر ازو برگشته مشار الیه را نیز «7» به قتل آوردند و الكای كوه‌گیلویه بی‌مانع و مزاحمی «8» به تصرف قلندر درآمده، حكم و فرمان او در آن نواحی اجرای تمام یافت. و هم در آن سال پیره «9» محمد خان استاجلو كه در زمان شاه جنت‌مكان مقید و متورع «10» و مسئله‌دان بود، بواسطه شرب خمر «11» و ضعف آن به عالم جاودان انتقال نموده «12» جای او را به پسرش پیره «13» مراد خان «14» عنایت فرمودند و در این سفر «15» امیر خان مرخص شده «16» به دار السلطنه تبریز آمد و امرای ایروان خصوصا محمدی خان تخماق به الكای خود مراجعت نمودند. مشار الیه قرب «17» ده هزار سوار به اردوی معلی آورده بود.

ذكر وقایع سنه تسع و ثمانین و تسعمایه‌

نوروزئیلان‌ئیل این سال روز شنبه «18» پنجم شهر صفر سنه مذكوره شاه كامیاب و شاهزاده عالمیان ماب «19» با امرای عظام و وزرای كرام در موضع میدانجك نوروز نموده به جشن و صحبت مشغول گشتند و تمامی امرا و «20» مقربان به پای‌بوس «21» اشرف اعلی و شاهزاده خورشیدلقا سرافراز گشتند و رای عالم آرای به قرار مهمات گرجستان تعلق گرفته «22» چند روزی در میدانجك توقف كرده «23» از آنجا به اخستاباد گرجستان آمده از آنجا به ز كم آمده اردوی همایون در آنجا توقف فرمود «24» و مسیب خان شرف الدین اغلی «25» سركرده لشگر ظفر اثر نموده «26» اكثر امرای تركمان و تكلو، مثل ادهم «27»
______________________________
(1)- م، ن: سیز
(2)- ن: فرستاد
(3)- ب، ن: «بود گرفتار شده» ندارد. م: «بود» ندارد
(4)- م، ن: اكراف
(5)- ن: حاكم آنجا
(6)- م: لشكر و رغبت
(7)- ن: «نیز» ندارد
(8)- ن: مزاحمتی
(9)- ب، ن: پره
(10)- ن: مورع و مسیله‌وان
(11)- مز: خمز
(12)- ب، م: ن: نمود
(13)- ب: پره
(14)- ب، م، ن: خصوصا عنایت
(15)- ن: صفر
(16)- مز: شد
(17)- م: قریب
(18)- ن: سه‌شنبه
(19)- ب، م، ن: «ماب» ندارد
(20)- ن: «امرا» ندارد. مز: «و» ندارد
(21)- م، ن: پابوس
(22)- م، ن: گرفت
(23)- ب، م:
كرده و
(24)- م: فرموده
(25)- م: «اغلی» ندارد
(26)- مز، ن: نمود
(27)- ن: ابراهیم
ص: 715
سلطان و غیر ذلك را روانه گرجستان كرده، مقرر شد كه دختران سلاطین آنجا را از سلطان محمود خان ولد لواصات «1» خان و از الكسندر خان ولد لوند خان جهت شاهزاده [534] خورشیدلقا، سلطان «2» حمزه میرزا خواستگاری نموده، پسران ایشان نیز به دستور قدیم به درگاه معلی آمده، در ملازمت ركاب ظفر انتساب بسر برند. بعد از وصول امرای عظام مذكوره به الكای گرجیان، سلطان محمود خان مشهور به سیماوون كمر اطاعت و انقیاد بر میان جان بسته ولد خود لواصات «3» میرزا كه در عین حسن و خوبی بود و «4» این بیت در شان او صادر «5» بلكه وارد گشته بود، شعر: «6»
بوی پیراهن یوسف ز جهان گم شده بودعاقبت سر ز گریبان تو بیرون آورد او را با همشیره‌اش كه گوهری بود «7» در برج عفت و نزاهت «8» با تحف و هدایا تسلیم امرا كرده، امرا ایشان را به اعزاز و اكرام تمام به درگاه گیتی‌پناه فرستادند «9». در شهر شعبان سنه مذكوره زهره و قمر را به ز كم آورده غریو از نظارگیان «10» لواصات میرزا برآمده حكایت حسن آن «11» بت كافر كیش بر زبانها افتاده «12» همه روزه از «13» آمد و شد او به در خانه ازدحام تمام تماشائیان «14» و هجوم خلایق می‌شد. این رباعی در باب وی از نتایج طبع وقاد نواب سیادت و صدارت‌پناه عالیجاه «15» بدیهه سر زد «16».
نظم «17»:
ز نار عیان زلف عنبر بویت‌محراب نمایان زخم ابرویت
اقرار بدین حسن خداداد آرندبینند چو كافر و مسلمان رویت شاه كامیاب پسر و دختر مذكور را به شرف اسلام سرافراز ساخته از كیش كفر و نامسلمانی بیرون آورد و «18» (دختر را به حباله نكاح شاهزاده خورشید لقا درآورد «19»). امرای عظام معامله اسكندرخان را پیش كشیده، وی در مقام فریب «20» بوده، دختر و پسر را به آسانی تسلیم نمی‌كرد و روز می‌گذرانید.
این خبر كه به پایه سریر «21» اعلی رسید، عرق تعصب اقبال‌پناه اعتماد الدوله میرزا سلمان در حركت آمده، در اواخر شهر رمضان سنه مذكوره «22» از زكم به اتفاق امرای عظام در خانه، مثل قلی سلطان قورچی‌باشی افشار و شاهرخ خان مهردار ذو القدر و پیره مراد خان و سایر امرا و مقربان متوجه گرجستان شد «23» و از آب كر گذشته به قسق كه تختگاه سلاطین گرجستان است نزول نمود و سیماوون خان و سایر امرا و اركان دولت ایشان به ملازمت اعتماد الدوله و امرای عظام شتافته، تحف و پیشكش فرستادند.
الكسندر خان چاره در فریب ندید مسئله تسلیم كرد كستندیل «24» میرزا پسر خود را كه در سن «25»
______________________________
(1)- ن: لوارصاب
(2)- م: «سلطان» ندارد
(3)- ن: لواصاب
(4)- مز، م، ن: «و» ندارد
(5)- ب، ن: صادر گشته بود
(6)- ن: بیت
(7)- ن: «بود» ندارد
(8)- ن: نزهت
(9)- ن: آوردند
(10)- م: نظاره‌كنان
(11)- م: «آن» ندارد
(12)- ن: افتاد
(13)- ب، م، ن: در
(14)- مز: تمام شایان م: تماشاچیان
(15)- ب، م، ن: عالیجاهی
(16)- ب، ن: زده
(17)- م: ندارد
(18)- ب، م: «و» ندارد
(19)- م: بین الهلالین را ندارد
(20)- ن: قریب
(21)- م، ن: سریر خلافت مصیر
(22)- مز، ب، ن: مذكوره
(23)- ن: شدند
(24)- ن: كشدیل
(25)- م: درین سن
ص: 716
دوازده سالگی بود با همشیره‌اش «1» تسلیم نمود و خراج بر گردن گرفته هر ساله مبلغ دوازده هزار تومان مقرر نمود كه واصل ارباب حوالات «2» دیوان اعلی گرداند «3». اقبال‌پناه اعتماد الدوله میرزا سلمان مهمات گرجستان را حسب الاراده سامان «4» داده، یك كوچ بیرون نشست. چون همگی «5» از اردوی همایون بر غدغن تمام احكام و اخبار در باب آمدن مشار الیه و امرا می‌رسید و خاطر متوجه سفر خراسان بود، اعتماد الدوله در همین منزل خلعت پادشاهانه از كمر خنجر و شمشیر و زین «6» مرصع و جیقه «7» و اسب و بالاپوش طلا دوز سمور به سیماوون خان «8» داده سایر مردم (آنجا به نوازشات ممتاز ساخته، [535] چون نقرس و مفاصلی داشت، در محفه قرار گرفته از آنجا) «9» كوچ كرده شب به كنار آب كر فرود آمدند و صباحش كه اول ماه ذی قعده بود یكجلو «10» رانده تا اردوی «11» همایون آمده «12» به شرف پایبوس نواب كامیاب اعلی و شاهزاده خورشید لقا سرافراز شد و كستندیل میرزا ولد الكسندرخان را كه «13» آورده بود، او را به ادهم سلطان تركمان سپردند كه قلعه او بوده «14» محافظت او نماید.

ذكر بعضی از وقایع كه درین سال واقع شده و «15» فرستادن ابراهیم سلطان به ایلچیگری به جانب روم نزد سلطان مرادخان‌

سابقا مذكور شد كه عثمان كمر عداوت قزلباش و گرفتن الكای ایشان بر میان بسته، با خود قرار داده بود كه تا دم واپسین آلوده این وبال و اندوده این عقاب و نكال باشد. چون از شكست شروان «16» فارغ شده، یكچند اوقات در دربند صرف نموده «17» اسیران قزلباش و غنایم و جمعیت و اسباب آن طایفه حق‌ناشناس را جمع آورده خواست كه «18» اینها را به نظر خواندگار «19» درآورده دیگرباره در باب آمدن به الكای ایشان مرخص گردد. «20» وی این جمعیت را به نظر انور پادشاه روم درآورده كمال تحسین یافت و در باب لشگر قزلباش و الكای ایشان مضمونی «21» چند خاطرنشان نموده آن جماعت را به حركت درآورد. «22»
و هم در این سال، چاووشی چند از بگلربیگی ارزروم «23» و وان و زكم به پای‌بوس اشرف اعلی سرافراز شده «24» از سنان پاشا كه وزیر اعظم بود و «25» میل به جانب قزلباش داشت، اشعاری «26» در فرستادن ایلچی شده بود كه چون عثمان پاشا در میانه مفسد است ایشان ایلچی روانه گردانند، شاید كه خواندگار بر سر شفقت آمده، گوشی به سخنان واهی عثمان پاشا ننماید «27». و هم در این سال
______________________________
(1)- م: «همشیره‌اش» ندارد
(2)- ن: جوالات
(3)- ب، م ن: نماید
(4)- ب، م:
سامان به كوچ
(5)- م، ن: «همگی» ندارد
(6)- ب: زرین
(7)- ب، ن: جقه
(8)- ب، م، ن: «خان» ندارد
(9)- ب، م، ن: بین الهلالین را ندارد
(10)- ن: بكنجكو
(11)- م، ن: باردوی
(12)- ب، م، ن: آمد
(13)- ب، م، ن: «را كه» ندارد
(14)- ن: بود
(15)- ب، ن: «و» ندارد
(16)- ن: شیروان
(17)- مز: نمود
(18)- م، ن: «كه» ندارد
(19)- ن: خوندگار
(20)- ن: گردد و
(21)- ب، م، ن: مضمون
(22)- ب، ن: درآورد
(23)- مز: ارض روم
(24)- ب، م: گشته
(25)- ب، م: «و» ندارد
(26)- م: اشعار
(27)- ب: نماید
ص: 717
از ارزروم «1» لشگر به جانب ایروان آمد، ذخیره با باقی مصالح و «2» ضروریات قلعه آورده، قلعه قارص كه سرحد بود میان الكای خواندگار «3» و سلاطین صفویه و چند مدت خراب و بیات «4» افتاده بود، اتمام آن حسب المرام داده لشگر و ذخیره با توپ «5» و تفنگ در آنجا گذاشته «6» مراجعت نمودند.
چون این خبر به بگلربیگی «7» ایروان كه محمدی خان استاجلو باشد. رسید و بیمناك «8» و هراسان مكررا حقیقت به پایه سریر اعلی عرضه داشت نمود «9» و خود قوت و یارای رفتن و منع آن جماعت از ساختن قلعه نداشت، بالاخره همگنان مصلحت در آن دیدند كه ابراهیم سلطان تركمان كه به مزید عقل و دانش و وفور تدبیر و صلاح از اقران ممتاز و سرافراز بود، به سمت خانی سرافراز گشته به ایلچیگری به جانب روم رود و حقیقت به مسامع عز و جلال آن پادشاه صاحب اقبال رسانیده، سنان پاشا «10» وزیر اعظم را واسطه «11» سازد شاید كه منازعه دیگرباره به صلح منجر شده «12» این جنگ و نزاع از میانه برخیزد و مسلمانان رفاهیتی پیدا كنند «13» و چون معامله خراسان و خبر پادشاهی «14» شاه عباس در میان بود و «15» بالضروره نواب اشرف اعلی را به جانب خراسان می‌بایست رفت، صلاح [536] در فرستادن ایلچی دیدند كه تا رفتن او بدانجا به خراسان و كفایت كار ایشان لشگر رومیان به آذربایجان و ایروان نیاید «16». غافل از آنكه: «17»
ما می‌گوئیم و دیگران می‌گویندبیرون ز اراده تو چیز دگر است در شهر رمضان سنه مذكوره در موضع زكم مهمات ابراهیم خان را سامان داده خلعتهای فاخر «18» به او شفقت كردند و او را مرخص ساخته روانه گردانیدند و از جمله كتاباتی كه به مشار الیه تسلیم نمودند كتابت وزیر اعظم پاشاست كه اقبال‌پناه اعتماد الدوله میرزا سلمان در مجلس خاتون به خط خود كتابت كرده «19» تسلیم نمود صورت آن «20» ثبت شد:
«تا سنان «21» قلم و «22» قلم سنان‌بانی مودت و وداد و قامع «23» كدورت و فساد باشند ذات فرخنده صفات و وجود فایض «24» الجود كثیر الخیر و الاحسان، جلیل القدر و الشان، معالی جناب، صدارت مآب، ناهج مناهج سلطنت عظمی، ناظم مناظم خلافت كبری، كفیل مصالح العالم، بدر جمهور الامم، صاحب السیف و السنان «25» آمران «26» اللّه یامر بالعدل و الاحسان، صاحب آیات «27» الشجاعة و الایاله، ناصب رایات
______________________________
(1)- مز، ب، م: ارض روم
(2)- م: «و» ندارد
(3)- ن: خوندگار
(4)- ن: نبات
(5)- ب، م، ن: تاب
(6)- م، ن: «گذاشته» ندارد
(7)- م: بیگلربیگی
(8)- ب: وهمناك. ن: و مكررا
(9)- ب، م: نموده
(10)- مز: پاشاه. ب: پاشای
(11)- ن: واسط
(12)- ن: انجامیده
(13)- ن: كند
(14)- ب،: پادشاهی عباس. ن: عباس میرزا
(15)- ب، ن: «و» ندارد
(16)- ن: نیامد
(17)- ن: بیت
(18)- م: فاخره
(19)- ن: «كرده» ندارد
(20)- م، ن: این
(21)- م، ن: باسنان
(22)- ن: «و» ندارد
(23)- ن: وقایع
(24)- م، ن: فایض كثیر الخیر
(25)- ن: والامنان
(26)- ب: امرا آن
(27)- ن: الایات
ص: 718
العظمه و الجلاله، ناشر صحایف الرأفة «1» فی العالمین، باسط اجناح الرحمه «2» علی رؤس المسلمین، صدر [بلندتر قدر ولاة] انام، سردار با اقتدار عساكر اسلام، المستفیض من راسه نور «3» النیرین، المستخفض عند قدره القدیر «4» قدر الفرقدین، سلطان اعاظم «5» الورزافی الافاق، مستخدم الامراء بالاستحقاق، وسیله ظهور صلاح المسلمین، و ذریعه سرور فلاح عالمین، المستفیض بعنایت الملك المستعان، و المختص بلطایف «6» الطاف الرحیم الرحمان، سیفا لمعارك الصدارة و الوزارة و الشجاعة و الجلالة و الحشمة و الابهة «7» و العز- و الاحسان و الرأفة و الامتنان، سنان پاشا سبب صلح و صلاح پادشاهان حوزه اسلام و باعث فوز و فلاح حامیان شریعت حضرت سید الانام علیه و آله و احبائه افضل الصلوة و اكمل السلام و وسیله رفاه خواص و عوام باد بالنون و الصاد.
«بعد از تشیید «8» قواعد خدمات مخالصت سمات و تأكید معاقد تسلیمات مصادقت آیات تصویر ضمیر منیر خورشید تنویر و تكوین خاطر خطیر فیض تأثیر عمدة الاماجد «9» و الاكارم عمر چاووش زید قدره و رفعته «10»، حسب الامر برفاقت چند نفر از قورچیان و مهمانداران به شروان فرستاد «11» و در شابران ملاقات بگلربیگی «12» و امرای شروان بعد از طی مراحل و منازل و اطلاع بر حقایق اعالی «13» و اسافل آن دیار نموده پیش جناب ایالت مآب صدارت قباب عثمان پاشا حفظ اللّه تعالی ممن یشاء رفته بخیر معاودت نمود و به ملازمت عالی مشرف می‌گردد او داند و خدای او آنچه دید، و شنیده باشد خواهد گفت. حسب الصلاح و الوعد، (ایالت و امارت‌پناه حكومت دستگاه ظهیر الایالة و الحشمة و الرفعة و التمكین) «14» ابراهیم خان تركمان كه پدر بر پدر از امرای بزرگند و به شرف خویشی و ارتباط شاه جهان‌پناه مشرف و مباهی‌اند، برسم «15» رساله و اظهار حقوق [537] نمك و خدماتی كه شاه جنت- مكان علیین آشیان نسبت به پادشاهان زمین و زمان خداوندگار عالمیان مالك ربع مسكون ثانی سكندر و «16» فریدون، خدیو ارض بالطول و العرض، والی خطه خاك من السمك الی السماك و پدر جنت مقر فردوس بارگاه رضوان اشتباه عالمیان‌پناه بجا آورده و تا از سلطنت و جهانداری و شاهی و شهریاری اثری بر صفحه روزگار خواهد بود، از آن «17» خدمت و نیكوئی كه آن پادشاه غفران‌پناه نسبت با آن «18» اعلیحضرت سلیمان مكان، فرمان‌فرمای زمین و زمان، اعدل و اعلم آل عثمان كرده خواهند گفت به عز «19» عرض اعلای عاكفان آن آستانه سپهر اعتلا رساند. عالم مدارا، سردارا، خورشید وقارا، مخدوما، دگر گنجایش سخن و عبارت آرایی در میان آن سلسله جلیله- كه منتهی به خاندان رسالت و امامت می‌شود و ثمره شجره ولایت و كرامتند و آن خاندان «20» عالیشان ثریامكان كه واسطه امن و امان و رابطه آسایش
______________________________
(1)- ن: الراقبه
(2)- ن: الرحمیه
(3)- ب، م: نور النیران المستحفظ. ن: نور النیران تستحفظ
(4)- ن: التقدیر
(5)- ن: الاعاظم
(6)- ن: بطایف
(7)- م: و التحیه
(8)- ب، م: تشید
(9)- م: اماجد
(10)- ب، م: رفعة
(11)- ب: فرستاده
(12)- بیگلربیگی
(13)- ب، م: اعلی
(14)- ن: بین الهلالین را ندارد
(15)- ن: «برسم» ندارد
(16)- م: «و» ندارد
(17)- ن: «آن» ندارد
(18)- م: بآن
(19)- ب: بعرض عرض
(20)- ب، ن: «خاندان» ندارد
ص: 719
عالمیانند- نمانده «1». مدتی مدید و عهدی بعید «2» اعلا حضرت جنت‌مكانی «3» علیین آشیانی «4»، شاه سلیمان- جاه فلك بارگاه، ثانی اسكندر ذی القرنین «5»، سلطان البرین «6» و خاقان البحرین خادم الحرمین الشریفین، اسكنه اللّه «7» فی اعلی غرف الجنان، به عزم ایران عنان توجه معطوف به این حدود فرموده بعد از تكرار اسفار و آمدن به این دیار و سفك دماء و نهب بلاد و قراء «8» خرابی لشگر و تموج بحار «9» شور و شر، بر آن پادشاه عالمپناه ظاهر شد كه وزر و وبال «10» از نفع و فایده دنیوی و اخروی بیشتر است دانسته از بی‌لطفی و كم‌شفقتی گذشته، پادشاه جنت مكان علیین آشیان طریقه صلح و صلاح و شیمه فوز و فلاح مرعی داشتند. تا آنكه قضیه سلطان بایزید و آمدن پنج پسر او به میان «11» آمد. با آنكه كسر حرمت مهمان مذموم است، آن پادشاه غفران پناه به محض محبت و دوستی با پادشاه سلیمان جاه، سلطان السلاطین فی الافاق «12»، اعظم القیاصره «13» و الاكاسره «14» بالارث «15» و «16» الاستحقاق، مالك رقاب الامم، مولی الملوك فی العالم، المستغرق فی بحار غفران الملك العلیم المنان، سلطان سلیم خان و آنكه مملكت و تاج و تخت سلیمانی آن پادشاه فردوس بارگاه و بعد از ارتحال آن وارث «17» ملك سلیمان به عالم جاودان «18» این سلطنت عظمی «19» و خلافت كبری ابقاء «20» اللّه بقائه ببقاء الدینا در این خاندان عالمیان امان، نسلا بعد نسل «21» و فرعا بعد اصل «22» مخلد و مستدام ماند، سلطان بایزید و پنج پسر را چنانكه استماع فرموده‌اند به ایالت مآب شوكت قباب خسرو پاشا، با حقیقت و مروت و وفا تسلیم فرمودند و رنگ زنگ از آینه دولت جهان بسطت «23» آل عثمان به صیقل این خدمت زدودند و پادشاه سلیمان مكان علیین آشیان والی معموره عالم، اقدم سلاطین بنی‌آدم جلد وی جایزه آن تفقدات شاهانه چنانچه بدولت می‌دانند «24» فرمودند و عهدنامچه به دست‌خط مبارك مؤكد [538] به قسم در باب صلح نسلا بعد نسل ارزانی داشتند كه حالیا تعویذ جان و حرز امن و امان طایفه قزلباش است و نمودار یكی از كتابات كه آن اعلیحضرت جنت حضرت «25» خلد آشیان به خط مبارك و مهر انگشتری «26» دست اشرف در عذر خدمات شاه جهان مزین فرموده‌اند، با یكی از عهدنامهای والد ماجد خلد سریر آن پادشاه زمین و زمان فرمان- فرمای ممالك جهان خداوندگار تمام عالمیان مرادبخش شاهان جم اقتدار، اعدل و اعظم سلاطین روزگار كه «27» مزین به خط و مهر اشرف اعلی نموده‌اند به سند فرستاده «28» كه آن وزیر بی‌نظیر صاحب تدبیر در هنگام مجال آنها را به نظر «29» خورشید منظر خاقان بحر و بر و پادشاه هفت كشور رسانند كه انشاء اللّه
______________________________
(1)- ن: نمانده و
(2)- ب، م، ن: عهد بعید
(3)- ب، م، ن: مكان
(4)- ب، م: استان
(5)- ن: ذو القرنین
(6)- ن: الدین
(7)- ب، م، ن: «اللّه» ندارد
(8)- ن: «قراء» ندارد
(9)- ن: ابحار
(10)- ن: در زر و وبال
(11)- ب: عیان. ن: و اعیان
(12)- ن: و الافاق
(13)- ن: القباثره
(14)- م: الاكاثره، ن: الاكاثر
(15)- ن: با الارث
(16)- ب، م: «و» ندارد
(17)- مز: ورارث
(18)- ب، م، ن: جاویدان
(19)- ب، م، ن: عظیم
(20)- ب، م: ابقاه اللّه
(21)- ب، م، ن: نسلا
(22)- م: اصلا
(23)- ب، م، ن: به سلطنت
(24)- م، ن: می‌داند
(25)- ن: «خبت حضرت» ندارد
(26)- ب، ن: انگشتر
(27)- ن: «كه» ندارد
(28)- ن: فرستاد
(29)- ب، م، ن: به نظر اشرف
ص: 720
تعالی بعد از مطالعه و ملاحظه آن، ملاطفات و مزاحمات دریای رحم و شفقت آن صاحب سعادت و مروت به جوش آمده، تجویز نقص عهد پدران علیین مكان و پادشاهان فردوس آشیان ننموده به چند قلعه خراب بی‌نان و آب كه خود به دولت معلوم دارند كه درین دو سه «1» سال مرسوم و معیشت و باروط و ضروریات آن از خزانه پادشاهی داده‌اند و یك دینار نفع و فایده به پادشاه اسلام و خداوندگار جمیع انام نرسیده به این خاندان جلیل الشان- كه صاحب خدمت وانكند «2» مضایقه نفرمایند و مملكت موروثی «3» نواب كامیاب سپهر جناب، مالك رقب اشرف اعلی را با طایفه جلیل القدر قزلباش داخل ممالك محروسه و عساكر منصوره خود شمارند كه به مال و لشگر و خدمت بعد از اطمینان خاطر به عنایت شاهانه اصلا مضایقه ندارند كافه عباد و سایر سكنه امصار و «4» بلاد جانبین «5» به بركت آن مروت و «6» مرحمت چنانچه پیش از این روی نیاز بر زمین دست دعا بر آسمان داشته، دعای بقای دولت و سلطنت پادشاهان اسلام و حامیان شریعت خیر الانام علیه و آله و احبائه افضل الصلوة و السلام از ملك متعال و قادر ذو الجلال می‌خواستند از پیش بیش خواهنده این دعا از درگاه جل و علا باشند و چنانچه مكررا از جانب آن دستور اعظم و كفیل مصالح عالم اعمال ناصواب اسمعیل میرزا- عفی عن «7» سیآته- كه روكش «8» ما نموده‌اند، باعث نقص عهد و انتقام از دیگران نسازند كه كاتبی «9» كه از دیوان آلهی نشان اعمال بندگان به توقیع رقم «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» «10»مزین باشند گناه دیگری از دیگری نتوان طلبید و انتقام برادر را «11» از برادر نتوان خواست «12» و از آنجا كه غایت عقل و دانایی آن سلطان اعاظم الوزرا و مخدوم اماجد الامراست كه زیاده از این چراغ حیله و دروغ ایالتماب صدارت قباب «13» عثمان پاشا در مجلس پادشاهی و محفل نامتناهی نور دهد چه خدا آگاه و گواهست كه بعد از «14» وزر و وبال «15» و اسیر شدن پنجاه هزار مسلمان بالغ و غیر بالغ و احراق مصاحف «16» مجید و كتب حدیث و انوار و مختار «17» و امثله [539] چیزی دیگر «18» برای ولی‌نعمت خود حاصل ننموده، از ترس غضب پادشاهی، چهار دیوار در بند را به الور قاضی لیغ جاومقام و قتل «19» چندین هزار قزلباش باز نموده و می‌نماید و تا دیگر چه دروغها عرض كند و این بنده پیر عاجز «20» ناتوان را كه سنین عمر از ستین گذرانیده و منازل زندگانی را «21» به سرحد دار الفنا رسانیده، بجرأت این گستاخیها «22» از جمله بی‌ادبان و گستاخان نشمرند كه نمی‌خواهد كه به سبب نفع قلیل، خیر «23» كثیر به آخرت پادشاهان اهل اسلام برسد و خداوند تمام عالم و پادشاه كافه «24» بنی آدم به جهت این خرابیها كه دیده و شنیده‌اند با دوستان
______________________________
(1)- ب، م، ن: سه سال
(2)- ن: و افكندگی‌اند
(3)- م: مورثی
(4)- ب، م، ن: «و» ندارد
(5)- ن: از جانبین
(6)- ب، م: «و» ندارد
(7)- ب، ن: عنه
(8)- ب، ن: دو كس
(9)- م: گاهی از. ن: كاتبی از
(10)- سوره 6 آیه 146
(11)- ب: «را» ندارد
(12)- م: خاست
(13)- ن: جناب
(14)- ن: بغیر از وبال
(15)- م: «و» ندارد
(16)- م، ن: مصاحیف
(17)- ب، م، ن: «مختار» ندارد
(18)- م، ن: دیگری
(19)- ن: فعل
(20)- ن: «عاجز» ندارد
(21)- ن: «را» ندارد
(22)- ب، م: گستاخی
(23)- ن: خیری
(24)- م، ن: «كافه» ندارد
ص: 721
موروثی و مخلصان صاحب حقوق خدمت و آنكه «1» در مقام نقض «2» عهود و كسر «3» ایمان پدران جنت بارگاه و پادشاهان فردوس خرگاه گردند. شعر «4»:
من امروز شرح المهای خویش‌بگفتم تو دانی و فردای خویش» رایات عظمت و جلال بعد از فرستادن ایلچی «5» متوجه قشلاق «6» [و مقر] سلطنت گشت. شعر «7»:
تا جهان باد در جهان باشی‌و ز بد خلق در امان باشی
در ظلال عواطف شاهی‌امر فرما و كامران باشی ابراهیم «8» از زكم، از اردوی معلی جدا شده از راه قراباغ و ارسبار به دار السلطنه تبریز آمده، بعد از ملاقات امیر خان از راه وان متوجه گشت.
سابقا ذكر رفت كه محمد خان تركمان و شاملو و تكلو كه به مدد مرتضی قلی خان به مشهد مقدس معلی رفته بودند، بعد از وصول بدان كعبه مامول- چون یك مدت در مشهد مقدس توقف ایشان واقع شد- بیشتر باعث خرابی و ویرانی آن ولایت گردیدند و اثر آبادانی «9» دریاغات آنجا نگذاشتند و چون شاه عباس در دار السلطنه هرات متمكن بود، بعضی از امرای شاملو به رفاقت اردوغدی «10» خلیفه تا «11» حوالی جام رفته كاری نتوانستند ساخت. از آنجا مراجعت كرده باز به مشهد مقدس آمدند و از مشهد مقدس با جمعهم روانه عراق گردیدند «12». و هم در این ایام، مرتضی قلی خان قنادیل آن سركار فیض آثار بر سبیل مساعدت به مبلغ دو هزار و «13» هشتصد تومان برداشته «14» تمسك سپرد «15» و خیلی از نقود و ظروف و چینی آلات و جواهر آن سر كار را سادات مشهد مقدس و تحویلداران و میرنظام كلانتر و سایر خدمه و فعله بردند و از محصولات نیز چیزی بدان سرگار موهبت آثار عاید نشد.
چون امرای عظام و اعتماد الدوله میرزا سلمان از گرجستان به زكم آمدند، روز دیگر كوچ بر كوچ متوجه دار السلطنه قزوین شدند، چون به گنجه رسیدند، چند روز در آنجا توقف كرده مهمات آنجا را با امرای آذربایجان و شروان ساخته به جانب دار الارشاد اردبیل «16» فرمودند. یك هفته در آن آستان عرش منزلت توقف كرده، در اینجا خبر فوت شاهزاده فاطمه سلطان خانم كه در منزل امیر خان بود و به مرض دق گرفتار شده بود رسید- پرسش امیرخان نوشته كس به تبریز فرستادند. در هنگام برف و شدت سرما كه قمر در برج جدی بود از آنجا بیرون آمده [540] از راه طارم و خلخال تا حوالی
______________________________
(1)- مز: آنك
(2)- م، ن: «نقص» ندارد
(3)- م، ن: كثیر
(4)- ن: بیت
(5)- ن: ایلچی و
(6)- مز: قشلاق و سلطنت
(7)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(8)- ن: ابراهیم خان
(9)- ب، م: اثر بادان
(10)- ب: اروغدی
(11)- م، ن: با
(12)- ن: شدند
(13)- ب: «و» ندارد
(14)- ن: برداشته و
(15)- ب، ن: سپرده
(16)- م، ن: نزول فرمودند
ص: 722
خرزویل آمده، كامران وكیل اولاد «1» جمشید خان به پایه سریر خلافت مصیر شتافته، پیشكش و تحف و هدایای بیشتری آورده، مهمانی كه داشت قرار داده، از آنجا رخصت انصراف یافت. اردوی كیوان «2» پوی متوجه دار السلطنه قزوین شده در روز یكشنبه چهارم شهر ذی حجه سنه مذكوره نزول اجلال در دار السلطنه واقع شد.
و هم در این سال، چون امت بیك ساروشیخ «3» ذو القدر كه یوزباشی بود، به اتفاق طیب خلیفه علمدار- كه مشار الیه منتظر الایاله و «4» خانی دار الملك فارس بود- همیشه سر در پی علیخان حاكم آنجا نهاده، با شاهرخ خان حكایت عزل او را در میان نهاده بدین قرار گرفت كه چون مشار الیه را به درگه معلی طلب فرموده‌اند بعد از آمدن او را عزل كرده ایالت و «5» خانی شیراز را بدو عنایت فرمایند.
امت بیك بواسطه قبول این معنی همیشه تهدید و تخویف به قتل اعتماد الدوله داده، مومی الیه بالضروره اذعان ایالت و مژده آن می‌داد احكام مطاعه «6» به غدغن هرچه تمامتر از پی آمدن و حاضر شدن او با لشگر فارس در الكای گنجه و قراباغ صادر شده. مشار الیه با لشگر بسیار و جمعیت بی‌شمار از شیراز به قصد سفر و یساق گرجستان بیرون آمده تا در «7» دار المؤمنین قم آمد و اكثر از آقایان و اقوام او كناره كرده، در كاشان توقف كرده بودند. با آنكه اكثر مردم او نیامده بودند، قرب دو سه هزار سوار همراه داشت «8». چند روز بواسطه احضار «9» آقایان در قم توقف كرده بعد از اجتماع ایشان قرعه مشورت در میان انداخته با یكدیگر تجدید عهد مؤكد «10» به قسم نمودند «11» و قرار بر مراجعت داده مهدیقلی بیك ولد شادی بیك ساروشیخ كه از ملازمان خان بود و مرد زبان‌دان و دلاور بود «12» او را پیشكش و تحف و هدایا داده «13» عرضه داشت كرد كه قلندری كه استیلای تمام بر الكای كوه‌گیلویه یافته و از آنجا رایت سلطنت برافراشته خطبه و سكه سلطنت به اسم خود كرده و مردم برو گرویده‌اند و خانه كوج ذو القدر در فارس بی‌صاحبند «14» و او اراده نسخیر فارس (دارد و یقین است كه چون او متوجه آن حوالی می‌گردد به آسانی تسخیر آن نواحی می‌نماید) «15» و فارس از دست بیرون می‌رود و آقایان و لشگریان بواسطه فرزندان و متعلقان همراهی نمی‌نمایند بالضروره از بلده قم مراجعت كرد كه بعد از رفع قلندر بهر جانب كه مقرر دارند حاضر گردد «16» و مهدیقلی بیك با پیشكش و تحفه «17» در اواخر شهر رمضان درزكم به اردوی همایون ملحق گشته «18» عرایض و پیشكش را گذرانیده چون اقبال‌پناه میرزا سلمان و شاهرخ خان در گرجستان بودند و طهماسب قلی بیك ولد بزرگ علیخان در آن سفر همراه بود، حكم اشرف صادر شد كه مهدیقلی بیك یا جمعی كه «19» از شیراز آمده‌اند به گرجستان رفته به امرا «20» ملحق گردند. امت بیك یوزباشی مقدمه نیامدن علیخان و برگشتن
______________________________
(1)- ب، م، ن: «اولاد» ندارد
(2)- ب، م، ن: كیهان
(3)- ب، م: و شیخ
(4)- م: «و» ندارد
(5)- م، ن: «و» ندارد
(6)- ن: «مطاعه» ندارد
(7)- ب، م، ن: «در» ندارد
(8)- ب، م، ن: داشتند
(9)- م، ن: حضار
(10)- ن: مولد
(11)- م، ن: نموده‌اند
(12)- ب، م، ن: «بود» ندارد
(13)- ن: فرستاد
(14)- ن: «بی صاحبند» ندارد. م: مصاحبند
(15)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(16)- م: گردید. ن: گردیده
(17)- ب، م، ن: تحف
(18)- ن: گشتند
(19)- ب، م ن: «كه» ندارد
(20)- ب: با امرا
ص: 723
او را به عنوان یاغیگری و [541] سركشی خاطرنشان همگنان كرده، آن معامله بواسطه سفر در عقده تعویق بود، تا آنكه در شهر ذی حجه سنه مذكوره- كه اردوی گیتی‌پناه در دار السلطنه قرار گرفت- طهماسب قلی بیك و علیخان را با اقوام و اتباع «1» گرفته مهدیقلی بیك را گرفتند «2» و «3» ایالت و خانی دار الملك فارس را به امت بیك داده، او را امت خان گردانیدند و مشار الیه تقبل بیشتری به اعتماد- الدوله و امرای در خانه كرده محمد باقر دواتدار اعتماد الدوله را وزیر او ساختند و میرشاه میر كه «4» مستوفی بقایا بود مأمور شد «5» كه به جهت صونك علیخان و امرا و آقایان ذو القدر همراه رفته، آن خدمت به تقدیم رساند.
و هم در اوایل این سال، طاعونی در قم پدید آمد كه در مدت سه ماه قریب به پنج شش «6» هزار نفس از ذكور و اناث و صغیر و كبیر به مرض مذكور فوت شدند. چون در ولایت طاعون كمتر می‌شد، مردم در اوایل حال راه بدان نمی‌بردند آخر واقف گشته مردم شهر بالتمام متفرق شدند و هركس به قریه و دهی پناه برده «7» عیال و اطفال خود را صاحبی كردند. منشاء آنكه جمعی كه به مرض طاعون در تبریز «8» فوت شده بودند، رخوت ایشان را به قم آورده آن منشاء سرایت شد و این طاعون در اوایل سرطان كه هوا گرم شد بر طرف گشت و قبل ازین نبوده «9». پنجسال در شهور سنه اربع و تسعین و ثمانمائه «10». در زمان سلطنت سلطان یعقوب در قم طاعون واقع شده بود و قرب «11» دوازده هزار كس در آن زمان فوت شدند و بیشتر خرابی قم از آن طاعون بوده «12». و هم در اواخر «13» این سال امرای شاملو و تركمان كه به خراسان رفته بودند مراجعت كرده به اردوی همایون پیوستند و اخبار خراسان را به نوعی معروض داشتند كه بعد رفتن شاه كامیاب و شاهزاده عالمیان «14» مآب چاره‌ای نیست. محمد خان و اسمعیل قلی سلطان و اردوغدی خلیفه و قورخمس سلطان به خلاع و تشریفات پادشاهانه سرافراز گشته، الكایی «15» كه داشتند به دستور بر ایشان مسلم شد و در سلك خانان و امرا انتظام یافتند. و هم در اوایل شهر ذی حجه سنه مذكوره، استیفای دفتر شرعیات با وزارت دیوان الصدارة العلیة العالیه «16» به مؤلف این كتاب از دیوان پادشاه معلی القاب مفوض شد.

گفتار در وقایع سنه تسعین «17» و تسعمایه‌

نوروزیونت‌ئیل، روز یكشنبه شانزدهم شهر صفر، شاه كامیاب و شاهزاده عالمیان مآب در ایوان چهل ستون دار السلطنه «18» قزوین نوروز را گذرانیده به عیش و فراغت اشتغال نمودند.
______________________________
(1)- ب، م، ن: توابع
(2)- ب، م: گرفته
(3)- ن: «و» ندارد
(4)- م، ن: «كه» ندارد
(5)- ب، م، ن: بوده
(6)- ب، م: پنج و شش
(7)- مز: بردند
(8)- ن: قزوین
(9)- ن: نبود و
(10)- م، ن: 794 خلاصة التواریخ ج‌2 723 گفتار در وقایع سنه تسعین و تسعمایه ..... ص : 723
(11)- م: قریب
(12)- ب، ن: بود
(13)- مز، ب: «اواخر» ندارد
(14)- ن: عالمیان مآب
(15)- م: الكاره
(16)- ن: «العلیة العالیه» ندارد
(17)- ب: تسع و ثمانین و تسعمائه
(18)- م: در دار السلطنه
ص: 724
اعتماد الدوله میرزا سلمان چون استقلال تمام در مهام ممالك و انام یافت، به خاطرش گذشت كه صبیه خود صفیه خانم را كه در سن ده سالگی بود به حباله نكاح شاهزاده خورشید منظر، سلطان حمزه میرزا درآورده، در مقام پیش آوردن آن شاهزاده بوده «1»، فارغ البال باشد. چون میانه او و قلی- سلطان قورچی‌باشی یگانگی به مثابه‌ای بود كه، شعر «2»:
ما دو روحیم آمده در یك بدن [542]من كیم لیلی و لیلی كیست من این اراده را با او در میان «3» نهاده همگی امرا تحسین كرده. در شهر ربیع الاول سنه مذكوره در خانه اعتماد الدوله مجلس نكاح به تقطیع و قاعده و آداب تمام انعقاد پذیرفت. بعد از این اراده، منازل پریخان خانمی كه در جنب دولتخانه مباركه بود و شاه اسمعیل منازل عالی و حمام در آنجا ساخته بود، اعتماد الدوله شروع در تعمیر آن كرده آن «4» منازل را ترتیب داده، به ساعت خوب بدانجا نقل فرمود و در تهیه اسباب و یراق دختر كوشیده، تحویل بیشتری به گركیراقان «5» داد «6». و هم در این اثنا، میرزا عبد اللّه ولد بزرگ مشار الیه كه دو سال وزارت یزد كرده بود، او را به درگاه معلی طلب نموده آمد و استقبالی «7» او را نمود كه نواب شاهزادگی «8» نیز استقبال فرمودند او را وزیر «9» شاهزاده نمود اما مهر وكالت كه بر ظهر پروانجات شاهی می‌زد همچنان «10» خود می‌زد. و مقارن این ایام یوسف بیك مشهور به آقا بیك ولد قلی «11» سلطان قورچی «12» باشی از بوانات آمده او را قورچی‌باشی نواب شاهزادگی «13» نمودند. و هم در روز جمعه «14» 18 شهر ربیع الثانی سنه مذكوره، مرحومی میر علاء «15» الملك مرعشی «16» كه از افاضل سادات مرعش قزوین بود به عالم بقا رحلت كرد «17». مشار الیه بعد از «18» قضای عسكر و سر «19» صدارت گیلان، چند مدت در مشهد مقدسه بسر برد و در ایام سلطنت شاه اسمعیل به قزوین آمده بواسطه تقربی كه با سلطان حیدر میرزا داشت رعایت نیافت و در ایام دولت و سلطنت شاه كامیاب، به مبلغ بیست تومان نقد و جنس سیورغال سرافراز شد اما بواسطه كثرت قرض و اخراجات آن وفا به معاش او نمی‌كرد و چون فلونیایی بود، قدرت بر ساختن فلونیا نداشت قرار بر خوردن تریاك به حب «20» داده بود آن «21» منشاء بیماری او شده «22» فوت شد و به اعزاز و احترام تمام در تحت قبه «23» سامیه امام‌زاده حسین علیه و ابیه السلام و التحیه مدفون شد. و هم در اوایل این سال، اعتماد الدوله میرزا سلمان، خواجه محمد باقر مستوفی الممالك را كه به سلامت و كدخدایی و بردباری موصوف بود عزل كرده، بالضروره منصب او را به میرزا هدایت اللّه كه ناظر
______________________________
(1)- م، ن: بود
(2)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(3)- ب: میانه
(4)- ب، ن: «آن» ندارد
(5)- م، ن: كبیر آقایان
(6)- ن: داده
(7)- ب، م، ن: استقبال
(8)- م: شاهزاده‌گی ن: شاهزادگی را
(9)- م: در بر شاهزاده
(10)- م: همچنانكه
(11)- ب، م، ن:
«قلی» ندارد
(12)- ن: قورچی از
(13)- م: شاهزاده‌گی
(14)- ن: «جمعه» ندارد
(15)- ب، ن، م: میرعلی المك
(16)- ن: فرعشی
(17)- م، ن: فرمود
(18)- ب: «از» ندارد
(19)- ن: «سر» ندارد
(20)- ب، م، ن: و حب
(21)- م: و آن
(22)- م: شده است
(23)- ن: فیه
ص: 725
دفترخانه همایون بود رجوع نمود و چون خواجه فتح اللّه «1» اصفهانی كه سابقا مستوفی قورچی بود و به سفر حج رفته بود در این ایام معاودت كرده، نظارت دفترخانه را بدو شفقت كردند.
و هم در این سال، میر سید علی عرب جبعابلی و میرزا «2» محمد منشی كه به خراسان رفته معامله خراسان را یكی كرده خاطر از آن ممرجمع كرده «3» كه دیگر قزلباش دویی «4» در میانه نداشته باشد و سلطنت به شاهزاده سلطان حمزه «5» كه داماد و «6» در دست «7» اوست قرار خواهد گرفت، بالاخره قرار به رفتن داده هر كس كه بنابر مصلحت و صلاح دولت می‌گفت كه رفتن خراسان باعث از دست بدر رفتن شروان «8» و آذربایجان و ایروان است و رومیه كه این خبر می‌شنوند «9» می‌آیند و تا ایروان توقف نمی‌كنند «10» و معلوم «11» نیست كه معامله در خراسان به خیر مبدل گردد، اعتماد الدوله می‌گفت كه آن شخص [543] دشمن شاهزاده، سلطان حمزه است كه می‌گوید به خراسان نمی‌باید «12» رفت «13»، قرار به رفتن خراسان داده شاهوردی «14» بیك یكان استاجلوعم مرشد قلی «15» سلطان را به رسالت پیشتر نزد علیقلی خان و مرشد قلی سلطان «16» فرستاد كه ایشان را نصیحت نموده از اراده‌ای كه نموده‌اند كه شاه عباس پادشاه باشد بگذرانند و همان الكا به دستور از ایشان بوده به سلطنت مهمی نداشته باشند. شاهوردی بیك یكان «17» استاجلو حسب الامر متوجه خراسان شد.
و هم «18» در این ایام، اردوغدی خلیفه تكلو كه حاكم ورامین بود او را سركرده لشگر نموده مقرر شد كه شاهوردی «19» سلطان بیت «20» اغلی میرخوار «21» و سید بیك كمونه حاكم سمنان و فرمان سلطان روملو حاكم دامغان و سایر امرای آن محال پیشتر از اردوی شاهی به حوالی مزینان «22» و سبزوار رفته باشند. اردوی «23» معلی اردوی خانه كوچ را با اهل حرم «24» و نواب علیه عالیه سلطانم والده نواب كامیاب اعلی در قزوین گذاشته، قورخمس سلطان شاملو را میر «25» اردو كرده، مقرر كردند كه حفظ قزوین و نواحی نماید و در شهر رجب المرجب سنه مذكوره اردوی معلی به عزم یساق خراسان از دار السلطنه بیرون نشسته به كتاباد «26» قزوین نزول فرمود و «27» از آنجا بعد از چند روز به بیدستان رفته، كوچ بر كوچ تاری رفتند و از آنجا تا غره شهر رمضان سنه مذكوره به سمنان رفتند. چون قصد زیارت مشهد مقدس معلی كرده بودند، بنابراین استفتی «28» كرده، روزه رمضان را شروع در خوردن كردند و
______________________________
(1)- مزامیر
(2)- ن: كه با میرزا محمد
(3)- ن: نموده بود
(4)- ن: روثی
(5)- ن: حمزه میرزا
(6)- ن: «و» ندارد
(7)- م، ن: دوردست
(8)- ن: شیروان
(9)- م: می‌شنود. ن: شنوند
(10)- ن: نمیكند
(11)- ب:
«معلوم» ندارد
(12)- م: نمی‌آید
(13)- ب، م: «رفت» ندارد
(14)- ن:
شاهویردی
(15)- م، ن: قلی خان را فرستاد كه ایشان را
(16)- ب: قلی خان
(17)- م، ن: یكان استاجلو
(18)- م، ن: «و هم» ندارد
(19)- ن: شاهویردی
(20)- ن: مسیب اغلی
(21)- ب، م: میرخار
(22)- ن: «مزنیان و» ندارد
(23)- مز، ب، م: تا اردوی
(24)- ب: حرم نواب كامیاب. ن: نواب كامیاب اعلی در قزوین گذاشته
(25)- ب، م، ن: امیر
(26)- م: یكناباد. ن: یكباد
(27)- ب، م، ن: «و» ندارد
(28)- ب: استعفی. م، ن: استغفار
ص: 726
از آنجا به دامغان آمده اعتماد الدوله میرزا سلمان را انحراف مزاجی پیدا شده، یكدو روز بر بستر بیماری خوابید. مقارن این حال خوابی دیده بود كه مشعر بر رفتن او بود «1». صباح آن روز به منزل سیادت و صدارت پناه شمس الانامی آمده، وصیتی چند نموده، املاكی كه در شیراز و اصفهان داشت بالتمام وقف حضرات چهارده معصوم علیه السلام كرده، پسران را متولی و ناظر گردانید و مقرر كرد كه دوازده وقفیه معتبره نوشته، هر یكی را به یكی از مشاهد متبركه فرستند «2» و بعضی املاك و و اسباب به دختر و زن خود داده، مابقی اسباب و اثاث «3» سلطنت خود را از نقد و جنس و بیوتات و یراقی كه به ملازمان و نوكران سپرده تمام را در حق شاهزاده ظفرانتما سلطان حمزه میرزا اعتراف نمود و غلامان خود را از كوچك و بزرگ مدبر ساخت و این وصایا به خط و مهر صدارت‌پناه میر شمس الدین محمد و نقابت‌پناه اسلام ملاذی، شاه ابو الولی قاضی معسكر رسانیده متوجه كوچ شدند و در حین منازل شاهوردی «4» بیك یكان از خراسان از خدمت نواب علیقلی خان و مرشد قلی سلطان آمده معروض داشت كه امرای مذكور به حسب سال خورد واقع شده‌اند و از این رفتن ارادت به خاطر ایشان می‌رسد اگر در این حوالی توقفی واقع «5» شود بهتر از رفتن است و آنچه بذل جهد و سعی یكان مشار الیه بوده جهت اصلاح «6» ذات البین سودی نكرده، چون نزول اجلال در موضع پیش واقع شد «7» و اخبار از آن جانب رسید كه امرای مذكوره شاه عباس را برداشته تا سبزوار «8» آمده‌اند و گمان آمدن اردوی معلی [544] بدان حدود ندارند، اقبال‌پناه اعتماد الدوله، اردوغدی خلیفه و امرای تابین او را كه پیشتر فرستاده بود و در آن حدود بودند «9» طلب فرموده ملاقات كرد و با او «10» مصلحت چند در هر باب دید بدین «11» قرار یافت كه شاهوردی «12» بیك یكان را به قتل آورده، چون این خبر به مرشد قلی سلطان رسد «13» ترسیده ترك آن طرف خواهد نمود. شاهوردی «14» بیك یكان را در شهر رمضان در همین منزل به قتل آورده «15» نعش او را نقل به مزار شیخ بایزید بسطامی نموده در آن مكان او را دفن نمودند و رفتن خراسان را به جد گرفته، چند روزی توقف بواسطه رسیدن امرای همدان و بعضی محال واقع شد. بالاخره قرار بر راه پل ابریشم كه آب دارد داده، از راه میماند «16» و و الهاك رفتند «17» و سه چهار «18» پنج كوچ از آن راه به مزینان آمده، نماز عید فطر را در مزینان كردند.
چون خبر آمدن شاه و شاهزاده به علیقلی خان و مرشد قلی «19» سلطان در سبزوار رسید، از سبزوار كوچ كرده در ملازمت شاه عباس تا به شایمان «20» و نایمان كه از آن محل تا مزینان سه چهار
______________________________
(1)- ب، م، ن: «بود» ندارد
(2)- ب، م، ن: فرستد
(3)- ن: اساس
(4)- ن: شاهویردی
(5)- ن: «واقع» ندارد
(6)- ن: الاصلاح ذات العین
(7)- م: «شد» ندارد
(8)- ن: به سبزوار
(9)- م، ن: بوده
(10)- م، ن: به او
(11)- ن: بدیدن
(12)- ن: شاهویردی
(13)- ب، ن: رسید
(14)- ن: شاهویردی
(15)- ن: آورده و
(16)- ن: میمد
(17)- م، ن: برفتند
(18)- ن: و چهار
(19)- ن: قلی خان
(20)- ن: شانمان و تانمان
ص: 727
فرسخ است آمده تحقیق نمودند كه چه مقدار لشگر همراه دارند. آنگاه از آنجا كوچ كرده مراجعه به جانب سبزوار نمودند و در سبزوار كسی نگذاشته به ایلغار تمام از راه ترشیز متوجه دار السلطنه هرات «1» گشتند: پیر غیب سلطان استاجلو با برادران كه میرترشیز «2» بودند، ایشان را در الكای خود گذاشته (به تربت «3» رفتند. مرشد قلی سلطان «4») «5» متحصن به قلعه تربت گشته، علیقلی خان شاه عباس را برداشته به دار السلطنه هرات رفت. مشخص ایشان نبود كه شاه و شاهزاده به طرف مشهد مقدس یا از جانب ترشیز می‌روند. اما به سرعت و ایلغار تمام كه مبادا لشگر از عقب ایشان برسد اكثر خیمه و قالی و پرتال خود را انداخته رفتند و ابراهیم سلطان برادر مرشد قلی سلطان كه حاكم اسفراین بود او را نیز همراه به دار السلطنه هرات برد و علیقلی «6» سلطان چاوشلو ولد عوض آقا را در اسفراین گذاشتند. اعتماد الدوله با امرای عظام مصلحت وقت در آن دیدند كه ایشان را تعاقب نموده شاید ظفری واقع شود. و یكچند روز انتظار آمدن ولی سلطان تكلو حاكم همدان كشیدند اثری ظاهر نشد، دوم شهر شوال كوچ كرده به سرحد سبزوار آمدند. در این منزل باز «7» آرای ایشان بدین قرار گرفت كه جمعی از چاوشلویان و مردم و «8» اقوام مرشد قلی سلطان كه در اردوی معلی‌اند مبادا حقایق احوال «9» را نوشته ارسال دارند، یا آنكه خود گریخته بدانجانب «10» روند مهدیقلی بیك ولد حسین «11» بیك قورچی تیر و كمان كه از مقربان و قورچی تیر و كمان بود و در این سفر روزه ماه رمضان می‌داشت و در دلش اثر كرده بود كه به قتل می‌رسد، او را در این روز در سرخه «12» سبزوار به قتل آوردند و ولد او را گرفته اموال او را به غارت بردند و برادرزاده او محمد شریف بیك (پسر خلیل بیك را حكم شد كه چشم او را كنده به قلعه فرستند. اتفاقا چون مقدر [545] نبود، محمد شریف بیگ) «13» را بعضی در خواه نموده مشار الیه را گریزانیده به قزوین فرستادند. روز «14» دیگر نزول اجلال در بلده طیبه سبزوار واقع شد. گمان اینكه در بند شهر را بسته لشگر گذاشته باشند، آن جماعت از بیم و هراس و دغدغه بی‌قیاس ایلغار كرده رفتند. چون لشگر ظفر اثر به سبزوار داخل شد، سادات و علما و اكابر و اعیان آنجا به شرف بساطبوسی شاه و شاهزاده سرافراز گشته لوازم اطاعت و فرمان‌برداری به تقدیم رسانیدند «15» و قبل از این روز، میر علی اصغر سلطان «16» ولد میرمحمد گسكنی كه از سادات آنجا «17» بود و در این غوغا قلعه بر روی آن جماعت بسته بود، به شرف پای‌بوس اشرف سرافراز شده به طبل و علم سرافراز گردید.
______________________________
(1)- ب، م، ن: هرات بسرعت هرچه تمامتر پیر غیب سلطان. م: هرات گشتند بسرعت سلطان. ب:
هرات گشتند بسرعت پیر عیب سلطان
(2)- ن: برشیر
(3)- م: بترتیب
(4)- م، ن: قلی سلطان استاجلو
(5)- ب: بین الهلالین را ندارد
(6)- م، ن: علی قلی خان
(7)- ب، م، ن: «باز» ندارد
(8)- ن: «و» ندارد
(9)- م، ن: احوال ایشان
(10)- ب، ن، م: بدانجا
(11)- م، ن: حسن
(12)- ب، م، ن: «سرخه» ندارد
(13)- ب، م، ن: بین الهلالین را ندارد
(14)- ب، م، ن: روزی
(15)- م، ن: رسانید
(16)- ن: و غوغا سلطان ولد میرمحمد
(17)- ب، م، ن: و علما و اكابر آنجا بود
ص: 728
چون دو روز توقف در بلده سبزوار واقع شد، بعضی خاطرنشان اعتماد الدوله نمودند كه اگر به سرعت تمام تعاقب آن لشگر نمایند یحتمل كه آن جماعت بدست درآیند. اقبال‌پناه در رفتن سرعت نموده، آخر روز از سبزوار بیرون آمده، یكدو فرسخ به راه مسافت طی، از آنجا به موضع آق «1» بلاغی كه ده دوازده فرسخ راه بود آمده «2»، اكثر شتران و الاغان «3» در آن راه ماندند و مشخص شد كه آن جماعت به سرعت رفته «4» از عقب ایشان نمی‌توان رفت، اردوغدی «5» خلیفه را با ادهم سلطان ترخان و اسمعیل سلطان تركمان و سایر امرای تركمان از عقب آن جماعت فرستادند كه تا تربت رفته، قلعه تربت «6» را محاصره نموده بنشینند تا رسیدن رایات ظفر آیات. چون از این منزل كوچ شد، سادات و اكابر ارغند «7» مثل میرعلی بیك همیشه دوست، خود را به اردوی معلی انداخته، باعث آوردن پیر غیب سلطان و برادران شد. روز دیگرش «8» پیر غیب خان با برادران به پایه سیریر خلافت مصیر حاضر شده به پای‌بوس بندگان «9» اشرف و شاهزاده نامدار «10» عالم مدار سرافراز گشتند. اول كسی كه از امرای شاه عباس «11» به خدمت نواب كامیاب آمدند ایشان بودند «12» از اینجا كوچ كرده به قصبه كرات كه شهره ده ولایت ترشیز است نزول نموده از آنجا به دوغاباد «13» و بوریاباد رفتند. روز یكشنبه 17 «14» شهر شوال سنه مذكوره كه اردوی معلی در بوریاباد تربت «15» بود و از آنجا تا «16» قلعه، یكدو فرسخ بیشتر نبود، اقبال «17» پناه اعتماد الدوله زیب و زینت تمام نموده با خواص «18» خود سوار شده «19» رفت كه ملاحظه قلعه و گرفتن آن نماید. روز دوشنبه 18 شهر مذكور قشون شاهی «20» با امرای غیر متناهی علمها گشوده، نقاره زنان با حشر و لشگر بی‌كران به حوالی قلعه تربت آمده نتوانستند كه یورش به قلعه اندازند. بعد از ساعتی اردوی همایون در جانب شمال قلعه فرود آمده، اعتماد- الدوله میرزا سلمان و شاهرخ خان «21» در حوالی خرابه‌های قلعه كه وسیله سیبه باشد و امرای تركمان و بعضی از تكلو در جانب شرقی قلعه فرود آمده «22» در جانب دیگر «23» قلعه امرای شاملو قرار گرفته «24» چون دایره «25» قلعه را در میان گرفتند. اعتماد الدوله (میرزا سلمان [546] از كمال غرور و نخوت «26») خود متصدی امر گرفتن قلعه شده «27» همت مصروف آن داشت كه در عرض سه روز كه خاك پیش برد قلعه را به تصرف درآورد. مرشد قلی سلطان قرب دویست نفر از چاوشلویان و ملازمان اعتمادی قدیمی خود را با اهالی تربت به قلعه برده به نوعی در حفظ و حراست قلعه كوشید كه یكسر تفنگ
______________________________
(1)- ن: «آق» ندارد
(2)- ب، ن: آمد
(3)- ن: اولاغان
(4)- م، ن: رفته‌اند. ب: رفتند
(5)- ب، م: اردغدی
(6)- م، ن: «تربت» ندارد
(7)- ن: «ارغند» ندارد
(8)- ن: دیگر
(9)- ب: بنده‌گان
(10)- ب: نامدار از. ن: نامدار سرافراز
(11)- م: عباس شاه
(12)- م، ن: بوده
(13)- م، ن: به وداع‌آباد
(14)- ن: هجدهم
(15)- ن: ترتیب
(16)- ن: «تا» ندارد
(17)- ن: «اقبال» ندارد
(18)- ب، م، ن: خواص و عوام
(19)- ن: شد
(20)- ن: سپاهی
(21)- ب، م، ن: در كمال غرور و نخوت و شاهرخ خان
(22)- م، ن: آمدند
(23)- مز، ب، م: ندارد
(24)- م: گرفتن
(25)- ن: دایره‌وار
(26)- ب، ن: بین الهلالین را ندارد
(27)- م، ن: شد
ص: 729
و بادلیچ احدی از حوالی قلعه «1» گذر نمی‌توانست نمود و همیشه زور بر بیلداران و سیبه «2» سازان آورده آن جماعت را از هم می‌پاشید.
مقارن این ایام ولی سلطان حاكم همدان و بیرام سلطان ولد حسین سلطان سولاغ «3» با لشگر تكلو از همدان رسید و سلیمان خلیفه ولد سهراب خلیفه كه حاكم تون «4» و طبس بود با لشگر تركمان «5» از آن حال آمد و ولی سلطان افشار حاكم كرمان با «6» لشگر افشار خود را رسانید و مرتضی قلیخان با امرای تابین از مشهد مقدس معلی خود را به درگاه سپهر اعتلا رسانید و شاه علی سلطان افشار كه در آن حوالی بود آمده «7» و حسین سلطان افشار ولد سوندوك «8» بیك قورچی‌باشی سابق كه از امرای شاه كامیاب شاه عباس «9» بود و در ولایت جام الكا داشت، چون تاب قلعه‌داری نداشت با مردم و لشگر خود به پای‌بوس اشرف اعلی «10» سرافراز شد و در اندك زمانی ترك و تاجیك كه در خراسان بودند، قرب هفتاد «11» هشتاد هزار كس مركزوار قلعه را در میان گرفتند. اقبال‌پناه «12» اعتماد الدوله حواس ظاهر و باطن متوجه تسخیر قلعه نموده، روز تا شب و شب تا صباح به ساختن سیبه و بیش بردن خاك اشتغال داشت و از اطراف و جوانب امرا شروع در سیبه ساختن كرده محمد خان و لشگر تركمان سیبه از جمع هیمه «13» پیش برده مقابل به كوهی بلند ساختند. چون سیبه اقبال‌پناه میرزا سلمان پیش رفت، هر شب یكی از امرا بدانجا می‌رفت كه كشیك داشته اگر قضیه‌ای واقع شود رفع نمایند. شب سه‌شنبه بیست و ششم شهر شوال سنه «14» مذكوره، اردوغدی خلیفه تكلو «15» و سلطان معصوم سلطان تركمان به سیبه مذكور رفته آن شب بسر بردند. سحری «16» جمعی از شیر حاجی و خندق قلعه بیرون آمده «17» بر سیبه ریختند. سلطان معصوم سلطان پنهان شده، پسر «18» در سن پانزده «19» سالگی غافل بر سر اردوغدی خلیفه آمده او را به قتل آورد و جمعی كه در سیبه بودند متفرق گشته، قتل اردوغدی خلیفه انتشار تمام یافت و باعث جرأت و دلاوری اهل قلعه گشت.
در این روز جسد اردوغدی خلیفه را بعد از تجهیز و تكفین به مشهد مقدس نقل نمودند و ادهم سلطان تركمان مقرر شد كه اموال او را به قلم گیرد و قشون و الكای او را به مختار سلطان ولد «20» احمد سلطان پسر محمد خان شرف الدین اغلی تكلو عنایت فرمودند. اردوغدی خلیفه در شجاعت و دلاوری قرینه خود نداشت و هرچه بهم «21» می‌رسانید به لشگری می‌داد. اما به غایت كج‌خلق «22» و بدمزاج بود و در محلی كه در گیلان میربرانی بود جمعی كثیر از سادات آنجا را به قتل
______________________________
(1)- م: قلعه مذكور. ن: قلعه مذكور
(2)- م: دشنه‌سازان. ن: دسته‌سازان
(3)- مز: سوراخ. ب، م: سولاخ
(4)- م، ن: حاكم طون
(5)- ن: تركمان آمد
(6)- م: «با» ندارد
(7)- ب،: آمد و. م: آمد
(8)- ب، م: سوندك
(9)- م: عباس شاه
(10)- ن: «اعلی» ندارد
(11)- ب، م: هفتاد و
(12)- ن: «اقبال‌پناه» ندارد
(13)- ب، ن: همه
(14)- ب، ن: «سنه» ندارد
(15)- ب، م، ن: ولد
(16)- ن: سحر
(17)- م: نهاده
(18)- ن: پسرش
(19)- ن: یازده
(20)- م، ن: و احمد
(21)- م، ن: «بهم» ندارد
(22)- م، ن: خلق بود
ص: 730
آورده بود. نتیجه‌اش آنكه در جنگ شروان «1» كه عثمان [547] باشا غالب آمد، دو پسر او كه در حسن و جمال نظیر نداشتند «2» در آن جنگ ناپیدا شدند و مآل و حیات «3» و ممات ایشان معلوم نشد.
مشار الیه بعد از آن «4» واقعه توبه كرده بود كه دیگر سید را به قتل نرساند.
و هم درین ایام، امرای تركمان و تكلو خصوصا محمد خان و ولی سلطان به تسخیر قلعه بایج و سایر قلاع زاوه «5» رفته جمعی از مردم احمد سلطان صوفی اغلی و ملازمان مرشد قلی سلطان در آنجا بودند فتح قلاع مذكوره كرده، سید و سیدزاده، بیشترین «6» همه گیسودار «7» و طفل «8» كه در قلعه بایج بودند بیرون آورده تمامی آن جماعت را با عورات مردم صوفی اغلی برهنه و عریان كرده آبادانی در هیچ‌جا نگذاشتند «9». چون مدت یكماه و كسری «10» بر این منوال گذشت- كه از خاك پیش بردن «11» و سیبه ساختن ظفری بر قلعه نشد- اراده‌ها بر آن قرار گرفت كه حواله‌ای چند در برابر قلعه بسازند كه مردم در قلعه تردد نتوانند نمود. چون مصالح حواله از آجر پخته یافت نمی‌شد، مسجدی بزرگ كه در جنب مزار قطب الاوتاد قطب «12» عالم بود، و حمام در مزار و آجر كار بود آنها را قلع و قمع فرموده در هنگام شدت سرما و یخ‌بندان ترتیب جوالها دادند. مقارن این احوال چون میانه «13» امرای استاجلو و ذو القدر و بعضی از افشاریه «14» و تركمان و میانه مرشد قلی سلطان طریقه رسانیدن و گرفتن خبر معمول بود و «15» بنابر عداوت میرزا سلمان همگنان آنجانب را رعایت كرده در تسخیر قلعه مساهله و مداهنه می‌كردند، مرشد قلی سلطان نیز «16» چون یافت كه صحبت طریق دیگر و نفاق میانه ایشان به اعلی درجه است، طریق روز گذرانیدن و دفع الوقت را پیش گرفته كس فرستاده طرح صلح [انداخت]. از این طرف نیز سیادت «17» پناه میرسید حسن فراهانی كه وزیر و ریش‌سفید سلمان نبیره عبد اللّه خان استاجلو بود، او را مكررا به درون قلعه فرستاده آمد و شد بسیاری «18» نمود.
بعد از آن نقابت‌پناه میرشاه ابو الولی انجو كه قاضی معسكر ظفر اثر بود و نزد همگنان اعتبار تمام داشت او را نیز مكرر به درون قلعه فرستادند كه مرشد قلی سلطان را نصایح نموده بدینجانب آورد «19».
مرشد قلی سلطان در هر مرتبه دست از دامن دولت شاه عباس باز نداشته قرار به این می‌داد كه اردوی معلی از تربت كوچ كرده به مشهد مقدس بروند. بعد از آن از هرات و از اینجا «20» كس به مشهد مقدس فرستاده «21» بهرچه «22» كرم پادشاهانه اقتضا نماید به عمل آید. مقارن این حال، مرشد
______________________________
(1)- ن: شیروان
(2)- م، ن: نداشت. ب: نداشت و
(3)- م، ن: «و» ندارد
(4)- ن: «آن» ندارد
(5)- ب: در آنجا بودند فتح مذكور كرده. م: در آنجا بودند كور كرده. ن: در آنجا بودند مذكور كرده
(6)- ن: بیشتری
(7)- ن: گیسوها باز كرده
(8)- ب، ن: طفلی
(9)- م، ن: نگذاشت
(10)- ن: كثری
(11)- م: «و» ندارد
(12)- ب: قطیب. ن: و قطب
(13)- م، ن: امرای استاجلو و ذو القدر
(14)- ن: افشار و تركمان و مرشد قلی سلطان. م: تركمان و مرشد قلی سلطان
(15)- بنابرآن عداوت م: بنابراین عداوت
(16)- ن: «نیز» ندارد
(17)- ن: میرسید حسین فراهانی
(18)- ب، ن: بسیار
(19)- ب، ن: آورد و
(20)- ن: از آنجا
(21)- ن: فرستاد
(22)- م: هرچه
ص: 731
قلی سلطان پسر خود را كه در سن ده سالگی بود به گرو بیرون فرستاده مقرر نمود كه والده‌اش با ده نفر از آقایان قدیمی معتمد همراه باشند. والده و ولد مشار الیه با آقایان معتمد از قلعه بیرون آمده تحف و هدایا «1» كه داشتند گذرانیدند. بعد از آن، نواب كامیاب اعلی در این ابواب مضایقه نمود كه مرشد قلی سلطان را خود به پای‌بوس اشرف اقدس باید رسید و در این باب مبالغه تمام داشت.
مرشد قلی سلطان عرض كرد كه سید بیك كمونه «2» (و از هر سیدی معتمدی به درون قلعه آیند كه در گرو بوده باشند تا مشار الیه بدر آمده به سجده اشرف سرافراز گشته بدانچه مقرر «3» [548] گردد عمل نمایند. حسب الاراده او سید بیك كمونه را) «4» با جمعی كثیر از وكلا و وزرا و معتمدان امرا و خانان به درون قلعه فرستاده، مشار الیه فسخ عزیمت بدر آمدن كرده این جماعت را نگاه داشت و مدت بیست روز یكماه «5» این جماعت بی‌گناه در درون قلعه گرفتار بودند.
مقارن این حوال، میرزا احمد ولد میرزا عطاء اللّه اصفهانی كه وزیر سلطان بود و در این غوغاها شریك و معین او بود و میانه اعتماد الدوله «6» میرزا سلمان و او صحبت «7» خصومت به اعلی مرتبه انجامیده بود، مشار الیه در بالاخانه سردر قلعه كه بدو سپرده بودند زین العابدین نامی نیشابوری «8» كه در خدمت او می‌بود با برادرزاده‌اش همداستان شده، اول شب محل «9» چراغ، در بالاخانه میرزا احمد را به تفنگ زدند. مشار الیه چون از میانه رفت اعتماد الدوله را گمان «10» اینكه در میانه وی محرك سلسله نزاع بود، یحتمل «11» كه من بعد اصلاحی در میانه واقع شود، مرشد قلی سلطان همچنان در وادی غلامی و یكجهتی شاه عباس «12» راسخ دم و ثابت قدم بوده از آن جاده انحراف «13» ننمود و زمستان سخت به میان درآمده، مردم به بلای شدت سرما و خنكی «14» هوا گرفتار شدند و گرفتن قلعه و تهیه اسباب تسخیر آن متعدد بود و بواسطه كثرت و ازدحام «15» خلایق كه از اطراف و اكناف خراسان در اردوی همایون جمع شده بودند، گرانی و عزیزی اجناس بهم رسید.
در این سال سرما چنان درختان را زد كه درختان كاج و ناجو و سرو دویست ساله باغ زاغان بلكه باغات تمامی خراسان را سرما برده خشك شد و قطع طرق بواسطه شدت سرما واقع بود.
و هم در این ایام چون خبر استیلای لشگر «16» شاهی به دار السلطنه هرات رسیده بود، علیقلی خان مولانا عطاء اللّه واعظ هروی را با جماعت سادات خصالی «17» كه در هرات می‌باشند، به رسالت به درگاه معلی فرستاده عرایض و كتابات «18» رسانیدند و به جواب و خلاغ «19» فاخره سرافراز گشته
______________________________
(1)- ن: هدقیایی
(2)- ن: كمونه را
(3)- ب، م: نماید
(4)- ن: بین الهلالین را ندارد
(5)- م، ن: و یكماه
(6)- ب، م: و میانه میرزا سلمان
(7)- ب، ن: و صحبت
(8)- مز: نیساكوری
(9)- ب، م: شب چراغ. ن: روشنی چراغ
(10)- ب، م، ن: در گمان
(11)- ب، ن: و تتمیل
(12)- م: عباس شاه
(13)- ب، م، ن: انحراف مزاجی
(14)- ن: خشكی
(15)- ب، م، ن: ازدحام مردم
(16)- ب، م، ن: «لشگر» ندارد
(17)- ن: «خصالی» ندارد
(18)- ب: كتابات به جواب و خلاع رسایندند ن: كتابت به جواب رسانیدند
(19)- ن: به خلاع
ص: 732
مرخص شدند. و هم در این، ایام طهماسب قلی بیك ولد بزرگتر قورخمس سلطان كه ایشك آقاسی نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا بود، و در سیبه «1» اعتماد الدوله مردم قلعه نقب زده بیرون آمده جنگ كردند، مشار الیه را «2» در آن معركه تفنگی بر ران «3» زده وی بدان درگذشت. (و همچنین در شب تاسوعا «4») در حوالی قلعه، میرسلطان سلیمان ولد میرمحمد گسكنی كه در نهایت حسن و جمال بود و در سن «5» هجده سالگی نهالی بود رسیده، بواسطه چشم‌زخم زمانه از قلعه بی‌گمان «6» تفنگی بر پیشانی او خورده فوت شد، اما پیش از آنكه گل امید از باغ مراد چیند به خار فنا گرفتار شد. شعر «7»:
ز گلبرگ «8»او چون بنفشه برآمدز آفت بر «9» و جست باد خزانی
بوقتی كه آمد گل از غنچه بیرون‌شد اندر كفن همچو غنچه نهانی و در مدت محاصره خیلی مردم از ترك و تاجیك به مرور ایام و «10» لیالی و شهور به قتل آمدند و تا قرب بیست هزار تومان از تقبلات و جرایم و بقایای سنوات بر اهالی خراسان اطلاق و حواله شد. و هم در این ایام محمد خلیفه شاملو قوم فولاد خلیفه حاكم قایین «11» در آن سركار فرصت یافته، [549] جمعی كه با او مخالفت داشتند به قتل آورده عرایض به درگاه معلی فرستاد كه قایین «12» را به تصرف گرفته امر چیست؟ از این صوب استمالت و خلعت جهت او فرستاده زینل سلطان شاملو ولد سلمان خلیفه را مقرر كردند كه به ضبط اموال و صونك «13» جهات فولاد خلیفه شاملو «14» و سلطانعلی خلیفه ارغوانلو برادرزاده او كه هر دو در دار السلطنه هرات بودند به اتفاق بعضی به قایین رفته جهت سركار خاصه شریفه ضبط نماید. مشار الیه حسب الامر بدانجا رفت.
و هم در این ایام بنابر «15» عدم اعتماد بر امرای استاجلو، پیر غیب خان و برادران او قراخان بیك و بهادر بیك را الكای سلطانیه و طارم به دستور «16» قدیم كه به بدرخان مفوض بود شفقت كرده او را روانه عراق گردانیدند و ایالت سبزوار «17» به حسین سلطان افشار كه شاهی سون شده، از جام آمده بود شفقت نمودند و رخصت داده او را فرستادند و حكومت مزینان به حسین خان سلطان ده‌ده «18» لوی تركمان كه سابقا ملازم و وكیل نواب غفران‌پناه ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا بود عنایت فرمودند و تولیت آستانه مقدسه منوره رضیه رضویه را به میر سید علی مفضل استرآبادی كه سابقا در زمان شاه جنت مكان متولی بود عنایت كردند و مهمات مشهد مقدس و خدام آن عتبه علیه را ساختند. چون بر اعتماد الدوله میرزا «19» سلمان و تایعان ظاهر شد كه گرفتن قلعه به یورش و «20» حواله و سیبه متعسر بلكه
______________________________
(1)- م، ن: در سیبه
(2)- ب: «را» ندارد
(3)- ب، م، ن: ران وی
(4)- ن: بین الهلالین را ندارد
(5)- ن: درین
(6)- ن: تركمان
(7)- ن: بیت. م: ندارد
(8)- ن: به گلبرگ
(9)- ن: برون
(10)- ب، ن، م: «و» ندارد
(11)- ن: قاین
(12)- ن: قاین
(13)- ب، م، ن: صد یك مهمات
(14)- ب: حاكم قایین در آن سركار شاملو و سلطان علی
(15)- ب، م: بنا عدم
(16)- م، ن: دستوری كه در قدیم به بدر خان بود
(17)- ب، م:
سبزوار را
(18)- ن: دوه‌لو
(19)- ن: «میرزا سلمان و» ندارد
(20)- ن: و سیبه
ص: 733
متغدز «1» است، رای جهان‌آرای به ترتیب دادن توپ قرار گرفت كه توب دوهزار و هشتصد منی ریخته شروع در تخریب حصار قلعه گردد «2» استادان نادر توپچی كه در آن امر ماهر بودند و همگی در ملازمت اردوی ظفر انتساب بسر می‌بردند، خصوصا استاد مراد بیك تبریزی توپچی‌باشی و برخوردار بیك ولد حیدر بیك انیس، ایشان را طلب فرموده امر به ریختن توب «3» شد و مقدار چهار هزار من مس بر امرا و ملازمان و ارباب و اهالی خراسان و تاجیكان «4» اردوی همایون رقم شد. محصلان بی‌زبان مقدار مذكور را گرفته در اندك‌زمانی توپی كه دیوار بست «5» حصار افلاك را از بیم می‌پاشید به سر كاری «6» ادهم سلطان «7» تركمان اتمام یافت و در مقابل اردوی تركمانان نزدیك به قلعه توپ مذكور را نصب كرده به انداختن «8» شروع نمودند. چند مرتبه كه انداختند و پاره كه از بالای حصار و برج فرود آمد، اهل قلعه آن را به سبدها و جوالها درست داشته معامله صلح و آمد شد مردم در میان افتاد. و هم در این ایام بعضی «9» صلاح در آن دیدند كه آب قنوات تربت و آب مواضع و دهاتی كه در حوالی واقعند و می‌توان به خندق «10» و حصاربست در آنجا اندازند، كه شاید خرابی به دیوار بست و بروج قلعه رسانیده، مقر ظفری بهم رسد. بهر عنوان كه بود با وجود شصت هفتاد هزار مرد سپاهی «11» رزمجو ظفری بر قلعه نتوانستند نمود. شعر «12»:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای‌نبرد رگی تا نخواهد خدای هیچ تدبیر فایده‌مند و «13» سودی نمی‌كرد و در این اواخر میانه امرا و میرزا سلمان نفاقی [550] بهم رسیده «14» شروع در عداوت همدیگر نمودند. قلی سلطان قورچی‌باشی كه از اعوان و انصار قدیمی میرزا سلمان بود «15»، آزردگی تمام بواسطه تسلط و استیلای وی و پسران او- كه در خدمت نواب شاهزادگی تقرب تمام داشتند و هیچ كس از پسران «16» امرا را در مجلس بار نمی‌دادند- منحرف المزاج گشته، بواسطه علت و مرض بواسیر كه در جمیع اسفار رفیق و انیس او بود، و بنای اعراض و تشدد مرض مدت سه ماه صاحب فراش بود. دیگر امرا از جوانب «17» زبان گشوده، میرزا سلمان به رفاقت جماعت تكلو خاطر جمع داشت و اكثر اوقات در بیم بود. چون زمستان رو به رفتن نهاد و سپاه بهار از اطراف جوبیار جلوه‌گر «18» شد، بقیه شتر و حیواناتی از «19» الاغ كه در اردوی معلی مانده بودند تلف شدند «20» (و آنقدر شتر و اسب و استر در این مدت ضایع شد كه در هر قدمی لشی افتاده بود و) «21»
______________________________
(1)- ب، م: معتبر
(2)- ن: كرده
(3)- ب، م: تاب
(4)- م: تاجیكا
(5)- م: پست
(6)- ب: به سركار
(7)- ب، م، ن: ادهم بیگ
(8)- ب: باختن
(9)- ن: «بعضی» ندارد
(10)- ن: به حصاربست قلعه انداخت
(11)- ب، ن: مرد رزمجو
(12)- ب، م: ندارد
(13)- ن: «و» ندارد
(14)- ب، م، ن: رسید
(15)- م: «بود» ندارد
(16)- ب، م، ن: پیران
(17)- ب، م، ن: جانب
(18)- م: جلوگر
(19)- ب، م: كه از
(20)- ن: شده
(21)- ن: بین الهلالین را ندارد
ص: 734
جوالی كاه به هفتصد و هزار «1» رسیده بود. چون دیگر تاب توقف در آن حدود نماند، مدت پنج ماه و هفت روز تمام ایام محاصره در تربت زاوه «2» واقع شد، اعتماد الدوله خود به درون قلعه رفته، مرشد قلی سلطان را ملاقات كرده عهد و قسم با یكدیگر نموده روز سه‌شنبه بیست و پنجم شهر ربیع الاول سنه مذكوره (از آنجا كوچ كرده قرب یكفرسخ آمده) «3» اردوی همایون كه سه چهار فرسخ طول و عرض آن بود فرود آمدند و مقرر چنین بود كه به مشهد مقدس معلی مزكی به طواف رفته در آنجا توقف نمایند كه از دار السلطنه هرات «4» و توابع همگی از امرا فرزندان «5» و معتمدان خود را به درگاه عالمپناه فرستاده «6» در خواه گناهان در آن آستان عرش مكان نمایند و شفقت و مرحمت شاهانه به دستور شامل حال ایشان گشته به نوازشات و اوامر خدمات ممتاز و سرافراز گردند و قصبه تربت بواسطه نزول اردوی همایون به مثابه‌ای خراب و ویران گشت كه از عمارت بعد گنبد قطب عالم از سقف و دیوار اثری نماند و از اشجار و درخت خلال واری در زمین و ریشه آن نگذاشتند و یك درخت چنار بواسطه ممانعت بعضی در آن قصبه مانده بود، به حكم اعتماد الدوله جهت ترتیب عرابه‌ای كه توپ را بر آن بندد قطع شد و مردم آن ولایت اكثر متفرق و خانه خراب و جلا شدند و بعضی دیگر در قلعه ضایع شد. میرحسین «7» كلانتر «8» آنجا ولد میردوست در آن محاصره به قتل رسید و ملامیر باخرزی و اكثر مردم باخرز در آنجا در حبس بودند.
و هم در این سال، میرمحمد یوسف ولد میرشاه حسین معبر «9» نیشابوری قلعه اسحاقاباد نشابور را كه موطن ایشان بود دربسته در مقام سركشی بود، اصلا به درگاه معلی با وجود قرب جوار نیامد. و هم «10» درین سال پر ملال «11»، والد مولف میرشرف الدین حسین مشهور به میرمنشی- كه در این اواخر عمر و زندگانی عزلتی بجهت طاعت و عبادت اختیار كرده در آستانه مقدسه امامزاده واجب التعظیم «12» امامزاده عبد العظیم علیه «13» و آبائه التحیة و التسلیم مجاور و معتكف شده بود- در شب جمعه هفتم شهر ذی قعده «14» سنه مذكوره در خانهای مهتر جمال- كه در صحن آستانه مقدسه [551] منوره واقع است و در آنجا می‌بود- اجابت «15» دعوت حق را لبیك گفته، ندای «ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً» «16» در داد (ولادتش در هفدهم شهر ربیع الاول سنه «17» اربع عشر و تسعمائه «18»)، مدت عمرش هفتاد و شش سال.
مولانا عبدی جنابدی در تاریخ فوت «19» وی گفته، شعر «20»:
______________________________
(1)- ن: هزار دنیار
(2)- ن: «در تربت زاوه» ندارد
(3)- ب، م، ن: بین الهلالین را ندارد
(4)- ن: «هرات» ندارد
(5)- ب، م، ن: معتمدان و فرزندان خود را
(6)- م: «فرستاده» ندارد
(7)- ب، م، ن: «میرحسن» ندارد
(8)- ن: ولد میردوست كلانتر آنجا به قتل رسید
(9)- ب، م ن: «معبر» ندارد
(10)- م: شاید هم
(11)- م: مال
(12)- ن: «امامزاده واجب التعظم» ندارد
(13)- ن: مجاور و معتكف شده بود
(14)- م: ذی حجه قعده
(15)- ن: «اجابت» ندارد
(16)- سوره 89 آیه 28
(17)- ب، م: سنه مذكوره
(18)- ن: بین الهلالین را ندارد
(19)- ن: «فوت وی» ندارد. ب، م: فوت او
(20)- ن: تاریخ. م: ندارد
ص: 735 سپهر شرف میر منشی كه بودفلك را سر عجز بر پای او «1»
چو از گلشن دهر دلگیر شدریاض جنان گشت ماوای او «2»
چو تاریخ جستم ز پیر خردبگفتا بهشت برین جای او مدفنش در جنب آستانه مقدسه (منوره در منازل متصل به روضه مقدسه) «3». مؤلف بنده وی در سالی «4» كه بعد از این قوی‌ئیل باشد، در معسكر همایون ملازم «5» ركاب ظفر انتساب بود و به سعادت زیارت مشهد مقدس معلی مزكی «6» سرافراز شد- در درون تكیه درویش یحیی كه ما بین بالین‌گاه و پس «7» پشت روضه مقدسه «8» عرش منزله واقع است متصل به دیوار مبارك- حفر قبر وی نموده، سنگ و «9» لوح مزار نصب كرده «10» (ابیات مذكور به خط مولانا علی رضا مشهدی كه از خوش‌نویسان مقرر خراسان بود كنده شد «11». امید كه توفیق رفیق نقل نمودن «12» جسد وی بدان آستان عرش مكان گردد.
حالات وی آنكه چهل و پنجسال همراه اردوی معلی در اسفار خراسان و آذربایجان و هنگام رحل اقامت اردوی همایون در دار السلطنه قزوین ساكن و سیار بود و مدت نه سال به دو «13» مرتبه در مشهد مقدس به سمت وزارت در آن آستان معلی مكان معتكف گشت و در علم عربیت و معانی بیان استاد فن بود و به حسن خط خصوصا نسخ و رقاع و تعلیق و شكسته بامزه ید بیضا داشت. این رباعی «14» از نتایج طبع وقاد ایشان است در جواب رباعی كه نواب میر شمس الدین محمد صدر گفته بودند.
شعر: «15»
ای مطلع انوار آلهی رویت‌وی مقصد اقصای عزیزان كویت
یا رب تو چه «16»مظهری كه از جلوه توبردند همه جهانیان ره سویت رباعی نواب میر سابقا مذكور شد. اگرچه ایشان فكر شعر كمتر می‌فرمودند، اما گاهی ابیات مناسب و رباعیات متصوفانه محققانه از ایشان سر می‌زد. ذكر آنها در مجمع الشعرا نموده «17». در تقوی و صلاح و تقید و پرهیزگاری و سلامت نفس و عبادت از عنفوان شباب تا هنگام شیب، به یك و تیره بود.
رحمة اللّه علیه رحمة واسعة.)
و هم در این زمستان، خواجه محمد باقر خراسانی كه از استیفای ممالك محروسه عزل شده بود، و همراه اردوی معلی در سفر تربت «18» بسر می‌برد، به مرض امتلاء رحلت نمود. و هم در این ایام داروغگی سال «19» قوی‌ئیل دار السلطنه اصفهان كه به تیول نواب جهانبانی شاهزاده سلطان «20» حمزه
______________________________
(1)- ن: عجزه پای او
(2)- م: مای او
(3)- ن: بین الهلالین را ندارد
(4)- مز، ب، م: سال
(5)- م، ن: «ملازم» ندارد
(6)- ن: «مزكی» ندارد
(7)- ن: پس و
(8)- مز، ب: مقدس
(9)- ن: «و» ندارد
(10)- ن: بین الهلالین را ندارد
(11)- م: شده
(12)- ب، م: نمودی
(13)- ب، م: بد
(14)- م: «رباعی» ندارد
(15)- م: ندارد
(16)- م: «چه» ندارد
(17)- م: مذكور است
(18)- ن: «تربت» ندارد
(19)- ن: «سال» ندارد
(20)- ن: «سلطان» ندارد
ص: 736
میرزا مقرر بود، به علیقلی بیك فیج‌اغلی كه از مقربان شاهزاده عالمیان بود عنایت شد. مشار الیه از تربت مرخص شده رفت.
و هم در این ایام قاصدی از یزد آمده خبر قتل قلندر كوه‌گیلویه را رسانید كه امرای فارس و كوه‌گیلویه به سركردگی امت خان تواجی «1» باشی بر سر او رفته او را دستگیر كرده به قتل رسانیدند و متعاقب كس خان مشار الیه سر او را به درگاه عالمپناه می‌آورد. بعد از [552] نزول اجلال به دار السلطنه هرات، ملازم امت خان آمده سر بی‌قدر قلندر ابتر را آورد و در كرباس قرمزی بسته در دروازه مدرسه میرزا آویختند. مولانا قوام الدین شیرازی در تاریخ آن فتح گفته. شعر «2»:
بهرجا كه خان سلیمان مكان‌پی دفع اعدای دین رو نهاد
مخالف مجال اقامت ندیدعنان شكیبایی از دست داد
قلندر چو دید آن سپاه و حشرنماندش بخود ذره‌ای اعتماد
چو ماده شغالان عاجز گریخت‌پراكنده گشتند اهل فساد
چو تاریخ این فتح میخواستم«گریز «3»مخالف» موافق فتاد

گفتار در ذكر وقایع سنه احدی و تسعین و تسعمأیه و شمه‌ای از جنگ غوریان «4» و شكست شاملویان‌

نوروز قوی‌ئیل در تربت حیدریه به عیش و خوشحالی «5» گذرانیده، روز شنبه 24 شهر ربیع الاول كه قمر در اواخر حمل بود، از تربت كوچ كرده «6» بواسطه تغییر منزل و مكان و اختیار ساعت قرب یكدو فرسخ راه آمده فرود آمدند و در آنجا هفت روز توقف كرده، روز سه‌شنبه 4 ربیع الثانی «7» كوچ كرده به ولایت زاوه فرود آمد «8» چند روز كه در آنجا اوقات گذرانیدند و مهمسازی اكثر مردم ولایت خراسان نمودند، رای صوابنمای همگنان از امرای عالیشان بر این قرار گرفت كه تا چمن جام رفته در آنجا توقف فرمایند كس به هرات فرستاده از اطراف و جوانب امرا به درگاه سپهر اعتلا [آمده] مهمات خراسان را مقرون به خیر و صلاح «9» پرداخته از آنجا به زیارت حضرت امام همام ثامن ضامن (مفترض الطاعه، واجب العصمه صلوات اللّه و سلامه علیه «10») رفته، بعد از آن متوجه عراق گردند. چون به حوالی جام رسیدند، بعضی از اعیان هرات خصوصا خواجه عبد المؤمن «11» مروی و اقوام و اعوان خواجه ملك محمد منشی از غوریان از اردوی همایون پادشاه كامیاب شاه عباس گریخته آمدند و نمودند كه «12» در اردوی ایشان هفت و هشت هزار مرد «13» بیشتر نیست «14» و در كنار رودخانه تیرپل «15» در حوالی غوریان نشسته‌اند «16» و از عهده لشگر ظفر اثر شاهی بیرون نمی‌توانند آمد. چون این
______________________________
(1)- ن: نواحی
(2)- ن: تاریخ. م: ندارد
(3)- ب، م: گریری
(4)- م، ن: خراسان
(5)- م: خوشحال
(6)- ب: كر
(7)- ب، م، ن: شهر ربیع الثانی
(8)- مز، م: آمد
(9)- م، ن: بصلح و خیر
(10)- ن: بین الهلالین را ندارد
(11)- م: عبد المومنین
(12)- ن: «در» ندارد
(13)- ب، ن، م: كس
(14)- ن: نیستند. م: ندارد
(15)- ن: سرپل
(16)- م: نشسته آمدند
ص: 737
خبر محقق گشت «1»، اعتماد الدوله میرزا سلمان «2» در رفتن سرعت نموده از حوالی جام تا قریه تایباد باخرز كه قرب ده پانزده فرسخ راه مسافت بود رانده، محل ظهری «3» بدان مكان رسیدند. بعد از فرود آمدن و لحظه‌ای استراحت كردن رای صوابنمایشان «4» بر این «5» قرار گرفت كه از تایباد تا محلی كه اردوی شاه عباس است ده دوازده فرسخ راه است. عصر تنگی سوار شده صبحی «6» ایلغاركنان بر سر ایشان روند. چون «7» روز سه‌شنبه یازدهم شهر ربیع الثانی سنه مذكوره به آخر رسید، اعتماد الدوله میرزا سلمان شاه عالمیان و شاهزاده گیتی‌ستان سلطان حمزه میرزا را با امرا و مقربان سوار كرده «8» به ایلغار تمام متوجه مقصد شدند. ولی سلطان تكلو و جماعت تكلویان چون مقدمة الجیش «9» بودند پیشتر از همه كس به تیرپل «10» رسیدند و از پل گذشته كنار آب را گرفته یكجلو قرب یكهزار و پانصد نفر سپاهی مكمل مسلح بر سر اردوی فولاد خلیفه شاملو- كه در این طرف آب فرود [553] آمده بودند- رسیدند و قشون و لشگر شاهی «11» از پل و حوالی كسو گذشته اول صبح روز چهارشنبه دوازدهم شهر مذكور به اردوی شاه عباس «12» داخل شدند.
تفصیل این اجمال آنكه چون علیقلی خان شاملو نواب شاه عباس «13» را از دار السلطنه هرات بیرون آورد، امرایی «14» كه در آن اوان در درگاه همایون آن پادشاه عالیشان بوده جمع كرده، در موضع سیل از مواضع غوریان كه آخر موسوم «15» به فتح‌آباد شد «16» فرود آمده لشگر دو بخش گشته رودخانه را در میان گرفته، فولاد خلیفه و اتباع در آن طرف فرود آمده، در این ضلع كه با غوریان بود، اردوی شاهی با علیقلی خان و سایر امرا فرود آمدند و چند مدت «17» در آنجا بسر بردند. خبری كه «18» به ایشان می‌رسید آن بود كه اردوی همایون‌شاهی از تربت به جانب مشهد مقدسه منوره می‌رود و از جام اگر بدان حوالی نروند در چمن جام توقف خواهند كرد، خاطر از آمدن ایشان جمع كرده به فراغت هرچه تمامتر به ساز «19» و صحبت و عیش و فراغت در هنگام بهار كه آن دشت و صحرا گلزار گشته بود اقدام داشتند. شب چهارشنبه مذكور از اتفاقات، جمعی كثیر از غازیان كرد «20» را بر سر راه تایباد فرستاده تا خبری و زبان‌گیری بدست آورند. این جماعت قرب بیست و پنج «21» شش نفر از اردوی شاه عباس جدا شده نصف شبی به مقدمه لشگر شاهی «22» كه فزون از حد و حصر بود رسیده، چون از آنجانب می‌آمدند، همه دستگیر شده یكنفر از آن غازیان كه اسبش تواناتر بود خود را به میانه «23» رودخانه وگززار انداخته (به یرلغانی میرود و از آنجا كنار راه را گرفته) «24» به سرعت و ایلغار تمام خود
______________________________
(1)- ب، م، ن: شد
(2)- ن: «میرزا سلمان» ندارد
(3)- ب، م، ن: ظهر
(4)- ب، ن: صوابنمای ایشان
(5)- ن: بر آن
(6)- ن: «صبحی» ندارد
(7)- ن: «چون» ندارد
(8)- ن: «سوار كرده» ندارد
(9)- م: مقدمه الجشن
(10)- م، ن: سرپل
(11)- ب، م، ن: لشكری
(12)- م: عباس شاه
(13)- م: عباس شاه
(14)- ب، م: امراء
(15)- م: مفتوح موسوم
(16)- م- ن: شد
(17)- م: «مدت» ندارد. ن: روز
(18)- ب، م، ن: «كه» ندارد
(19)- م، پ: بسازد و
(20)- ب، ن: كرد و را
(21)- ب، م، ن: بیست شش نفر
(22)- م، ن: لشكری
(23)- ب، م، ن: به میان
(24)- ن: داخل پرانتز را ندارد
ص: 738
را به اردوی شاه عباس «1» رسانید. چون علیقلی خان خوابیده و خواننده‌ها و مطربان خوش الحان در بالین او جا گرفته به خوانندگی اشتغال داشتند، مشار الیه صورت حال و آمد لشگر ظفرمال را باز نمود خان قبول ننموده مردم نیز به خوشامد «2» چیزها گفتند و مقرر «3» داشتند كه این شخص در راه ترسیده «4» و از هول خواب چیزها به نظر او درآمده او را سیاست نمایند. وی معروض داشت كه در این وقت كه محل [تحمید] «5» است تا اول صبح اگر آنچه من معروض داشته‌ام اثر آن به ظهور رسد فبها، و الا مرا هر سیاستی كه باید كرد بكنید. چون علیقلی خان چیزی به بهای «6» این خبر نداد، و به اوتاق رفته خوابید، جمعی از مقربان مثل میرزا محمد كرمانی وزیر و خواجه افضل اردستانی وزیر به فكر افتاده، در این بیرونها متردد و مترصد «7» بودند. صباح كه خورشید بیضا علم به قصد نیر انجم حشم به عزم رزم جوشن زرنگار درپوشیده، قدم در معركه سپهر دوار نهاد و سپاه ظلمت شب را منهزم ساخت، نظم «8»:
سحرگاه كاین شاه انجم حشم‌بجنبید از جا به طبل و علم
دمید از افق صبح صادق شكوه‌كف انداز شد بختی مست كوه
ز داغ افق آسمان درگرفت‌فلك پنبه صبح را برگرفت
پی كینه این خونی «9»خانه سوزبه خون شست رخسار عالم فروز
ز خورشید و مه طبل زرین بچنگ‌زدند از فلك قدسیان طبل جنگ ولی «10» سلطان تكلو- با تكلویان كینه‌جو- بر سر اردوی [554] فولاد خلیفه شاملو تاخته ایشان شروع در سوار شدن و مستعد یراق بستن گشتند و از اینجانب نیز اكثر مقربان و جوانان یكه با نام و نشان خود را به اردوی عالی شاه عباس «11» رسانیدند و تیپ و قشون شاه و شاهزاده و اقبال‌پناه «12» اعتماد الدوله از عقب روان بود «13». از طرفین طالبان نام «14» و ننگ در [میدان] «15» مجادله و كین بر یكدیگر تاختند و زلزله در زمین و زمان انداختند. چون صحرای آن سرزمین را آب داده بودند، امواج دریای پیكار در تلاطم آمده، كشتی عمر جمعی از طرفین غرق گرداب فنا گشت و در اول مرتبه شكست بر لشگر شاهی افتاده این خبر در تمامی اردوی همایون شایع شد و اكثر مردم خراسان خصوصا اهالی اسفرایین از تیرپل رو به گریز نهاده بعضی به كسو و جمعی دیگر به راه خواف «16» رفتند.
چون خبر هزیمت لشگر به اعتماد الدوله رسید، قشون شاه و شاهزاده را با علمهای قدیمی
______________________________
(1)- م: عباس شاه
(2)- ن: به جوش آمدند
(3)- ب: مقر
(4)- ن: براه نرسیده
(5)- مز، ب، م: تمجید. ن: تمحید
(6)- ن: بهای
(7)- ب، ن، م: متردد بودند و مترصد صباح
(8)- م: ندارد
(9)- ن: خوبی
(10)- م: دل
(11)- ب، ن: نواب شاه عباس
(12)- ن: «اقبال‌پناه» ندارد
(13)- ب، م، ن: شدند و
(14)- ن: با نام
(15)- مز، ب، م: میان. ن میانه
(16)- ب، م: خاف
ص: 739
این دودمان خلافت مكان پیش كرده «1» رایات ظفر نشان به جانب ایشان معطوف داشت و در نصف ساعتی آن جماعت و لشگر را از پیش برداشت. لشگر ظفر اثر شروع در قتل و قتال نموده قرب هفتصد نفر از آن جماعت به قتل آمدند و دویست نفر دیگر از مردم متعین دستگیر گشتند و تا وقت چاشت از طرفین جنگ و جدال امتداد داشت. لشگر عراق شروع در كسیب نموده، بالاخره علیقلی خان از تیپ شاه عباس «2» و ركاب «3» همایون جدا افتاده با جمعی از غازیان متوجه دار السلطنه هرات گشت و جمعی از یكجهتان استاجلو مثل امیر اصلان سلطان ولد ولیخان چرخچی‌باشی و یكه جوانان شاملو و كینه‌خواهان رزمجو با محمود سلطان صوفی اغلی و جمعی «4» از قجران خود را به پای تیپ و علم شاه عباس رسانیده در ملازمت اشرف جمعیت نموده در شب پنجشنبه به شهر هرات رسانیدند چون نشان واجب الاذعان فرمان‌فرمایی ممالك ایران از دیوان «تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ ...
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ» «5» بنام نامی «6» آن پادشاه گرامی مقدر بود، لهذا در چنان معركه ذات قدسی صفات از گزند روزگار خلاصی «7» یافت. شعر «8»:
چو لطف ایزدی باشد مدد كارز قصد كس نه بینی هیچ آزار سالما صحیحا باز بر تخت سلطنت در دار السلطنه هرات متمكن گشتند. جمعی «9» از امرای نامدار كه «10» در آن معركه كارزار به قتل آمدند، فولاد خلیفه شاملو كه میر قایین بود، سلطانعلی خلیفه برادر زاده «11» او، شاهولی سلطان ولد سیف «12» سلطان شاملو، قباد «13» سلطان قاجار حاكم سبزوار «14»، حاجی كوتوال جغتای حاكم كسویه، ابو الفتح سلطان شاملو پسرزاده آغزیوارخان، خوش خبر خان شاملو و علیقلی سلطان پسر عوض آقا چاوشلو، و نارنجی سلطان استاجلو و احمد بیك دیل كسن «15» استاجلو- كه هر دو «16» از تربت از جانب مرشد قلی سلطان به رسالت نزد علیقلی خان آمدند- و میرزا محمد وزیر و جمعی دیگر از صغیر «17» و كبیر در اثنای دار و گیر به قتل آمدند و جمعی دیگر از امرا و اعیان مثل ابراهیم سلطان برادر مرشد قلی سلطان و حسین قلی بیك پسر شاهقلی خلیفه«18» مهردار ذو القدر، و برادرزاده او علیقلی بیك كه از ملازمت امت خان [555] از «19» شیراز فرار كرده به هرات رفته بود، و سلطانقلی بیك شروانی «20» و خواجه افضل وزیر و میرزا جان بیك «21» بیچرلو وكیل با بسیاری از غازیان دستگیر شده بدست هر یك از لشگر ظفر اثر افتادند.
چون فتحی چنین «22» روی نمود، اردوی همایون در همان موضع كه آنرا سیل می‌نامیدند
______________________________
(1)- ب، ن: پیش كرده
(2)- م: عباس شاه
(3)- م، ن: در ركاب
(4)- ب، م: جمعی كثیر از قجران. ن: جمی كثیر خود را
(5)- سوره 3 بخشی از آیه 26
(6)- م: به تمام و تامی
(7)- ب، ن: خلاص
(8)- ن: بیت. م: ندارد
(9)- ب، م: جمعی كه
(10)- ب: «كه» ندارد
(11)- م: بردارزاده. ن: سردازراده
(12)- ب، ن: یوسف
(13)- ن: و قباد
(14)- ن: سبزوار و
(15)- ن: دیل كسیك
(16)- ن: «دو» ندارد
(17)- م، ن: و جمعی دیگر از امرا و اعیان
(18)- ب، م، ن: خلیفه ذو القدر مهردار
(19)- ن: در شیراز
(20)- ن: شیروانی
(21)- م: میرزا خان بیگ. ن: میرزا خان بیگ با بسیاری
(22)- م: چنان
ص: 740
فرود آمده، حكم مطاع به نفاذ پیوست كه امرای عظام، مثل محمد خان «1» و مرتضی قلیخان و ادهم سلطان و سایر امرای تركمان با «2» تاجیكان، مثل میرزا احمد ناظر و میرزا محمد منشی كه در آن اوان در خدمت اعتماد الدوله از مقربان بود، و میرزا لطف اللّه «3» وزیر شاهرخ خان، خود را به شهر رسانیده حفظ و حراست دار السلطنه هرات كرده، اموال و جهات امرا و غازیان را تحقیق و تفحص «4» كرده به قلم درآوردند. جماعت مذكوره امتثالا لامره الاعلی، از همان «5» محل سوار شده متوجه شهر شدند.
چون به بیرون شهر «6» و در «7» بندهای مدرسه میرزا سلطان حسین رسیدند، با آنكه جمعی در آنجا درها را استحكام داده بودند، امرا زور آورده بیرون شهر و مدرسه را تصرف كرده جرأت رفتن شهر نكردند.
اگرچه در آن شب شاه عباس «8» و علیقلی خان بی‌سامان داخل شهر شده بودند (و قلیلی از غازیان بر سرایشان بودند) «9» و حفظ دروب بلده به واجبی نكردند، اگرچه داخل شدن «10» و گرفتن شهر به غایت آسانی «11» میسر بود، اغماض عین كرده در بیرون فرود آمدند و روز پنجشنبه كه به چاشت رسید، جمعی كه در بلده حفظ و حراست شهر و دروازها به واجبی كرده دروب را بستند. اعتماد الدوله «12» میرزا سلمان را گمان اینكه نواب شاه عباس و علیقلی خان كه در جنگ بدست درنیامده بودند مبادا به شهر داخل شده باشند، در رفتن به شهر و داخل شدن اندك توقفی داشت و منتظر خبر از جانب امرای تركمان می‌بود. در همین روز چهارشنبه، اعتماد الدوله میرزا سلمان منشیان را «13» طلب كرده امر فرمود كه احكام فتحنامه به اطراف و امصار ممالك محروسه به هر شهر «14» و ولایتی «15» در قلم آورند مضمون آنكه میرزا سلمان خود با لشگری كه همراه داشت، فتحی چنین نمود و اسم شاه و شاهزاده و امرا اصلا «16» در آن مرقوم نشد. امرا از این معنی دلتنگ شده به زبان آمدند.
چون سابقا مذكور گشت كه در تربت میانه امرا و «17» اعتماد الدوله پرده نفاق دریده شد و بخیه از روی كار برخاسته بود، اعتماد الدوله فتحی چنین كه دید، فی الفور در وادی امرای بزرگ مثل قورچی‌باشی و شاهرخ خان و محمد خان سخنان مذكور ساخت كه مادام این سه كس را دفع نكنند «18» سلطنت شاهزاده سلطان «19» حمزه میرزا مداری پیدا نمی‌كند و این سخن را بی‌تحاشی و بلند همه جا مذكور می‌ساخت و اراده ما فی الضمیرش آنكه چون فتحی چنین او را میسر شده و «20» گرفتن شاه عباس و بلده هرات در این هفته به آسانی میسر است، چون اراده به عمل آید دفع امرا و شاه كامیاب نموده، شاهزاده ظفرلوا سلطان حمزه میرزا را «21» بر تخت سلطنت نشانده معامله دولت و سلطنت
______________________________
(1)- ب، م، ن: محمود خان
(2)- ن: «با» ندارد
(3)- م: «الله» ندارد
(4)- ن: «تفحص» ندارد
(5)- ب، م: همایون
(6)- م: «بیرون شهر» ندارد
(7)- م: از در در. ن: از دروازه بیرون. ب: زور درآورده
(8)- م: عباس شاه
(9)- ب، م، ن: بین الهلالین را ندارد
(10)- م، ن: شدند
(11)- ب، ن، م: آسان
(12)- م، ن: میرزا سلمان و تركمانان
(13)- م: «را» ندارد
(14)- ن: شهر به شهر
(15)- ن: ولایت آوردند
(16)- م: اضلان
(17)- ه- م: «و» ندارد
(18)- ن: نكند
(19)- م: «سلطان» ندارد
(20)- ب، ن: «و» ندارد
(21)- مز «را» ندارد
ص: 741
را كه فی الحقیقه با اوست یكی سازد و معامله دویی و سركشی را «1» از میانه طوایف قزلباش براندازد و مطمح نظرش در رفع این جماعت بود. امرا كه پیشتر به شهر «2» رفته بودند، بعضی چیزها بدست [556] ایشان از جمله اسب و ایلخی بیشتری از ابراهیم سلطان كه در باغ زاغان بود درآمده، جهت سركار خاصه شریفه ضبط نمودند. صباح روز پنجشنبه موكب همایون شاهی و شاهزاده عالی به حركت درآمده به سكینه و وقار هرچه تمامتر تا رباط پریان كه از آنجا تا شهر سه فرسخ را هست «3» آمده فرود آمدند «4» و منتظر خبر شهر بودند. امرا كس فرستاده حقیقت عرض نمودند. آرای «5» صوابنما بر این قرار گرفت كه دولتخانه مباركه در باغ زاغان قرار گرفته در اطراف و جوانب شهر امرا نزول نمایند. نواب كامیاب باغ زاغان «6» قبول ننموده قرار به مدرسه خاقان سعید سلطان حسین «7» بایقرا شد. آخر «8» این روز موكب همایون «9» به مدرسه میرزا آمده، تمامی اهل حرم و كارخانهای شاه و شاهزاده در یك ضلع مدرسه كه متصل به مقیره «10» است فرود آمده، در ضلع برابرش اعتماد الدوله میرزا سلمان «11» فرود آمد «12» و دروازها را بخش كرده، امرای شاملو به درب عراق رفتند و قورچی‌باشی و جماعت افشاریه «13» او به باغ زاغان و حوالی برج خاكستر رفتند و ولی سلطان و لشگر كرمان به باغ جوكی میرزا ولد میرزا شاهرخ نزول نمودند و درب «14» ملك را به سلیمان خلیفه تركمان و ادهم سلطان دادند و درب فیروزآباد را به مرتضی قلی خان و تابینان سپردند و شاهرخ خلیفه و امرای ذوالقدر و روملو و سید بیك كمونه به درب قبچاق رفتند و امرای تكلو بالتمام به باغ گلشن بهرام و باغ سفید و آن حوالی آمدند و محمد خان به حوالی مصرخ رفت و قرب هفتاد «15» هشتاد هزار كس هرات را «16» در میان گرفته قبل نمودند.
چون روز جمعه چهارم «17» مردم مشغول جا «18» و منزل گشته تمامی در بیرون شهر جا گرفتند، در این روز، نارنجی سلطان كه از جنگاه گریخته بود او را پیاده گرفته به قتل رسانیدند «19» و (قرب سیصد چهارصد نفر از لشگر گریخته بدست درآمده، با بعضی از گرفتاران به قتل آمدند) «20» و بعضی از شاملویان- كه در حوالی بلوكاث بودند- مثل اسمعیل بیك حاجی طغانلو «21» و الو بیك آقا به مدرسه آمده به پایبوس اشرف سرافراز شدند. شاه كامیاب و شاهزاده عالمیان مآب از گناه ایشان گذشتند «22» روز شنبه پانزدهم «23»، اعتماد الدوله میرزا سلمان «24» در خدمت بندگان اشرف و نواب شاهزاده در خانه زرنگار مدرسه و مقبره نشسته مقرر شد كه از طوایف اویماقات هر كس «25» زنده‌ای یا سرو اخترمه
______________________________
(1)- ب، م، ن: «را» ندارد
(2)- ن: به تسخیر شهر هرات رفته بودند
(3)- م، ن: سه فرسخ است
(4)- ن: «آمده» ندارد
(5)- ب، م، ن: رای
(6)- ن: زاغان
(7)- ن: حسین میرزا
(8)- ن: خزاین و زر
(9)- م: «همایون» ندارد
(10)- ن: بمغره
(11)- ن: «میرزا سلمان» ندارد
(12)- ب: آمده
(13)- ن: افشار به باغ
(14)- م: «درب» ندارد
(15)- ب، م: هفتاد و
(16)- ب، م: «را» ندارد
(17)- ن: 4
(18)- م: «جا» ندارد
(19)- م: آمدند
(20)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(21)- ن: طغانلر
(22)- ب، ن: گذشته
(23)- ن: 10
(24)- ن: «میرزا سلمان» ندارد
(25)- م، ن: هر كس سرو اخترمه دارند به نظر رسانند
ص: 742
دارد به نظر رساند. غازیان گرفتاران را به نظر درآورده، میرزا سلمان اصلا در نجات آن جماعت محابا ننموده، هر كس كه التماس می‌كرد اعراض می‌فرمود «1» آنچنان در قتل آن برگشته روزگاران ساعی بود كه به لحظه دیگر نمی‌انداخت و در میان مدرسه و مسجد سر و دست و پا و جسد مقتولان افتاده زمینها از خون ایشان گل شده بود. از جمله مقتولان آن مجلس سلطانقلی بیك شروانی «2» خالوی زاده نواب مرحومی سلطان ابراهیم میرزا بود كه به انواع فضایل و خصایل آراسته، در معركه جنگ زنده بدست درآمده بود. هرچند فقیر مؤلف این نسخه جمعی را بر این داشته «3» شفیع ساخت، فایده بر آن نداد و آخر الامر او را در آن مجلس [557] به قتل آوردند و همچنین اعتماد- الدوله میرزا سلمان «4» فتوی به قتل صد و پنجاه نفر از جماعت استاجلویان «5» كه در قلعه اسفرایین بودند داده، جمعی كثیر نیز «6» از این جماعت در هرات به قتل آمدند و از جمله بعضی كه خلاصی «7» یافتند علیقلی بیك ولد علیقلی خلیفه مهردار ذوالقدر بود كه در عین حسن و جمال و خاله‌زاده «8» میرزا نظام ولد میرزا سلمان بود. وی اگرچه باعث آن شد و میرزا سلمان قبول نمی‌كرد، بالاخره جبار قلی بیك افشار برادرزاده قورچی به حمایت قورچی‌باشی او را خلاص ساخته به باغ زاغان به منزل خود برد «9» و جمعی دیگر از گرفتاران را مقرر كردند «10» كه به مدرسه آورده مثل خواجه افضل و ابراهیم سلطان و حسین قلی بیك و سایر اسیران محافظه نمایند. چند «11» روز اوقات بر این منوال گذران بود «12». اقبال پناه میرزا سلمان را نخوت و غرور به مثابه‌ای دست داده كه چشم از همه امرا پوشید «13» و در باب دفع ایشان برملا می‌كوشید و به زبان «14» می‌رسانید و مقرر كرد كه قرب پنجهزار پیاده و بیلدار و كلنگ‌دار از بلوكات آمده با «15» لشگر خود كه قرب هفتصد هشتصد كس خوب داشت و ملازمان و قورچیان نواب شاهزاده عالم، بر حصاربست هرات یورش آورده بی‌معاونت امرا شهر را بگیرد و بعد از آن شروع در مدعیات و مطالب خود نماید. غافل از آنكه، شعر «16»:
فلك تا كرا كار سازی كندزمانه به خون كه بازی كند در شب چهارشنبه 18 شهر مذكور، خود با اهل هرات سوار شده بر گرد بعضی از حصار «17» گشته ملاحظه‌ها نمود و به قدغن «18» تمام كس از عقب پیادگان روان نمود.
______________________________
(1)- ب، م، ن: می‌فرمود و
(2)- ن: شیروانی
(3)- م، ن: برداشته
(4)- ن: «میرزا سلمان» ندارد
(5)- ن: استاجلو
(6)- ن: «نیز» ندارد
(7)- ب، م: خلاص
(8)- م: خانه‌زاده
(9)- م: برده
(10)- م: گردید
(11)- ب، م، ن: هرچند
(12)- ن: «اقبال‌پناه» ندارد
(13)- ب، م، ن: پوشیده
(14)- ن: به زبان
(15)- ب، م: «با» ندارد
(16)- ن: بیت. م: ندارد
(17)- م: حضار
(18)- ب: با غدغن
ص: 743

اشك‌فشانی «1» خامه عنبرفشان در قتل میرزا سلمان و ذكر بعضی از حوادث واقعه در خراسان‌

سابقا مذكور شد كه چون در ایام محاصره تربت «2» میانه امرا و میرزا سلمان صحبت به قتل و غزا انجامید «3» و در راه دار السلطنه هرات هم یكدو روز یوزباشیان و مقربان به جهت مدعیات خود بروز درآورده به نزاع و بی‌حرمتی رسانیدند و صحبت به جایی رسید كه وی «4» یكدو روز از منزل «5» بیرون نرفت و «6» امرا باز تنزل كرده به تدارك درآمدند اما از آن روز در فكر و اندیشه قتل او بودند. مقصود بیك وزیر قورچی‌باشی محرك این اراده بود. تمامی اویماقات با یكدیگر در قتل میرزا سلمان اتفاق نموده، شاهرخ خان كه از جانب میرزا سلمان بود او را برگردانیده تاجیكان نیز در این قضیه شریك شدند «7» و از هر اویماقی «8» چند نفر جلف «9» و اوباش جدا كرده با یكدیگر به یوسف بیك ولد قورچی‌باشی متوسل شده او را بانی و باعث این امر نمودند و قرار بدین دادند كه او را هرجا كه به‌بینند به شمشیر گیرند. این اراده در خاطرها «10» جا گرفته در عزی (؟) این بودند كه كجا اتفاق افتد. اتفاقا صباح روز پنجشنبه نوزدهم شهر ربیع- الثانی سنه «11» مذكوره، اعتماد الدوله را به خاطر رسید كه به زیارت مقرب باری، خواجه عبد اللّه انصاری رود كه در موضع گازرگاه هرات مدفون است و بخوبی آن مقام فیض ارتسام از سایر مزارات ممتاز «12» است و وی نسب خود را به خواجه منتهی می‌ساخت. جمعی از مردم هرات كه شب و روز با او [558] می‌بودند (و مشاور او گشته بودند) «13» مدار بر اقوال ایشان نهاده از دیگران كناره می‌فرمود «14» قرار دادند كه به گازرگاه رفته به حمام آنجا روند و شب جمعه آنجا بسر برده روزش به صحبت مشغول «15» گردند. یراق و اسباب و اثاث «16» خسروانه اعتماد الدوله را ایشیك «17» آقاسیان به گازرگاه برده، وی چاشتی روانه آن صوب شد. چون جماعت خبیه و اوباش اویماقات این معنی را دریافته بودند، با جمعی كثیر از قورچیان و مقربان پیشتر به تخت صفر كه در سر راه واقع است رفته، انتظار داشتند كه چون مشار الیه از آنجا بگذرد او را به قتل آورند «18».
بعضی از مردم آگاه كه واقف شدند، در حوالی تحت صفر این خبر را به اعتماد الدوله رسانیدند.
مشار الیه به اضطراب تمام رو به شهر نهاده، این جماعت در تخت صفر در بسو بودند، جلوریز
______________________________
(1)- ب: افشانی
(2)- م: بربت
(3)- ن: انجامیده
(4)- ن: «وی» ندارد
(5)- ن: منزل خود بیرون رفت
(6)- ب: «و» ندارد
(7)- ن: بودند. م: ندارد
(8)- ن: اویماق
(9)- م: خلف
(10)- ن: خاطر جا گرفته
(11)- م: «سنه» ندارد
(12)- ن: مختار
(13)- ن: داخل پرانتز را ندارد
(14)- ب، ن: می‌فرمود و
(15)- ن: مشغولی
(16)- ن: اساس
(17)- مز، ب، م، ن:
ایشك
(18)- ب، م: آورده‌اند. ن: آورده
ص: 744
از عقب او تاخته غوغا و معركه بهم رسید و شهر وارد و بر هم خورده غوغایی عظیم حادث شد. اعتماد الدوله سراسیمه خود را نزد شاه و شاهزاده انداخته «1» حقیقت حال به مسامع عز و جلال آن «2» خسرو صاحب اقبال رسانید «3»كه این اراده و عمل از امرا سانح «4» شده. شاه كامیاب امرای نامدار، مقدمهم قلی «5» سلطان قورچی‌باشی و شاهرخ خلیفه مهردار ذو القدر و محمد خان تركمان را طلبیده در مقام اعراض و اعتراض درآمده، امرا متلقی به انكار شده، قسمها یاد كردند كه ما را اطلاعی بر این نبوده و نیست و یمكن كه از جمعی اجلاف این عمل بواسطه رنجش از تنخواه مواجب سر زده باشد. حاشا ثم «6» حاشا كه ما را بر این اطلاع «7» بوده یا بر این باشیم. هر كس از مقربان و اقوام خود چند كس «8» تعین نمودند «9» كه از عقب آن جماعت رفته ایشان را بدست درآورد «10».
امتداد سخن اعتماد الدوله میرزا سلمان «11» به طول انجامید و هرچه می‌گفت از روی لجاج و عناد و خطاب «12» با این دو میر با اقتدار «13» بود، تا به مرتبه‌ای كه این جماعت را صلب ساخت «14» و به دلیل ثابت می‌ساخت كه این دو سه كس براینند، تا آنكه روز به آخر رسید و آن جماعت صاحب داعیه به مدرسه كه دولتخانه بود آمده، هجوم لشگریان طغیان گرفت.
چون امرا از اصرار میرزا سلمان منزجر گشتند، در مقام اصلاح نیامده، علت به طبیعت گذاشتند.
میرزا سلمان اعتماد به حمایت «15» شاهزاده و امرای تركمان كرده، مطلقا تنزل و الحاح نكرد و این جماعت «16» كه «17» صحبت را آشفته و متلاشی دیدند، شروع در اراده خود نمودند.
پسران امرای مذكور «18» و یوزباشیان و بهادران به جد گرفته پای ثبات استوار نموده، كس «19» نزد شاه و شاهزاده فرستادند كه اگر میرزا سلمان را به ما دادی فنعما و بها، والا خود آمده او را از مجلس «20» اشرف «21» بیرون آورده به سیاست هرچه تمامتر به قتل می‌رسانیم «22». شاه و شاهزاده قبول این معنی نكرده، چون شب بوده جمعی كثیر از غلامان «23» و یكچهتان و تیغ‌بندان شاهزاده در غرفه و حجره‌های مسجد و مدرسه جا داشتند و امرا در میانه لشگر افتاده بودند، و بیم مخاطره بود صلاح در پیشبرد «24» آن مهم ندیدند و هر كدام به تقربی و لطایف الحیل «25» خود را بیرون انداخته به منازل خود رفتند. خلاصة التواریخ ج‌2 744 اشك‌فشانی خامه عنبرفشان در قتل میرزا سلمان و ذكر بعضی از حوادث واقعه در خراسان ..... ص : 743
______________________________
(1)- مز: انداخت
(2)- ن: رسانید
(3)- م: رسانیدند
(4)- م: شانح. ن: ملاحظه نمود امرای نامدار
(5)- ن: علی سلطان
(6)- ن: و ثم حاشا
(7)- م: اطلاعی بوده باشد
(8)- ن: چند كس از اقوام خود
(9)- مز: نموده
(10)- مز: درآورده
(11)- ن: «میرزا سلمان» ندارد
(12)- ب، م، ن: خطا با این دو امیر
(13)- ب: باقتدار
(14)- ب: ساختند. ن: می‌ساخت
(15)- ب اعتماد الدوله: بجماعت. ن: اعتماد الدوله رو بجماعت
(16)- ن: آن جماعت
(17)- ب، م: «كه» ندارد
(18)- ن: مذكوره
(19)- ب، م:
كه. ن: «كس» ندارد
(20)- ن: در مجلس
(21)- ن: در مجلس اشرف او را
(22)- ب: می‌رسانم
(23)- ب، ن: ملازمان
(24)- ب، م، ن: بردن
(25)- ن: لطایف الحیلی
ص: 745
بعد از [559] رفتن امرا و تزلزل «1» ایشان، غلامان دست به تیغ و تیر حتی سنگ و كلوخ آورده، جمعیت جمعی كه مستعد آن دستبرد «2» شده بودند از هم پاشیده، چون بنات النعش آن قوم را متفرق ساختند. میرزا سلمان آن شب در خدمت شاهزاده بسر برده درهای مدرسه را بستند و فتنه آن شب به خیر گذشت. صباح جمعه شهر مذكور، نظم «3»:
كه چون صبحدم شاه گردون خرام‌برآمد برین ابلق تیز گام
دم از نور زد صبح صادق شكوه‌تجلی موسی برآمد ز كوه قورچی‌باشی كه «4» در باغ زاغان بود و ماده «5» و مدد این فتنه ولد او یوسف بیك بود، چون ملاحظه كرد كه شاه و شاهزاده در ماده وی چنین صلب‌اند، اندیشه كرد كه مبادا میرزا سلمان حیله باخته بعضی از امرا را از راه برده قضیه برعكس «6» واقع شود «7»، فی الحال كس از عقب (جمیع امرا و اویماقات فرستاده تمامی را از میر و خان و سلطان و یوزباشی و قورچی و قلغچی فرستاده آن جماعت را حاضر ساخته «8») و «9» كس از عقب حضرات صدر «10» و قاضی معسكر و علما فرستاده «11» در خانه بزرگ سرحوض باغ مذكور مجلس كرده «12» تمامی متفق اللفظ و المعنی در حضور علما قسم یاد كردند «13» كه شاه كامیاب را پادشاه خود دانسته «14» سلطان حمزه میرزا را بعد از وی ولی‌عهد شناسند و دیگری «15» را ندانند و من بعد در میانه تعصب اویماقی و مخالفت و بیگانگی نباشد و در گرفتن قلعه هرات ساعی بوده تغافل «16» و تأخیر جایز ندارند «17». و چون میرزا بسلمان میانه قزلباش فتنه بهم رسانیده، صلاح دولت در بودن او نیست او را از میانه بردارند. مضامین مذكور را بعد از قسم «18» نوشته همه مهر خود بر آن نهاده «19» مصحوب سید سلیمان كمونه كه از اعاظم سادات و امرا بود و شاهقلی سلطان روملو «20» كه از ریش‌سفیدان و خیراندیشان طوایف است، نزد شاه و شاهزاده فرستادند.
شاه شاهزاده بعد از وقوف و اطلاع بر این معنی چون یقین داشتند كه خیرگی «21» قزلباش زیاده از آنست كه به منع متقاعد گردند- چه در ماده بیگم كه حرم و والده شاه و شاهزاده بود آن عمل شنیع «22» و فعل قبیح به بعمل آورده بودند- بالضروره میرزا سلمان را رخصت داده همراه این دو «23» میر بزرگ كرده استدعای بیشتری كردند كه امرا از سر گناهان او گذشته هرچه داشته
______________________________
(1)- ب، م، ن: تنزل
(2)- م: دست‌برد شد. ن: دستبرده شد
(3)- ن: بیت. ب: شعر م: ندارد
(4)- م: «كه» ندارد
(5)- م: باده دیده. ن: و ماده این فتنه
(6)- م: ملكش
(7)- ب: شود و
(8)- ب، م: ساختند
(9)- ن: بین الهلالین را ندارد
(10)- ب:
صدور و
(11)- م: فرستاده و
(12)- ب: كرد و
(13)- ن: نمودند
(14)- ن: دانسته و
(15)- ب: دیگر را. م: ترا
(16)- م: تغافل و تقصیر
(17)- م: ندانند
(18)- ن: رقم
(19)- م، ن: نهادند
(20)- ن: روملوی
(21)- ن: خرگی
(22)- م: قبیح و فعل شینع
(23)- ب، م، ن: «دو» ندارد
ص: 746
باشد ازو گرفته او را مرخص سازند كه از پی كار خود رود. امرای مذكور میرزا سلمان را پیاده «1» از مدرسه تا باغ زاغان آورده (ملاقات امرا واقع شود نشد «2») «3» و در جنب خیمه مقصود بیك وزیر قورچی‌باشی او را زنجیر كرده در آن «4» روز مقرر كردند كه بر جایی نویسد كه از نقد و جنس و ملك در سر كار او خواه در اردو و خواه در قزوین كه كوچ «5» او آنجاست و خواه در شیراز كه مقام و مسكن او بوده و در دیگر محال و ممالك محروسه كه ملازمانش به تحصیل رفته‌اند چیست؟ مشار الیه در برابر خواست كه ایامی بر این بگذراند كه شاید دفع الوقتی بهم رسد بیست روز گفت به تنقبح این می‌توانم داد. بعضی «6» از نویسنده‌ها كه خصم «7» او و آزرده ازو بودند گفتند كه در «8» یكروز مشخص می‌سازیم و شروع در تنقیح «9» آن نموده معلوم شد. چون روز به آخر رسید و این شب دیگر مقدر «10» بود كه وی در دنیا باشد.
روز شنبه بیست و یكم ماه مذكور، امرا به فكر افتاده [560] ترسیدند كه مبادا نوعی دیگر شود كه وی نجات یابد و از داشتن او مضرتی به ایشان رسد قرار به قتل او داده، عصر این روز جمعی به در اتاق «11» آمده او را برهنه كرده شمشیری «12» بر شكمش زدند (و او را به شمشیر گرفته به قتل آوردند) «13» و سرش را از بدن جدا كرده به شهر هرات نزد علیقلی خان شاملو فرستادند كه خصم او بود. بعد از آن در محلات و بازارها گردانیدند. یكدو روز جسدش بی‌سر افتاده بود تا آنكه حسب الحكم شاه و شاهزاده و در ایام حیات وصیتی به نقابت پناه میر ابو الولی انجو قاضی معسكر كرده بود كه تجهیز و تكفین او نماید، وی امتتالا لوصیته بدان عمل نموده سرش را بر بدن دوختند و او را به مشهد مقدس معلی نقل كرده «14» در گنبد میر ولی بیك مدفون شد. شعر «15»:
این بود عادت سرای سپنج‌كه بود گنج او قرین با رنج
هست با انتقال اقبالش‌زود تغییر یابد احوالش روز یكشنبه 22 شهر مذكور علما را «16» حاضر ساخته دخترش كه در حباله شاهزاده بود به صیغه سه طلاق مطلقه كردند «17». موالی بیك تركمان در آن باب چند بیت گفته بود به قلم تحریر درآمد. شعر «18»:
ای شده بر چرخ به اعزار «19»و جاه‌هیچ تداری خبر از قعر «20» چاه
______________________________
(1)- ب، م، ن: «پیاده» ندارد
(2)- ب، م: شود
(3)- ن: بین الهلالین را ندارد
(4)- م: مقرر كردند كه در آن روز بر جایی نویسد. ن: مقرر نمودند كه در آن روز بر جایی نویسد
(5)- ب، م: كوچ و گروه او
(6)- ب، ن: و بعضی
(7)- ب، م، ن: خصم و آزرده ازو
(8)- ب: مابیكروز. ب: دیگر روز
(9)- م: منقح
(10)- ن مقدمه شود
(11)- ب، م، ن: اوتاق
(12)- ن: شمشیر
(13)- ن: بین الهلالین ندارد
(14)- م، ن:
فرموده
(15)- ن: بیت. م: ندارد
(16)- ب: «را» ندارد
(17)- ن: نمود. م:
ندارد
(18)- ن: بیت. م: ندارد
(19)- ب، ن: بر اغراز جاه
(20)- ب، م: فقر و جاه
ص: 747 صبح فلك شمس منور ز مهربرد به اعزاز به چارم «1»سپهر
گشت به او «2»گرم‌رو از ریش‌خندشام به قعر چه ظلمت فكند
گر تو شدی آصف خسرو نشان‌خاصه سلیمان زمانی به شان
در نظر رند درست اعتقادچون تو سلیمان شده بی‌حد به باد
شاه چه شد گر ز تو دختر گرفت‌دختر بوبكر پیمبر گرفت
نیست ز سلمان جدیدم امیدكس طمع میوه ندارد ز بید
صاحب سلمان قدیم از كرم‌كوری چشم عر بز قدم
مطلب «3»و مقصود موالی شاه‌جمله روا كرده بفضل آله پسران او میرزا عبد اللّه و میرزا نظام كه از وزرای مقربان درگاه شاهزاده بودند، اول قصد ایشان كرده، چون مقدر نبود «4» به بعضی از امرای تركمان خصوصا محمد خان متوسل شده از قتل نجات یافتند و هر كدام مبلغی جریمه داده به رفتن شیراز مرخص گشتند. دواتدار بیك قراجه داغلو ایشك «5» آقاسی را مقرر كردند كه به قزوین رفته ضبط اموال وی نماید. آنچه در اردو داشت به ضبط ادهم سلطان تركمان مقرر گشت و املاكی كه وقف كرده بود وقفنامجات را طلب كرده در طشت نهاده شستند و هرچه همراه داشت به سركار خاصه شریفه واصل گشت.
غلامانش چون مدبر بودند تمامی خط آزادی گرفتند. ملازمانش با كثرت اسباب و یراق و «6» جمعیت هر كدام به میانه اویماق خود رفتند و سلسله و سركار او هباء منثورا و «7» بعضی ظرقا «8» در باب وی این ابیات را گفتند. نظم «9»
آن بی‌ادبی كه فتنه را بود سبب‌دانی كه ورا فلك «10»چسان كرد ادب
تاریخ وفاتش ز خرد جستم گفت‌در «باعث ویرانی عالم» بطلب و دیگری «11» چنین گفته. شعر «12»:
كور سلمان وزیر حضرت شاه‌كه جهان را به ظلم غارت كرد
رید بر كار و «13»بار ملك آخرلایق ریش خود وزارت كرد

گفتار «14» در بعضی از وقایع روزگار بعد از قتل وزیر «15» نامدار

چون خاطر امرا از ممر میرزا سلمان و دفع او «16» و اخراج فرزندان جمع شد، كسی كه
______________________________
(1)- ب، م، ن: چهارم
(2)- ب، م، ن: برو
(3)- ب، م: «و» ندارد
(4)-: م، ن «نبود» ندارد
(5)- ن: ایشیك
(6)- م: «و» ندارد
(7)- ب: «و» ندارد
(8)- ن: «ظرفا» ندارد
(9)- ن: بیت م: ندارد
(10)- ن: كه ز افلاك
(11)- ب، م، ن: دیگر
(12)- م: «شعر» ندارد
(13)- ب، ن: «و» ندارد
(14)- م: گفتار و در بعضی از وقایع روزگار بعد از قتل وزیر نامدار
(15)- ن: «وزیر» ندارد. ب: نواب
(16)- م، ن: «او» ندارد. ب: «و» ندارد
ص: 748
[561] مستعد امر وزارت بود و به رشد و كاردانی و قابلیت و وجاهت «1» در میانه ممتاز افتاده بود، حضرت میرزا محمد بود كه در ایام شاه اسمعیل ترقی كلی كرده بود و «2» قورچی‌باشی را با او همزبانی و محبتی بود، تكلیف امر وزارت بدو نمودند. وی چون عاقل بود بعد از قتل میرزا سلمان وی را ناخوش نمود كه مرتكب آن «3» امر خطیر گردد، استعفا «4» از آن جسته، استیفای دیوان اعلی (را اختیار نمود «5». در روز دوشنبه غره شهر جمادی الاول سنه مذكوره میرزا هدایت اللّه كه استیفای) «6» دیوان اعلی به او «7» متعلق بود پایبوس وزارت كرده، استیفا را به میرزا محمد شفقت كردند و حضرت میرزا لطف اللّه كه وزیر مهر شاهرخ خلیفه ذوالقدر بود، به وزارت نواب شاهزاده خورشید لقا سلطان حمزه میرزا سرافراز گشت و وزارت محال خاصه شریفه به میرزا احمد ناظر اصفهانی مرجوع گشت و وزرای اربعه در روز مذكور به سجده و پایبوس مناصب علیه سرافراز گشتند و شروع در مهمات خود نمودند.
در خلال این احوال «8»، غیاث بیك مستوفی نواب میرزایی كه بواسطه سبق خدمت دغدغه وزارت داشت، جمعی از اعوان و انصار او شب در محلی «9» كه بندگان «10» میرزا لطف اللّه از در خانه خود «11» بود دو تفنگ «12» در حوالی مزار امام فخر رازی بدو «13» انداخته هر دو «14» برو خورد اما كارگر نیفتاد مدت دو ماه صاحب فراش بود.
چون تعصب میرزا سلمان بواسطه گرفتن خراسان از میان برخاست، امرا قسمی كه خورده بودند فراموش كرده اراده صلح نمودند. نواب كامیاب قبول این معنی ننموده مذكور گردانید كه امرا و «15» سلطان حمزه میرزا را در این مدرسه كشته می‌باید شد یا آنكه فرزند دلبند من عباس میرزا را به من می‌باید داد كه او را نیز به طریق سایر فرزندان همراه داشته باشم. امرا چون شاه را در این ماده «16» صلب دیدند، چند روزی در این وادی به تغافل انداخته از جنگ و صلح چیزی مذكور نمی‌ساختند. آخر الامر بهانه كردند كه قورچیان و غیره متفق «17» نیستند. مقرر شد كه احمدی بیك لشگری «18» نویس طوماری چون شب دیجور دور و دراز بدست گرفته صدر و قاضی معسكر در صفه جماعت‌گاه مدرسه حاضر شده یك‌یك «19» از آن جماعت را حاضر ساخته در باب یكجهتی و یكرنگی و گرفتن حصار بست هری كه «20» موافقت نموده مخالفت ننمایند قسم
______________________________
(1)- م، ن: جامعیت
(2)- م: «و» ندارد
(3)- ن: این
(4)- ب، م: و استعفا. ن: استغفا جسته
(5)- ب: نموده كه مرتكب آن امر خطیر نگردد و در روز دوشنبه
(6)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(7)- ب: بدو
(8)- ن: عنایت
(9)- م: محل
(10)- م: بنده‌گان
(11)- ب، م، ن: متوجه خانه خود بود
(12)- ن: تفنگی
(13)- ب، م، ن: برو
(14)- ن: برو خورد
(15)- م: «و» ندارد
(16)- ن: «ماده» ندارد
(17)- مز: مشفق
(18)- ب، م: لشكر نویس
(19)- ن: یك‌یك را
(20)- ب، م، ن: «كه» ندارد
ص: 749
دهند. قرب یكماه اوقات بدین منوال گذشت اما در هیچ باب اتفاقی از هیچكدام ظاهر نشد و محصولات جو و انگور و كشمش بلده و بعضی از بلوكات به تاراج رفت. ایالت دار السلطنه را به سلمان خان نواده عبد اللّه خان دادند. وی همین سمت خانی و دارایی آن ولایت داشت.
مقارن این احوال «1»، خیلی از امرا و اعیان خراسان خود را رسانیده جمعیت خوبی بهم رسید «2». اما میانه امرای ذو القدر و روملو و بعضی از تركمانان مثل مرتضی قلی خان و مردم قلعه «3» ربط و اتحاد و آمد شد و خرید و «4» فروخت بهم رسید و رفته‌رفته معامله به جایی رسید كه معامله تسخیر قلعه از خواطر «5» محو شد. چون قورچی‌باشی بزرگ و ریش‌سفید و وكیل در خانه «6» شده بود، علیقلی خان پسر دو ساله خود «7» ولی بیك نام را به وساطت قورچی‌باشی فرستاد «8» و عذر تقصیرات طلبید «9». قورچی‌باشی [562] باعث «10» اصلاح حال آن جماعت شده اگرچه نواب كامیاب قبول نگاه «11» داشتن طفل مذكور نكردند و امر فرمودند كه نزد پدرش برند، اما چون قورچی‌باشی عمده بود و از صلاح او یارای «12» تجاوز نبود، این مضامین درگیر افتاد و مقرر شد كه به جهت شاه عباس «13» و علیقلی خان اجناس و خلاع فاخره فرستاده از هرات كوچ فرمایند و جمعی از زندانیان را هم كه داشتند بیرون كرده خلعت دادند و از سر گناه ابراهیم- سلطان چاوشلو گذشته او را تاج و ساروق و خلعت داده در جرگه امرا جا دادند. اما چون اعتماد بر بودن او نداشتند و به گمان آنكه مبادا چون مردمش در تربت نزد مرشد قلی خان است بدانجا رود، او را به یوزباشیان اعتمادی سپردند. چون مدت چهار ماه تمام اوقات با بركات در دار السلطنه هرات صرف شد و ایام باد شمال را دریافتند، قرار بر كوچ داده، روز جمعه پانزدهم شهر شعبان العادل «14» سنه مذكوره از هرات كوچ كرده به پل سالار «15» نزول اجلال فرمودند و هرات را به شاه- عباس و علیقلی خان گذاشته عازم مشهد مقدس معلی مزكی شده «16»، مقرر داشتند كه چون روزه رمضان گذشته خورده شد، این ماه را در مشهد مقدسه «17» به طاعت و عبادت گذرانیده، مهمات «18» خراسان را در ضمن آن قرار دهند.
چون اردوی همایون «19» به غوریان «20» رسید، امت خان حاكم شیراز و لشگر فارس سركرده «21» خود را رسانیدند و به اردوی همایون ملحق گردیدند «22» از غوریان به راه «23» جام و خرجرد
______________________________
(1)- ن: حال
(2)- ب، م: رسید و. ن: رسیده
(3)- م، ن: قلعه را
(4)- ب: «و» ندارد
(5)- ب، م، ن: خاطر
(6)- ن: بود و در خانه تردد داشت
(7)- ب، م: خود را
(8)- ب: فرستاده
(9)- ب، م، ن: طلبیده
(10)- ن: «باعث» ندارد
(11)- ب، م: «نگاه» ندارد. ن: نگه داشتن
(12)- م: یاری
(13)- م: «عباس» ندارد
(14)- ن: «العادل» ندارد
(15)- ب، م: سالا
(16)- ن: شدند
(17)- م: مقدس
(18)- ب، م: و مهمات
(19)- م: «همایون» ندارد
(20)- م، ن: قوریان
(21)- ن: سرقدم كرده
(22)- ب: گردیدند و
(23)- ب: برده و خرجرجرود. م: پروه و خرجرد
ص: 750
آمده، از آنجا، به حوالی مشهد مقدس آمده در طرق «1» نزول اجلال واقع شد. روز سه‌شنبه «2» چهارم شهر رمضان المبارك، شاهزاده صادق الولا، سلطان حمزه «3» میرزا چون منذور بود- كه از «4» محلی كه چشمش بر گنبد مبارك حضرت امام ثامن سلام اللّه علیه افتد از آن محل تا به درون روضه پیاده رود- «5» صباح این «6» روز احرام آن حرم بسته، جمیع امرا و اعیان در ملازمتش در آن روز گرم كه «7» آفتاب در برج سنبله بود، از طرق تا به آستانه مقدسه آمده، شب چهارشنبه پنجم رخ نیاز بدان كعبه آمال «8» رسانیده مضمون این ابیات ادا نمود «9». شعر: «10»
بر آستان تو سودم رخ نیاز شبی‌كه سیل اشك چو خاشاك در ربود مرا
غرض وصال تو بود آمدن ز چندین راه‌وگرنه هیچ مراد دگر نبود مرا صباح روز پنجشنبه پنجم، شاهزاده بعد از نماز و لوازم زیارت، از آستانه مقدسه سوار شده «11» با امرا و وزرا به اردوی همایون كه در طرق بود رفته، در ركاب پادشاه مالك رقاب سوار شده سادات و نقبا و خدام گرام آن آستان «12» عرش مقام علمها برداشته استقبال «13» نمودند.
نواب كامیاب به شهر داخل شده، خود را به زیارت سرافراز ساخت و دولتخانه مباركه در حوالی منازل «14» مرحومی میرزا ابو طالب رضوی كه از اعاظم نقبای آن ولایت است قرار گرفت و اكثر امرا به شهر درآمده بعضی در بیرون شهر قرار گرفتند.
مشهد مقدسه درین چند سال بواسطه مخالفت امرا و آمد و شد «15» عساكر ظفر لوا خراب و بیات «16» شده بود چنانچه از سقف بازارها و آبادانی [563] دكاكین و كاروانسراها اثری نمانده «17»، باغاتی كه در بلده و خارج آن رشك گلستان ارم بود خلال واری چوب در آنها یافت نمی‌شد. مردم بلوكات و كوهستان از ظلم غازیان یاغی شده، تردد شهر نمی‌كردند. آستانه از زینت و قنادیل و اسباب عریان شده تمامی «18» را به تاراج برده بودند. مردم آن ولایت از وضیع و شریف زبان شكایت از دست ظلم و ستم حكام گشوده، از زمین و زمان فریاد الامان الامان «19» برخاست. امرا با وجود تسلط و استیلا نتوانستند كه حمایت مرتضی قلی خان نمایند چرا كه تعدی و ظلم او از آن «20» گذشته بود كه احدی جرأت بر آن تواند نمود. شاه كامیاب محمد خان تركمان مصاحب را تعیین نمود كه به حقیقت عرض سركار فیض آثار باز رسیده، سوای قنادیل از بیوتات
______________________________
(1)- م: طرف
(2)- ن: چهارشنبه
(3)- ن: شاهزاده حمزه میرزا
(4)- ن: «كه از» ندارد
(5)- م، ن، ب: و لهذا
(6)- م: «این» ندارد
(7)- ب، م: «كه» ندارد
(8)- ن: آمان
(9)- ن: نموده
(10)- م: «شعر» ندارد
(11)- ب، ن: شد
(12)- ب، م، ن: آستانه
(13)- ب، م: استیفا
(14)- م، ن: منزل
(15)- مز: آمد شد
(16)- ن: خراب» و بیات» ندارد
(17)- م، ن: نماند
(18)- ب، م: و تمامی
(19)- ب، م: «الامان» ندارد
(20)- ب، ن: آنجا
ص: 751
آن «1» آستانه مقدسه هرچه برده باشد گرفته بدان سركار موهبت «2» آثار رساند. محمد خان چند روز در خدمت صدارت‌پناه، شمس الاسلامی و نقابت‌پناه ابو الولی قاضی معسكر و علما و نقبا و افاضل مشهد مقدس تحقیق و پیروی نموده، بسیاری از چینی و كتب و قالی و سایر چیزها حتی قزغان و طبق متصرف شده بود اما سوای چند عدد طبق چیزی باز نتوانستند «3» گرفت.
مقارن این حال وی را از ایالت مشهد مقدس معلی «4» عزل فرموده «5» تكلیف جای او به محمد خان مصاحب نمودند «6». وی قبول ننمود «7» تا آنكه ایالت و دارایی مشهد را «8» به سلمان خان نواده عبد اللّه خان دادند و میرسید حسن فراهانی قمی را وزیر او كرده ایشان را در مشهد مقدس گذاشتند كه هر استاجلویی «9» كه در تربت و خراسان خواهد بود از مرشد قلی سلطان كناره كرده نزد وی خواهند آمد و حكم شد كه مرتضی قلیخان كه «10» در چهارباغ مشهد مقدس كه حاكم- نشیمن است ساكن بود، كوچ كرده بیرون نشیند و ایالت استرآباد «11» به وی دادند.
و هم در این ایام، مزاج اشرف اعلی شاهی منحرف شده، تب محرقی بر ذات خجسته صفات آن قدسی سمات عارض شد. صدور و علما «12» و مشایخ را طلب فرموده از بعضی مناهی كه بدان «13» مشغول بود و از دیگرها منزه، توبه و استغفار كرده بر طبق آن قسم یاد نمود و قرب سی «14» چهل نفر غلام ساده كه در خدمت وی بودند ایشان را آزاد كرده رخصت فرمود «15» بعد از چند روز شفا یافته به مراسم زیارت و عبادت در آن روضه عرش منزلت اقدام نمود و قرب یكماه تمام در آن روضه خلد آسا بسر برده مهمات تمامی امرای اهل خراسان را ساخته عازم عراق گشتند. در روز سه‌شنبه چهارم شهر شوال سنه مذكوره وداع آن حضرت «16»- سلام اللّه علیه- نموده به شهر طوس نزول اجلال واقع شد. اردوی مرتضی قلی خان را از «17» شهر كوچانیده از راه زادكان متوجه سبزوار گشتند و از شهر طوس به تخت خانی كه در زادكان واقع است نزول فرموده از آنجا به چمن سبز رفتند و بدو كوچ به موضع نزل آباد كه از توابع سبزوار است اردوی همایون نزول فرمود. و هم در این روز قاضی عبد اللّه خویی- كه در علم انشای تركی و فارسی مهارت تمام داشت [564] و خوش می‌نوشت و شعر را نیز خوب می‌گفت- بیمار شده به جوار رحمت ایزدی پیوست. این رباعی تركی از اشعار اوست است. نظم «18»:
قاضی نه یمان شكسته حال اولمش سن‌بربدر فراقدن هلال اولمش سن
سن بلبل ایدن گنیدن آیرو دوشدن‌دیلن دوتلوب گور نیجه لال اولمش سن
______________________________
(1)- ب، م، ن: «آن» ندارد
(2)- ن: فیض آثار
(3)- ن: نتوانست
(4)- م:
(5)- «معلی» ندارد
(6)- ن: فرموده و
(7)- ن: ننمودند
(8)- ب، م: «را» ندارد
(9)- م، ن: «یی» ندارد
(10)- ب، ن: «كه» ندارد
(11)- ب، م، ن: استرآباد را
(12)- ن: عالمان. م: علما و شایخ
(13)- ن: بر آن
(14)- ب، م: سی و
(15)- ب: فرموده
(16)- ن: آن حضرت 4
(17)- ن: در شهر
(18)- ب: شعر. م: ندارد
ص: 752

گفتار «1» در فتح سبزوار و غارت آن «2» دیار به دست غازیان جرار

سابقا مذكور شد كه حسین بیك افشار ولد سوندوك «3» بیك قورچی‌باشی سابق «4» را كه از امرای عباسی «5» بود و ایالت جام داشت- چون «6» شاهی سون شده «7» از جانب تربت آمده- ایالت سبزوار را بدو داده پیشتر فرستاده بودند. وی جمعی از افشاریه «8» را بر سر خود جمع كرده در محل عبور اردوی منصور در شهر را بست و یاغی شد. بواعث «9» آنكه چون معامله هرات و سایر خراسان به دستور سابق بر «10» شاه عباس «11» مسلم شد و مرشد قلی خان در تربت ماند، یقین بود كه بعد از رفتن اردوی همایون به جانب عراق، آن جماعت غالب «12» اند و اطاعت ایشان لازم. اگر از این عمل غالب آید نزد ایشان اعتباری داشته باشد و دیگر آنكه چون از جانب قلی سلطان قورچی‌باشی صاحب دغدغه بود كه «13» مبادا او را در وقت رسیدن به خدمت شاه و شاهزاده بگیراند «14»، فكر ثانی به صحت ارجح بود با خود «15» قرار به تحصن داده، با وجود قلیلی از افشاریه كه «16» بر سر داشت برج و باره مستحكم كرده قرار به قلعه داری داد. اردوی همایون یك روز بواسطه تشخیص امر مذكور در موضع نزل‌آباد توقف كرده منهیان خبر دادند كه وی قرار به تحصن «17» داده به استقبال نمی‌آید. صباح كه آفتاب نورانی علم برافراخت و لشگر نجوم را منهزم «18» ساخت، نظم «19»:
سحرگاه كاین مصقل آب رنگ‌ز آئینه صبح بزدود زنگ
نمود آفتاب كواكب سپاه‌چو صورت در آئینه صبحگاه یعنی كه روز دوشنبه دوازدهم شهر شوال سنه مذكوره، شاه و شاهزاده با امرای عالیمقدار به تسخیر قلعه سبزوار «20» سوار شده، وقت ظهر به كنار حصار رسیده از هر طرف كه لشگر ظفر اثر نزدیك شد از قلعه «21» بنیاد تفنگ انداختن كردند. ساعتی بر این منوال گذشت، جمعی از مصلحان خیراندیش التماس كردند كه شاهزاده ظفرلوا فرود آمده «22» شاید كه حسین بیك بنابر توهمی كه از جانب قورچی‌باشی دارد رفع آن نموده به خدمت آید «23» و نوعی نشود كه از
______________________________
(1)- م: گفتار در دست آمدن سبزوار بدست غازیان ظفرمند
(2)- ب: و باز بدست آمدن غازیان جرار
(3)- ب: سوندك
(4)- ب، م: از جانب تربت آمده
(5)- ب: عباس.
ن: عباس شاه
(6)- ب، م: و چون
(7)- ب، م، ن: شده بود ایالت سبزوار را بدو داده
(8)- ن: افشار را
(9)- ب، م، ن: باعث
(10)- ب، م: «بر» ندارد. ن: به
(11)- م: عباس شاه
(12)- ب، م: قالبند
(13)- ب، م: كه او را
(14)- م، ن: بگیرند
(15)- ب، م، ن: «خود» ندارد
(16)- ب، م، ن: «كه» ندارد
(17)- ب، ن: تحصین
(18)- ن: منهدم
(19)- ن: بیت. م: ندارد
(20)- ب، م: سبزوار شده. ن: سبزوار متوجه شده
(21)- ب، م، ن: در قلعه
(22)- ب، م، ن: آمدند
(23)- مز: آمد
ص: 753
قهر و غلبه غازیان رستم‌شان شهر به فنا رود. اردوی همایون در هشت بهشت و آن حوالی شهر فرود آمده، چون قلی سلطان قورچی‌باشی با امرای عظام متفق بود و در گرفتن حسین سلطان راسخ، لهذا مصلحت در آن دید كه درین قضیه تأخیر نباید كرد.
شعر «1»:
زمانه از آنكس تبرا كندكه او كار امروز فردا كند لاجرم آخر همین روز شاهزاده ظفر لوای خورشیدلقا «2» را سوار كرده از اطراف امرا و قورچیان و غازیان رستم توان همه یكجهت و یكزبان قلعه بلده سبزوار را كه هفتصد برج داشت دایره‌وار در میان گرفت. وقت غروب كه خورشید جهانتاب رخساره خویش در نقاب انداخت، بعضی از دلیران معركه كارزار و هژیران دلیر جرار- كه در ركاب شاهزاده عالمیان مآب بودند- خود را از خندق گذرانیده به پای برجی عظیم كه بر جانب شمال [565] واقع بود «3» رسانیده، به ضرب كلنگ «4» و تیشه برج «5» را سوراخ كردند و قرب سی‌چهل كس از دلاوران در پایان آن برج «6» آسمان سان از ضرب تیر و تفنگ و سنگ افشاران «7» زخمدار و ناچیز شدند. و از جانب دیگر كه قلی سلطان و ولی سلطان افشار حاكم كرمان و غازیان تكلو بودند همراه پیدا كرده مقارن یكدیگر لشگر به درون ریختند. چون غازیان افشار «8» كه در درون قلعه بودند این وضع را مشاهده كردند «9» تمامی سیماب شده به سوراخها و نقبها گریختند. شاهزاده خورشید- لقا امر فرمود كه غازیان به شهر درآمده شروع در نهب و غارت نمایند. بعضی از وزرای صوابنما كه این حالت را مشاهده كردند، دانستند كه از هجوم غازیان «10» عورات و اطفال شیعیان این بلده فاخره به فساد می‌رود، التماس از شاهزاده مظفر «11» كرده كه چندین هزار عورات و اطفال مردم درویش صاحب عیال در این شهر شیعه‌اند و در آن حالت تمیزی بهیچوجه نمی‌ماند. «12» آتش چون در بیشه افتد نه خشك ماند نه تر. شاهزاده عالیجاه مسوؤل مذكور را مبذول داشته مقرر فرمود «13» كه جمعی از امرا و آقایان معتبر در دروازه‌های سبزوار نشسته نگذارند كه سواره بدرون رود و منادی جار زند كه هیچ آفریده‌ای مرتكب عرض و ناموس آن جماعت نگردد.
با وجود چون شب به سر دست درآمد «14» و شاهزاده و امرا به وثاق خود رفتند، تركان و قلغچیان «15» حتی سایسان و شتربانان به شهر ریخته «16» شهر را غارت كردند. و آنشب «17» ایام البیض بود. خود «18»
______________________________
(1)- ن: بیت. م: ندارد
(2)- ن: «خورشیدلقا» ندارد
(3)- ن: واقع است
(4)- ب، ن، م: كلنگ و تبر و تبشه
(5)- ب، م، ن: بروج
(6)- م: بروج
(7)- ب، م: افشار. ن: ندارد
(8)- ب، م، ن: «افشار» ندارد
(9)- ب، ن: كرده
(10)- ب، ن: لشگر و غازیان
(11)- ن: مظفرلوا
(12)- ن: نمی‌نماید
(13)- ن: فرمودند
(14)- ن: «و» ندارد
(15)- م، ن: قلقچیان
(16)- ب- ریخت
(17)- ب، م، ن: و آن ایام البیض بود
(18)- م: چون
ص: 754
به عین الیقین مشاهده كردم كه قلغچی «1» هفت نوبت از پیش خیمه مؤلف به شهر رفته پرتال به محل خود آورد و مردم شهر از هول جان و هتك عرض و ناموس بعضی به نقبها و سوراخها گریختند.
اكثرش خانهای خود را گذاشته در محوطه‌ها و سر راهها و پشت بامها جمع شده خانه و مال را بدست یغما دادند. عورات مسلمانان به طریق گله و رمه گوسفندان و همچنین پسران و دختران قرب هزار بلكه در هر محله و گذر یكجا جمع شده غریو افغان «2» و ناله ایشان به فلك اثیر «3» می‌رسید. مجملا در همان شب غازیان خاك سبزوار را غربال كرده در «4» هیچ چیزی نگذاشتند.
بازارها و دكاكین آنجا را كه در هیچ كدام از شهرها به بزرگی و زینت آنجا نیست آتش زدند و چند دكان «5» صحافی كه در آن مصاحف «6» باری بود سوختند. شب «7» قیامت نمونه‌ای خواهد بود از آن شب (نعوذا باللّه من شرور انفسنا و اعمالنا.) «8»
صباح كه خورشید خاوری علم بیضایی از «9» چهار طاق مینایی بركشید، مردم بواسطه عرق شاهزاده دست و پا از تردد كشیده، شاهزاده سوار گشته به شهر درآمد. حسین سلطان كه در آن روز متواری «10» و به نارین قلعه رفته بود، او را گرفته به نظر اشرف درآوردند. مقربان جلوی آن شاهزاده عالمیان سر او را به ضرب گرز و ششپر «11» كوفته به سان خمیر نرم ساختند و در پای دار میدان سبزوار انداختند و جمعی دیگر از افشاریه كه بدست درآمدند به تیغ بی‌دریغ گذرانیده مردم او را كه قرابت به قلی سلطان قورچی‌باشی داشت اقوام او آنها را محافظت كرده، چون لشگریان از منع متقاعد نمی‌شدند و گمان آن بود «12» كه چون شب به سر دست درآید باز به دستور دوش غارت و بغمای عورات «13» و اطفال شود، حكم عالی به نفاذ پیوست كه عصر این روز كوچ كرده اردوی همایون [566] به موضع خسروجرد كه از آنجا تا سبزوار دو فرسخ راه است فرود آمده، مردم سبزوار نجات یابند. آخر همین روز كوچ كرده بدانجا نزول فرمودند و مردم دست از نهب و غارت بازداشته «14» به عین الیقین مشاهده رفت كه «15» قلغچی «16» دختر طفلی هفت هشت ساله از سیادت «17» و نقابت‌پناه میرزا محمود «18» ولد مرحومی میرشمس الدین «19» علی سبزواری كه از اعاظم سادات و نقبای ممالك خراسانند، به اسیری برده بود. بعد از تفحص و محنت بسیار بدست درآمده ازو گرفتند. و همچنین خیلی اطفال مسلمانان را از میان بردند و فترتی «20»
______________________________
(1)- ن: قولقچی
(2)- م، ن: و افغان
(3)- ن: «اثیر» ندارد
(4)- ن: «در» ندارد
(5)- ب: دكانی
(6)- ن: مصحف
(7)- ن: شب قیامت از آن شب نمونه خواهد بود
(8)- ن: «بین الهلالین» ندارد
(9)- ن، ب: در
(10)- ن: متوازی بود ب: متوازی بنابرین. م: متوازی به نارین قلعه
(11)- ب، م، ن: شمشیر
(12)- ب، م، ن:
«بود» ندارد
(13)- ب، م: و عورات
(14)- ن: داشتند
(15)- ب، ن: «كه» ندارد
(16)- ن: قلقچی
(17)- م: سادات
(18)- ب-، م: محمد
(19)- مز: شمسالدین
(20)- ن: قرن عظیمی. م: فترت عظیمی
ص: 755
عظیم بر بلده طیبه «1» سبزوار «2» من جمیع الجهات وارد شد.
در این منزل دو «3» روز توقف كرده نواب قورچی‌باشی سبزوار را به مردم خود مثل ابراهیم بیك ایرلو سپرده، ولد اسكندر خان افشار را حاكم فرمود و امرای خراسان مثل یكان بیك افشار حاكم فراه و سلیمان «4» خلیفه حاكم تون «5» و طبس و ولی سلطان حاكم كرمان مرخص گشته به الكای خود معاودت فرمودند و مهمات خراسان را علت به طبیعت گذاشته، از آنجا به مزینان آمدند و معاملات مزینان و حكومت آنجا به حسین خان «6» سلطان ده‌ده‌لو- كه سابقا در ملازمت نواب غفران‌پناه سلطان ابراهیم میرزا بود- تفویض كرده از آنجا كوچ بر كوچ متوجه عراق شدند و در روز دوشنبه چهارم «7» شهر ذی حجه سنه مذكوره نزول اجلال در دار السلطنه قزوین واقع شد و آن قشلاق را در آنجا فرمودند. چون بعضی اخبار ناملایم از ممر غلبه و استیلای رومیه «9» به درگاه عرش اشتباه آمده بود «8»، امرای عراق مثل ولی سلطان حاكم همدان و سید بیك كمونه حاكم سمنان و شاهقلی سلطان «10» تبت اغلی حاكم خوار «11» و ادهم سلطان حاكم فراهان و گرمرود و امت خان بیگلربیگی فارس «12» و اكثر امرا مرخص گشته به الكای خود رفتند كه ترتیب قشون و لشگر داده هنگام توجه به جانب آذربایجان حاضر گردند.
و هم در این ایام یعنی «13» در عشر اول ذی حجه سنه مذكوره، مرحومی خواجه افضل تركه اصفهانی كه به مزید فضل از اقران ممتاز بود و از دار السلطنه هرات همراه اردوی معلی بود، «14» در آستانه امامزاده واجب التعظیم و التكریم- امامزاده «15» عبد العظیم علیه و آبابه التحیة و التسلیم- بیمار شده، در موضع اندرمان بر بستر بیماری افتاده فوت شد و در آستانه متصله «16» به حرم امامزاده مدفون گشت. (تاریخ «از جهان رفته بوعلی سینا» یافته‌اند حال «افضل ماهر» تاریخ است) «17». از اجداد وی خواجه صدر الدین تركه اصفهانی كه معاصر زمان سلطان غازان و سلطان محمد خدابنده بوده فضیلت بی‌نهایت داشته و از او دو پسر مانده: خواجه صاین الدین «18» تركه و خواجه افضل الدین محمد. و ایشان نیز بسیار فاضل بوده‌اند و تصانیف دارند. خواجه صاین «19» الدین محمد در ذی حجه خمس و ثمانین و ثمانمائه «20» در هرات فوت شد و خواجه افضل الدین
______________________________
(1)- ن: «طیبه» ندارد
(2)- ب، م: در سبزوار را به مردم خود
(3)- ب، م: «دو» ندارد
(4)- ن: سلمان
(5)- م، ن: طون
(6)- م: حسین خان دوه‌لو
(7)- ن: دوشنبه 4
(8)- مز: «چون» ندارد
(9)- م: ارومیه
(10)- م: «سلطان» ندارد
(11)- م، ب، ن: خار
(12)- م، ن: «فارس» ندارد
(13)- م: «یعنی» ندارد
(14)- ب، ن: بود و
(15)- ب: امزاده
(16)- ن: متصل
(17)- ن: بین الهلالین را ندارد
(18)- ب، م، ن ضیاء الدین تركه اضفهانی
(19)- ب، م، ن: ضیاء الدین
(20)- ب، م: به حكم میرزا شاهرخ در یكی از دروازه‌های ساوه به حلق كشیدند و نعش او را از ساوه به اصفهان و در درب آستان مدفون ساختند و از خواجه ضیاء الدین
ص: 756
محمد را در ماه رمضان سنه خمسین «1» و ثمانمائه به حكم میرزا شاهرخ در یكی از دروازه‌های ساوه به حلق كشیدند و نعش او را از ساوه به اصفهان نقل كرده در درب لنبان مدفون ساختند و از خواجه صاین الدین، «2» خواجه جمال الدین «3» و خواجه حبیب اللّه ماندند و از [567] خواجه جمال «4» خواجه علاء الدین بوجود آمده و خواجه حبیب اللّه در راه مكه معظمه شهادت یافته و از او پسری «5» مانده بود (خواجه صاین الدین «6» و ازو پسری خواجه حبیب اللّه كه ولد خواجه افضل الدین محمد مذكور است) «7». خواجه مدتی قضای عسكر ظفر اثر شاه جنت مكانی «8» نموده و بعد از آن در امور شرعیات و وكالت حلالیات دخل تمام داشت و جلیس مجلس بهشت آیین بود و بعد از «9» رحلت شاه جمجاه نظارت سركار آستانه مقدسه و كلیدداری و خادم‌باشی و مدرس گشت و «10» بدان آستان «11» عرش مكان رفت. خواجه در این اواخر بواسطه صحبت نواب میر شمس الدین محمد صدر فكر شعر می‌كردند «12» و در رنگ «13» شعر گفتن مولانا جلال الدین محمد دوانی در برابر جامی بود. این «14» رباعی از خواجه است. شعر: «15»
كی هجر مرا وصل ز پی خواهد بودكی جام من از تو پر ز می «16»خواهد بود
گفتی كه بر تو خواهم آمد روزی‌یا رب كه كدام روز و كی خواهد بود (رحمة اللّه علیه و علی التابعین «17» منه.) «18»
و هم در روز دوشنبه روز غدیر، شاهزاده شهربانو خانم بنت شاه جمجاه ابوالبقا سلطان شاه طهماسب، در دار السلطنه قزوین به جوار رحمت ایزدی پیوست. وی زوجه سلمان خان استاجلو بود كه نواده عبد اللّه خان است و پدرش شاهقلی میرزا از پریخان خانم همشیره شاه- غفران‌پناه بوجود آمده بود «19». در آستانه امامزاده حسین علیه و آبائه السلام مدفون شد. سلمان خان در مشهد مقدس بود. ذكر احوال وی در تحت وقایع خراسان سمت تحریر یافته. و هم در این زمستان غازی گرای «20» خان تاتار كه در قلعه الموت محبوس بود رای ملك آرای امرای عظام بدان قرار گرفت كه وی را بیرون آورده تربیت و رعایت فرمایند تا لشگر تاتار جانب قزلباش را داشته من بعد اطاعت رومیه ننمایند «21». او را از قلعه بیرون آورده به نوازشات و تفقدات خسروانه سرافراز ساختند «22».
______________________________
(1)- م: خمسین و ثمانین
(2)- ب، م، ن: ضیاء الدین
(3)- مز: جمالدین
(4)- مز: جمالدین
(5)- ب، م، ن: دو پسر
(6)- ب، م: ضیاء الدین
(7)- ن:
بین الهلالین را ندارد
(8)- ب، م: مكان
(9)- مز: بعد از آن
(10)- ب: «و» ندارد
(11)- ب، م، ن: آستانه
(12)- ب، م، ن: می‌كرد
(13)- ن: به طریق شعر گفتن
(14)- ب، م، ن: و این
(15)- ن: بیت. م: ندارد
(16)- م: «پر» ندارد
(17)- مز: السالعین
(18)- ن: بین الهلالین را ندارد
(19)- ب، م، ن: بود و
(20)- ب، م: قاضی‌گرای. ن: عادل‌گرای
(21)- ب، م: ننمایند و
(22)- ب، م: ساخته‌اند
ص: 757

ذكر آمدن رومیان به جانب «1» ایروان «2» و تسخیر آن بلاد بواسطه قلت غازیان «3»

چون شاه «4» و شاهزاده بواسطه تشخیص معاملات خراسان متوجه آن صوب با صواب گشتند و اخبار به جانب روم و ارزنجان «5» و آن مرز و «6» بوم رفت كه میانه لشگر قزلباش نفاق تمام بهم رسیده، در میانه خود دو پادشاه تعیین نموده‌اند و خیل و حشم و لشگری كه بود بالتمام متوجه خراسان گشتند و معلوم نیست كه انجام كار ایشان در خراسان بكجا منتهی گردد، لشگری كه در آن حوالی بود قرب هفتاد هشتاد هزار آدم با توپ و عرابه به سركردگی فرهاد پاشا متوجه چخور سعد و ایروان گشته، حاكم آنجا محمدی خان استاجلو مشهور به تخماق، با امرای «7» تابین بعد از سعی و كوشش بسیار و مدافعه بی‌شمار- چون پای ثبات و اقامت در آن دیار از محالات بود- بالضروره اهل و عیال خود را برداشته به نخجوان آمدند و آن الكا «8» بدست رومیه «9» درآمده، قلعه‌ای در ایروان احداث كردند كه باره آن در رفعت از ایوان كیوان گذشت و دیده انجم و افلاك از مشاهده آن خیره و حیران شد «10». نظم «11»: [568]
عجب قلعه‌ای برده دست از فلك‌فرازش سماك و نشیبش سمك
سر كنگرش خنجر فرق مهرزده رخنها در حصار سپهر
ز بس كز فلك تا به او ره بودازو فتنه را دست كوته بود رومیان در اندك زمانی آن قلعه را «12» ترتیب داده از آزوقه و توپ و تفنگ و عرابه پر كرده قرب چهار پنج هزار كس در آن قلعه گذاشته، بقیه عسكر به محال خود معاودت كردند.
منهیان این خبر را در خراسان به مسامع عز و جلال رسانیدند.

ذكر تتمه‌ای «13» از وقایع خراسان بعد از آمدن شاه و شاهزاده عالمیان‌

سابقا ذكر رفت كه چون شاه عالمیان از صوب خراسان به جانب عراق روان شدند و «14» در مشهد مقدسه «15» رضیه رضویه- علی مشرفها الصلوة و السلام و التحیه- حكومت آنجا را به سلمان
______________________________
(1)- م: گفتار در توجه شاهزاده عالمیان به جانب ...
(2)- ن: رومیان شومیان به جانب چخور سعد و ایروان و احداث نمودن قلعه ایروان
(3)- ب: قلت غازیان ظفر فرجام
(4)- م:
و شاهزاده
(5)- م، ن: آذربایجان
(6)- ب: «و» ندارد
(7)- ب: به امرای
(8)- ن: «الكا» ندارد
(9)- ن: رومیه شومیه
(10)- م: شده
(11)- ن: بیت.
م: ندارد
(12)- ن: «را» ندارد
(13)- ن، ب: شمه
(14)- م: «و» ندارد
(15)- ن: مقدس
ص: 758
خان استاجلو- كه از اكابر اهل مذكور بود- و در مرتبه نسبت دخترزادگی «1» به این دودمان عالی داشت تفویض كردند به گمان آنكه هر استاجلویی كه «2» در خراسان عموما و به تخصیص در خدمت مرشد قلیخان «3» چاووشلو بوده باشد از سر طوع و رضا بخلاصة التواریخ ج‌2 758 ذكر تتمه‌ای از وقایع خراسان بعد از آمدن شاه و شاهزاده عالمیان ..... ص : 757
ه خدمت او قبام خواهد نمود «4». غافل ز آنكه این معاملات به مشیت كافی المهمات منوط و مربوط است. بیت «5»:
در قسمت بندگی و شاهی‌دولت تو دهی بهر كه خواهی چون خبر رفتن اردوی همایون شاهی به عراق به دار السلطنه هرات رسید و امرای «6» تركمان و مرتضی قلی خان كه در میانه سركشی داشتند و از اینجانب بوده مطلقا سر به اطاعت فرو نمی‌آوردند، از خراسان به دامغان افتادند «7»، امرای استاجلو و شاملو همگنان كه در آن وادی راسخ دم و ثابت قدم بودند باز صیت كوكبه «8» عباس بلند شده امرای دولتخواه محل به محل تا دامغان سر اطاعت و فرمان‌برداری بر غاشیه ركاب دولت آن پادشاه نهاده دانستند كه دیگر شاه و شاهزاده و امرای تابع آن دولت را ظفری بر خراسان نیست و اقبال این دولت بلند افتاده به تخصیص مرشد قلیخان استاجلو كه در راه آن پادشاه ماه‌رو «9» در طلب هر مراد كه رخش همت را جولان داد، پیكر مطلوب دو اسبه او را استقبال كرد «10» و در تسخیر هر بلاد كه عازم گشت، مقالید ابواب آن خود به خود گشوده، اهالی آن محال چون دولت و اقبال علی اسرع- الحال روی به جانبش آوردند.
مصداق این مقال آنكه چون خان مشار الیه چند روزی در ویرانه «11» تربت پای همت در دامن صبر و شكیبایی كشید، نسیم دولت و اقبال و فتح و اجلال به مشامش وزید. در این اثنا، به خاطر عاطرش ملهم گشت كه از روحانیت حضرت امام همام علیه السلام «12» استمداد همت طلبیده با خود رفتن مشهد مقدس را قرار داده «13» با قلیلی از ملازمان خود به حوالی مشهد مقدس آمده چون سلمان خان از آمدن آن «14» خان عالیشان آگاهی یافت با وجود متانت و حصانت بلده مذكوره و كثرت مردم و سپاهیان آنجا و قدرت بر منع وی از آمدن از جمیع مقدمات آن «15» غافل گشته خود با اهالی مشهد مقدسه «16» به استقبال [569] شتافته آن خان عالیجاه را تا روضه مقدسه عرش منزلت آوردند.
خان مذكور مدت دوشبانروز در درون آن كعبه عالم افروز به طاعت و عبادت و تضرع و زاری اشتغال نموده دست خشوع و ابتهال به درگاه ملك ذو الجلال و الافضال گشاده، نجات خود را حسب المدعا «17» كه در میانه جمعی كثیر از اعدا افتاده بود در تحت قبه مباركه استدعا نمود.
______________________________
(1)- م: زاده‌گی
(2)- ب، م، ن: «كه» ندارد
(3)- م: قلیخان سلطان
(4)- ب، ن: نمود و
(5)- م: بیت ندارد
(6)- ن: امرا و
(7)- م: افتادند و
(8)- ب: كوبه شاه عباس. ن: كوبه بلند شده
(9)- ب، م، ن: را رانده
(10)- ن: نموده
(11)- ب: دپرانه
(12)- ن: «علیه السلام» ندارد
(13)- ب، ن: قرار داد و با
(14)- م، ن: «آن» ندارد
(15)- ب، م، ن: او
(16)- ن: مقدسه
(17)- م، ب: الدعا
ص: 759
بیت «1»
هیچ شك نیست كه گردد به اجابت مقرون‌هر دعایی كه درین روضه به اخلاص كنند هدف دعا بر حسب مدعا كارگر آمده «2» آن عالیجاه را یقین حاصل شد كه غالب و منصور است بی‌ملاحظه و محابا به چهارباغ آنجا آمده «3» ساكن شد «4» و مردم اطراف و جوانب و سپاهیان و ملازمان سلمان خان تمامی به خدمتش شتافته سر خدمت بر آستانه عبودیت نهادند «5». سلمان خان چون این وضع را مشاهده كرد چاره‌ای بعد«6» رخصت و بیرون آمدن ندید. آن عالیجاه او را مرخص ساخته وی از راه تربت به تون «7» و جنابد آمده به یزد خود را رسانید و از آنجا به دار السلطنه قزوین آمده به پای‌بوس بندگان اشرف و شاهزاده مشرف گردید.
و هم در این ایام شاهقلی سلطان قارنجه «8» اغلی- كه از امرای استاجلو بود و للگی سلمان خان به او مفوض بود و الكای خواف و باخرز را بدو شفقت كرده بودند- در حوالی الكای مذكور بدست ملازمان مرشد قلیخان به قتل رسید. چون مشهد مقدس به تصرف مرشد قلیخان بی‌مانع و مزاحمی درآمد، مجددا خطبه و سكه به اسم سامی و نام نامی شاه عباس «9» خوانده، حقیقت حال و ارتقای اقبال بی‌زوال را معروض درگاه فلك اساس شاه عباس گردانیده، بعضی از معتمدان خود را به دار السلطنه هرات فرستاد «10». شعر: «11»
كه آمد بر آن در ز روی نیازكه بر هر دو عالم نشد سرفراز
بر آن استان هر كه ساید جبین‌به اقبال و دولت شود همنشین شاه كام بخش كامیاب، شاه عباس حق‌شناس، پروانچه استمالت به دارایی و حكومت آن ولایت با خلاع فاخره جهت خان عالیشان فرستاده «12» وی در آبادانی و معموری آن الكا و «13» خدمت آن استان سپهر اعتلا كوشید «14» و تمامی الكای خراسان از سرحد دامغان تا حوالی فراه «15» و سیستان در تصرف اولیای دولت قاهره شاه عباس درآمد.

ذكر وقایع سنه پیچین ئیل «16»

نوروز این سال، در روز چهارشنبه هشتم شهر ربیع الاول- بعضها «17» مطابق اثنی و تسعین و تسعمائه واقع شد. نواب همایون اعلی و شاهزاده ظفرلوا در ایوان چهل‌ستون دار السلطنه قزوین
______________________________
(1)- م: نظم
(2)- ب: كار آمده
(3)- ن: «آمده» ندارد
(4)- ب: شده
(5)- ب، ن: نهاده
(6)- ب، ن: بعد از
(7)- ن: و تون
(8)- م: غاریجه
(9)- م: عباس میرزا
(10)- ب، م: فرستاده
(11)- ب: بیت. م: ندارد
(12)- م:
فرستاده و. ب: فرستاد و
(13)- ب، م: «و» ندارد
(14)- م: كوشیده
(15)- ب، م: فرح
(16)- ن: مطابق سنه اثنی و تسعین و تسعمائه
(17)- ب: بعضا
ص: 760
نوروز را «1» گذرانیده، امرا و اعیان و جمهور مقیمان دار السلطنه به شرف پایبوس و تهنیه آن سال فرخ فال سرافراز «2» گشتند.
چون در اول فصل بهار كه جهان از آرایش گلزار نمودار باغ سعادت گشته بود و اطراف باغ مذكور بساط غبرا از ریاحین درخشنده چون قبه خضرا پر كواكب شده، فراش صبا بسیط زمین را به فرشهای رنگارنگ آراسته و باغبان صنع چمن آن بستان را [570] به گلهای گوناگون پیراسته. شعر «3»:
چمن از نسیم صبا مشگبارسمن از لطافت چو رخسار یار
ز باد سحر «4»گل دهن كرده بازچو معشوق خندان «5» عاشق نواز شاه كامیاب را به خاطر عاطر رسید كه شاهزاده كامكار ابوالغالب سلطان حمزه میرزا را داماد نموده، مهد علیایی اغلان پاشا خانم را كه دری است از بحار شاهنشاهی و از صلب شاهزاده سلطان حسین میرزا ابن بهرام میرزا بوجود آمده، با وی در سلك علیه ازدواج درآورد. چون سابقا عقد مناكحه شرعیه بر ملت بهیه مصطفویه میانه ایشان واقع شده بود زفاف به حصول «6» پیوندد.
شاه والا گهر در میدان اسب كه متصل است به دولتخانه مباركه امر فرمود كه جشن پادشاهانه و بزم خسروانه ترتیب كنند. بنابر فرمان شاه جهان، فراشان چابك دست، قبه بارگاه را به اوج مهر و ماه برافراشتند «7». بیت «8»:
یكی بارگاهی چو مینو سبهركشیدند تا ذروه ماه و مهر شاه عالمپناه در بارگاه قرار گرفته، مطربان خوش‌آواز و خنیاگران چنگ نواز در آن بزمگاه نوای خسروانی و صوت داودی و لحن باربدی ادا كرده و از «9» صدای بربط و قانون ملك در فلك به رقص آمده «10»، شعر «11»:
بربط چو عذرا «12»مریمی كابستنی دارد همی‌از درد زادن هر دمی در ناله زار آمده
نالان رباب از عشق می در سینه بسته دست وی‌بر ساعدش بالای پی رگهای بسیار آمده آنچنان عروسی كردند كه تا میزبان قضا قرص «13» ماه و مهر را بر اطباق فلك جهت مجلس نشینان حضیض خاك نهاده، اجلاسی بدان خوبی و خرمی و اطعامی بدان وافری و مرغوبی ندیده و مضاجعه شمس و قمر در شب پنجشنبه شهر جمادی الاول سنه مذكوره واقع گشته «14» همانشب زفاف شد. چند روز در آن میدان عالم افروز، شاه كامیاب با امرای مستطاب و اكابر و اعیان و اصحاب به مراسم طوی و عروسی اشتغال نموده داد عیش و خوشحالی را دادند.
______________________________
(1)- ب: «را» ندارد
(2)- م: «سرافراز» ندارد
(3)- م: نظم
(4)- ب، م: صبا
(5)- خندان و
(6)- ب، م: به حصول پیوند
(7)- ب: برافراشته‌اند
(8)- م: «بیت» ندارد
(9)- م: راز
(10)- م: «آمده» ندارد
(11)- م: «شعر» ندارد
(12)- ب، م: عذار
(13)- م: «قرص» ندارد
(14)- ب، م، ن: گشت
ص: 761